از واژه حِجْر-
اطراف و گردا گرد هر چيزى نيز متصوّر است.
حُجِرَتْ عين الفرس- يعنى حلقه چشم
آن اسب نشان شده است.
حُجِّرَ القمر- اطراف ماه هاله زده است.
حَجُّورَة- پرگار و اسباب بازى
بچّهها كه با آن روى زمين دايره مىكشند.
مَحْجِر العين- نيز در معنى حلقه چشم است.
تَحَجَّر كذا- مثل سنگ سخت شد.
الأَحْجَار- قبيلهاى از بنو تميم- اين
نامگذارى براى اين است كه قومى از آنها نامشان جندل، حجر، صخر، بوده (كه هر سه
واژه بمعنى سنگ است، جندل- تخته سنگهاى بزرگ، حجر- سنگ كوچك بنّايى، صخر سنگهاى
تيز كوهستانى).
حجز
: الحَجْز: مانع و حائل بين دو چيز كه آنها را از
هم دور مىكند، مىگويند:
حَجَزَ بينهما- ميانشان فاصله و جدايى انداخت،
خداى تعالى گويد: (وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً- 61/ نمل) ناميدن كشور حجاز باين نام
براى اينست كه ميان شام و صحرا قرار دارد، خداى تعالى گويد:
فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ- 47/ حاقّه).
واژه حاجِزِينَ-
كه در اين آيه بصورت جمع آمده صفت است براى يكفرد در موضع جمع، و همينطور- حِجَاز- طنابى است كه مچ پاى ستوران را با آن
مىبندند تا حركت نكند كه تصوّر معنى جمع نيز از آن مىشود.
احْتَجَزَ فلان عن كذا و احتجز
بإزاره- چادر يا شلوار و دامن بر ميان بست و محكم كرد.
حُجْزَة السّراويل- قسمت ميانى شلوار و دامن كه
حدّ فاصل بالا و پايين آن است در اصطلاح مىگويند:
إن أردتم المُحَاجَزَة فقبل المناجزة[1]
يعنى باز داشتن و
[1] اين ضرب المثل در باره بزدلان و ترسوهايى است كه از جنگ
مىگريزند يا كسيكه بعد از شروع جنگ طلب صلح و آشتى مىكند، ان اردت المحاجزة فقبل
المناجزه- محاجزة- باز داشتن و ممانعت. است يعنى چيزى را از خودت و ديگرى منع كنى
و باز دارى مناجزههم از- نجز- است يعنى فنا و نابودى نجز الشّيء- يعنى فانى شده
مثل فوق از- اكثم بن صيفى- روايت شده يعنى خودت را قبل از برخورد با حريفى كه
يارايش را ندارى نجات ده و مناجزه در جايى بكار مىرود كه دو مبارز مىخواهند
يكديگر را از بين ببرند.