امّا از
خِطْبَة (با كسره خ) فقط-
خَاطِب- ساخته شده و فعل در هر دو- خَطَبَ- يَخْطُبُ-
است.
خَطْب هم بمعنى حادثه و كار بزرگ، است كه
بگفتگوى زياد و همه جانبه مىانجامد، خداى تعالى گويد:
فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُ؟- 95/ طه) و فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ؟-
57/ حجر) فصل الْخِطَابِ هم چيزى است كه بوسيله آن
خطاب و گفتگو فيصله مىيابد و پايان مىپذيرد.
خطف
: الْخَطْفُ و
الِاخْتِطَافُ- يعنى ربودن چيزى با شتاب و سرعت، فعلش-
خَطِفَ يَخْطَفُ و خَطَفَ يَخْطِفُ است كه بهر دو صورت خوانده
شده و (از باب تعب و ضرب).
خداى تعالى گويد: إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ- 10/ صافّات) وصف شياطين
است كه استراق سمع مىكنند.
و فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ- 31/ حج) (يعنى گوئى كه از چنگال باز شكارى گريخته، يا باد او را
سرنگون كرده) و آيه يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ
أَبْصارَهُمْ- 20/ بقره) و يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ- 67/ عنكبوت) يعنى
كشته و غارت مىشوند.
الْخُطَّافُ- پرستو است كه گوئى با سرعت
پروازش چيزى را ربوده، و مىبرد. و همچنين خُطَّاف- آهن سر كجى است (چنگك) كه دلو را از چاه به سرعت بر مىكشد و نيز
آهنى كه محور چرخ چاه روى آن قرار دارد گوئى كه آنرا مىربايد و جمع مىكند. جمع
آن خَطَاطِيف است، باز مُخْطِف باز شكارى كه بسرعت شكار را
مىگيرد.
خَطِيف- با چالاكى و سرعت رفتن، و شتافتن.
أَخْطَفُ الحشا- مرد ميان باريك، مُخْتَطَفُهُ- مرد لاغر و درون ناپيدا
گوئى كه وجودش از لاغرى ناپيدا است.
خطا
: الْخَطَأُ، برگشتن و انحراف از يك سوى
بسوى ديگر است و اين عدول و انحراف چند گونه است: