يا اظهار دوستى كردن و تعريف كردن از كسى به منظورى غير از آنچه كه
اظهار مىشود هر چند كه تعريف با واقع برابر باشد).
خرط
: خداى تعالى گويد: (سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ- 16/ قلم).
يعنى همواره عار و ننگ ملازم و همراه اوست و با اوست به طورى كه از
او جدا نشود، در اصطلاحى مىگويند:
جدعت أنفه- يعنى بينى او بريده شد،
خُرْطُوم همان بينى فيل است و بخاطر زشت بودنش خرطوم ناميده شده.
خرق
: خَرْق يعنى پاره شدن و بريدن چيزى بر روش
فساد، و تباهى و بدون انديشه و تفكّر.
خداى تعالى گويد: (أَ
خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها- 71/ كهف).
(موسى بدوست و همراهش مىگويد: تو كشتى را شكستى تا غرقشان كنى كارى
خطير انجام دادى، او در جواب گفت: نگفتم تو با من صبر و شكيبائى نتوانى داشت).
پس- خرق- يعنى شكستن كه ضد- خلق- يعنى ايجاد كردن است زيرا- خلق-
آفريدن از روى حساب و اندازه و ارزش و مدار است ولى- خرق- بدون اندازه و ارزش يعنى
بىرويّه.