است و ابو العبّاس مبرّد هم ناصحيح گفته و
در مورد اين واژه به خطا رفته چه او و چه كسانى كه در اين مورد با او هم نظرند.
جمع بشرة، بَشَر و أَبْشَار، است انسان هم بخاطر همين
معنى يعنى پوست بدنش به- بَشَر-
تعبير شده است بر خلاف حيوانات كه بدنشان از پشم و كرك پوشيده است. واژه- بشر- در
جمع و مفرد هر دو بكار مىرود امّا بصورت تثنيه هم هست خداى تعالى فرمايد (أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ- 47/ مؤمنون).
هر كجا در قرآن وجود انسان بخاطر جثّه ظاهرش تعبير شده به لفظ- بشر-
مخصوص شده است، مانند آيات (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ
مِنَ الْماءِ بَشَراً- 54/ فرقان) و (إِنِّي
خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ- 71/ ص).
هر زمانى كه كفّار خواستند ارزش نبوّت انبياء را كم كنند، آنها را به
لفظ بشر تعبير كردهاند و گفتهاند:
(إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ- 25/ مدّثر) و خداى تعالى از قول آنها- فرموده: (أَ بَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ-
24/ قمر (و (ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا-
15/ يس) و (أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا-
47/ مؤمنون) و (فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا-
6/ تغابن).
و بر اين اساس به پيامبر 6 فرمود بآنها بگو (إِنَّما
أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَ- 10/ كهف) كه تنبيه
و هشدارى است بر اينكه همه مردم در بشر بودن يكسانند و تنها انسانهائى با معارف،
والا، و ارزشمند و متعالى، با اعمال صالح داراى امتيازند، و لذا با جمله يُوحى إِلَيَ- مزّيت او را اظهار كرد كه
آرى او هم بشر است امّا با وحى مزيّتش دادم.
لذا بعد از آن فرمود: (يُوحى إِلَيَ- 110/ كهف) يعنى عامل وحى است كه مرا امتياز داده[1]
[1] يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى كه مانع رشد و كمال اكثريّت
جامعه بوده و هست اينستكه در برابر راد مردان و امامان و انبياء و اولياء بشرهايى
قد علم كرده و خود را همسنگ آنها دانستند كه اين موضوع ستم بزرگى در راه تعالى
انسانها است، جلال الدّين محمّد مولوى ; در كتاب ارزشمند كسانيكه داعيه
همسرى و همسنگى با امامان و اولياء خدا را داشتهاند بر ملأ مىسازد و چهره
جاهلانه و. خود بزرگ بينى آنها را آشكار مىكند، مىگويد: بقّالى طوطى داشت روزى
به منزل رفت، طوطى جاى او نشست، گربهاى در دكان براى موش جستن كرد طوطى پريد و
شيشههاى روغن بادام بر جاى بقّال ريخت، پس از آمدن بقّال و ديدن آن منظره به سر
طوطى زد و سرش را زخمى و بىمو كرد، امّا پشيمان شد و نذر و نياز كرد كه دوباره
طوطى به سخن در آيد تا روزى مرد كچلى مىگذشت ناگهان طوطى بصدا در آمد: