بَلَعْتُ الشّيء و ابْتَلَعْتُهُ- آنرا بلعيدم و فرو دادم.
بلُّوعَة- چاهك حياط خانه و دستشويى، و سَعْدُ
بُلَعَ- ستارهاى است بزرگ.
بَلَّعَ الشّيب فى رأسه- آغاز بر آمدن موى سپيد
بر سر (كه در اصطلاح ديگر مىگويند- اشْتَعَلَ الرَّأْسُ
شَيْباً پرتو سپيدى بر سر ظاهر شد).
بلغ
: البُلُوغ و
البَلَاغ- به انتهاى هدف و مقصد رسيدن و يا انجام دادن كارى در پايان زمان و
مكانى معيّن و بسا گاهى مقصود از بلوغ يعنى به پايان رسيدن، تسلّط يافتن و اشراف
داشتن به چيزى، تعبير شود هر چند كه به انتهايش نرسيده باشند.
يكى از معانى انتها و بپايان رسيدن-
بَلَغَ أَشُدَّهُ- است يا- بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَ-
232/ بقره) و (ما هُمْ بِبالِغِيهِ-
[1] اكثر لغت نويسان و صاحبان كتب معرّبات از قول ابو عبيده نقل
كردند« ممّا دخل فى كلام العرب من كلام فارسى المسح تسميه العرب البلاس، و اهل
المدينة يسمّون المسح بلاسا و هو فارسى معرب» از كلماتى كه از زبان فارسى و عربى
است واژه مسح- است كه عربها آن را بلاس نامند و اهالى مدينه نيز مسح را بلاس گويند
كه فارسى و معرب است سپس جواليقى اضافه مىكند كه فروشنده بلاس را- بلّاس- گويند و
شعرى هم از راجز مىآورد، ابن منظور از قول ابو اسحق صابى نقل مىكند كه بلاس صرف
نمىشود زيرا عربى نيست و معرفه است، ثعالبى هم ابليس را در رديف نامهائيكه عربى
است و فارسى بودن بيشتر آنها مشكل است ذكر مىكند، ابن دريد مىگويد: اعراب از
قديم بكار مىبردند، فيروز آبادى مىنويسد بلاس بر وزن سحاب، گليم را گويند جمعش
بلوس و فروشندهاش را- بلّاس- بر وزن شدّاد گويند اين واژه معرب پلاس است، جوهرى مىگويد-
ابليس- يعنى از رحمت خداى مأيوس شد و از اين فعل نام ابليس كه نام اصليش عزازيل
است مشتّق شده.( لس 2/ 29- المعرب ص 46- ق فيروز آبادى- جمهره 1/ 288- فقه اللّغه
ص 482- مجمع ج 4- صحاح جوهرى).