در اين آيه عبارت- اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي
إِلهَيْنِ- مقول قول جمله است يعنى آيا تو بمردم چنين جملهاى را گفتهاى، و
گفته شده عبارت اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ-
يعنى غير خدا را خدا بدانند.
واژه- إِلهَيْنِ-
يعنى آن دو را وسيله رسيدن بخدا بدانند و بخدا برسند.
و در آيات لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ
وَ لا شَفِيعٌ- 51/ انعام).
و وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ- 107/ بقره).
يعنى: كسى كه ما دون امر خدا آنها را دوست بدارد، و سرپرستى كند
ندارند.
و آيه قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ
ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا- 71/ انعام)- مثل آيه فوق
است. واژه- دون- با تلفّظ- دون- با فتحه حرف (د) نيز خوانده شده.
دَوْنَكَ كذا- يعنى آنرا بگير و
دريافت كن.
قتيبى مىگويد: دَانَ يَدُونُ دَوْناً مصدر آن با فتحه حرف (د). يعنى ضعيف شده است.
پايان جلد اوّل
ولى ابو حامد غزالى از دستگيرى غريق به بيرون
كشيدن گليم خويش روى مىآورد تا جائيكه مطيعان و فرمانبرداران خداى تعالى و دوستان اللّه را به
خطا متّهم مىكند زيرا آنها لهو و رقص و سماع را جايز نمىدانند- كيمياى- سعادت 1/
370.
كه ترجمه حديث پيامبر6 است كه فرمود:« انّ بنى
آدم كجسم واحد اذا اشتكى منه عضو، فاشتكى ساير جسده» امّا اگر كسى ادّعا كرد كه
قرآن در سينه دارم ناگزير است در اشعارش همواره سخن از تقوى عبادت پاكدامنى- مبارزه با ظلم و
ظالم- نماز- ايمان- عمل شايسته و همچنين نفرت و دورى از منكرات مثل ميخوارگى- ساقى
و مطرب پرستى مدح ستمگران و همچنين دورى از رهبانيت يا خراباتيگرى كاملا ديده بشود
نه اينكه بعدها دكان معانى اصطلاحات عرفانى براى آنها گشوده شود چنانكه مىبيننيم
امروز و در عصر ما ذكر و ورد زبان و شعار ملّت اسلامى ما، استقلال كشور، عدم.
وابستگى رشد و تكامل، عبادت- ايثار- شجاعت دستگيرى از مستضعفين است كه همگى از
اعتقاد باسلام قرآن سر چشمه گرفته، سعدى از شيراز، جامى از جام، و خاقانى از
شيروان و بالاخره تمام مورّخين و مفسّرين از زادگاه خود طبيعتا نام مىبرند.
و نيز شعر اشعار حكمت آميز نظامى گنجوى و سنائى و
سعدى و مولوى و در شعراى عرب( ابو العتاهيّه- لبيد بن ربيعه- ابو الحسن تهامى- زهير
ابن ابى سلمى- فرزدق- دعبل- بشّار بن برد ...) كه اگر شعرى حكمت آميز باشد همان
است كه پيامبر6 فرمود:
ُ« ان من الشّعر لحكمة و انّ من البيان لسحرا ...».
يعنى: صبحگاهان در حاليكه پرندگان هنوز در
آشيانههاشان بودند، با مركبى تندرو كه وحشيان را مىگرفت حركت كردم.
كه در حقيقت ترجمه اين آيه است( مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ- 123/ نساء) يعنى: هر كس گناهى و- عمل زشتى انجام دهد به مجازاتش
مىرسد.
جهان وجود و هستى همواره تجلّيگاه( أحد) يعنى
حقيقتى است كه هيچ رنگى جز رنگ خدائى ندارد كه( صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً 138 بقره) تلاش انبيا نيز براى يادآورى
آن حقيقت ازلى و زدودن رنگهاى مادى و غير خدائيست تا او را دريابيم و بسوى او
بشتابيم و جز او نبينيم.
ديوان سنائى.
جلد 1 ص 441 كه در بعضى نسخ( و على الدّهر) هم
نوشته شده يعنى( دو گواه بر جبين جهان و روزگار از شهيدان تاريخ، على و حسين( ع) پيوسته نمايان است و آن-
سرخى رنگ شفق و فجر است كه ياد آور خون پاك آن شهيدان تاريخ است).
(
اگر بايستى بمن دستيابى و برايت مفيد باشم به نيكى عمل كردن و گر نه تا جدا
نشدهام مرا نگاهدار).
كه راغب، مصراع اوّل را
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
ذكر كرده است.
بايد دانست كه آبشخور و سر چشمه انديشه و تفكّر
عرفاء و حكماى الهى قرآن، نهج البلاغه، احاديث نبوى و. رواياتى است كه از ائمّه اطهار( ع) نقل شده است، امير
المؤمنين على( ع) در خطبه نخستين نهج البلاغه در مفهوم مطلب فوق چنين فرموده است«
الحمد للّه الّذى لا يبلغ مدحته القائلون ...» ترجمه و تفسير جملاتى از خطبه: سپاس
و ستايش خدائى را سزاست كه سخنوران درياى سخنورى به ساحل حمد و ثنايش نرسيده و
شمارشگران فضلش از عهده آمار نعمتهاى بىحسابش برنيامدهاند و پويندگان راهش حقّ
شناسائيش أدا ننموده.
آفرينندهاى است كه همّتهاى ژرفنگر از دركش عاجز و غوّاص
انديشه و فكرت از رسيدن به كنه وجودش ناتوان و قاصر، نه براى صفات لا يزالش حدّى
است و نه زمان و مكان را امكان تعريف و توصيفش فراهم، موجودات پهنه گيتى را با
قدرت خلّاقيت و إبداع بر فطرتشان آفريد و نسيم جانبخش حيات و هستى، را در سراسر
آفرينش با بعدى به فراخناى بىنهايت بگسترانيده، صخرهها و كوههاى عظيم و
برافراشته را بر سطح زمين چون ستونهاى با عظمت استوار گردانيد.
حدّ و كمال معرفتش ايمان و تصديق به اوست و شناسائيش سر آغاز
شريعت و دين، عظمت و اوج ايمان به اللّه، انديشهاى توحيدى است و رسيدن به قلّه
پرشكوه توحيد اخلاص و پاكدلى، تا تو بتوانى با چنين خلوص و صميميّتى با تمام وجودت
او را بيابى.
و يا گفته شاعر ديگر:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
امّا ترجمه و تفسير( لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ- 44/ اسراء) همان است كه جلال الدّين مولوى عليه الرّحمه سروده است:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
آرى اگر حركت و رشد آرام برگهاى زيباى بنفشهها،
ترنّم بلبلان بر گلها زمزمه نسيم صبحگاهى، آواى غوكان در صحرا، آهنگ دلنشين ريزش
بارانهاى بهارى، سقوط ملايم دانههاى پنبه گونه برفها، آواء و غوغاى حركت الكترونها در
حال شكافته شدن اتمها، گوش دل فرا دهيم، خواهيم ديد كه يك حقيقت،. يك نيرو، يك
ناموس و قانون و يك هستى و يك نور جانفزا در سراسر گيتى جريان دارد تو گوئى باين
تسبيح مشغولند:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
(
44/ اسراء).
مردمى كه سرپرستى ندارند هرج و مرج و سرگردانى
آنها را اصلاح نمىكند و اگر نادانها و جاهلين نيز بآنها رياست كنند مثل اينست كه
سرپرستى ندارند.
عبد اللّه بن مقفّع در اثر تاريخش بنام- رسالة الصّحابه كه به
منصور دوانيقى خليفه ستمگر عبّاسى نوشته است، شعر فوق را ذكر كرده كه به منصور
بفهماند با قساوت قلب و سرپرستى دادن جهّال، زحمتها ايجاد شده است.
ابن مقفّع با شهامت تمام حديثى از پيامبر6 را كه
مىفرمايد:( لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق) ذكر كرده و مىنويسد، طاعت مخلوق در
عصيان به آفريننده پذيرفته نمىشود، خداوند واجبات و فرائض معيّن كرده كه اگر
خليفه امر به ترك آنها نمايد نبايد امر او را اطاعت كرد، مردم مىگويند ما نظير
اين گروه كه نزد خليفه مقرّب هستند نديده و نشنيدهايم زيرا هيچيك از آنها داراى
ادب و فهم و معرفت و خرد نمىباشند از اين گذشته تمام آنها نزد جامعه به فسق و
فجور معروف و به پستى مشهورند، اگر خليفه خودش پاك و باصلاح و تقوا باشد رعيّت
اصلاح مىشود مگر آنكه إمام آنها پاك و پرهيزگار باشد تا اصلاح شود، و گفته است
نياز. دانايان به امام و پيشوائى كه نيكو رهبريشان كند همچون نياز همه مردم به
دانشمندان است كه بوسيله امام، انديشه و كارشان استوار و دشمنانشان پريشان و
جايگاهشان در گيتى بسى والاست( اين حديث در كتب معتبر احاديث آمده است) پرتو اسلام
ج 2 ص 260 به بعد( آئين رهروى و رهبرى ص 77).
يعنى: اگر تمام همّت و هدف انسان دنيا باشد او از
دنيا به ريسمانى از غرور چنگ زده است.
اصمعى هم از شاگردان اوست، سفيان بن عيينه گويد: پيامبر اكرم
6 را در خواب ديدم و در باره اختلاف قرائات از او يارى
جستم كه مرا راهنمائى فرمايد، پيامبر6 فرمود به قرائت ابو عمرو بن علاء قرآن را
بخوان.
سيوطى در طبقات النّحاة مىنويسد اسناد من در شرح حال ابو
عمرو از كتاب طبقات الكبرى كاتب واقدى است و در جمع الجوامع نيز ذكر او هست. اصمعى
مىگويد هزار مسئله ادبى و نحوى از او پرسيدم با هزار دليل جواب شنيدم.
ابو عمرو در شرح حال خود مىگويد: آيه شريفه( مَنِ اغْتَرَفَ
غَرْفَةً- 249/ بقره) را به فتحه( غين) خوانده و در پى شاهدى براى اين قرائت بودم
تا اينكه حجّاج بن يوسف امر باحضار پدرم داد من هم با پدرم به يمن فرار كرديم در
صحراى يمن بكسى برخورد نمودم كه شعرى را با اين عبارت مىخواند:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
درم علّت خواندن اين شعر را پرسيد گفت چون حجّاج
مرده است.
ابو عمرو مىگويد: پدرم گفت از شنيدن اين شعر كه كلمه( فرجه)
را با فتحه( ف) كه شاهدى بر غرفه در آيه قرآن است بيش از خبر مرگ حجّاج مسرور شدم
ولادتش در 70 هجرى در مكّه و وفاتش در سال 159 هجرى در كوفه است.( خدايشان رحمت
كند كه با چنين ايمانى و تلاشى، علم و ادب قرآنى را بعد از ائمّه اطهار( ع) اينان
بدست ما رساندند).( فهرست ابن نديم ص 42 ابن خلكان ج 2 ص 231- بغية الوعاة ج 2 ص
231- ريحانة الادب ج 5 ص 139- معجم الادباء ج 11- آداب اللّغة العربّية ج 2 ص 156.
1-
اى مأويّه دوران هجرت و دورى طولانى شد و من از اين بابت معذورم.
2- اى ماويه
مال و ثروت مىرود مىآيد و از مال چيزى و گفتگويى خواهد ماند.
3- اى ماويه به كسى كه روزى از من چيزى بخواهد هرگز نمىگويم
چيزى ندارم و چيز كمى دارم و يا كاستى در مالمان وارد شده است.
4- اى ماويه ثروت مال هرگز انسان جوانمرد را در موقع تنگى نفس
از مرگ بىنياز خواهد كرد.
و در قصيده ديگر با اينكه شاعر دوران جاهلى است، امّا به
اللّه سوگند مىخورد و مىگويد:\sُ اللّه
يعلم انّى ذو محافظة\z ما لم
يخنى خليلى يبتغى بدلا\z\E
خدا مىداند كه من در صورتى كه دوستم بمن خيانت نكند حركت
دوستى نگه خواهم داشت.
( ديوان حاتم طائى و طبقات الكبرى ج 1 ص 322).
كه در اين دو قافيه دو بيت بالا، بايستى الف اولى
با تنوين و الف دوّمى بعدش حرف باشد.
حكيم سنائى گويد:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
شاعر مىگويد:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
كه منظور بابا طاهر افراد درس ناخوانده است نه
نادان.
در اين دو سه سال اخير كه از انقلاب مقدّس اسلامى برهبرى
امام خمينى گذشته، بودند افرادى كه خود را همسنگ و همطراز اولياء و روحانيون صالح
و جانفدا مىدانستند و به ادّعاى آشنايى با قرآن حتّى نام سورههاى قرآن را هم به
غلط ادا مىكردند، غافل از اينكه( إِنَّ
اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ- 120/ توبه).
براستى آنكه از خود و شناخت خود بيگانه است چگونه
خداى شناسد، و آنكه خود را شناخته است به حقيقت، خداى را دريافته است، حديث« من
عرف نفسه فقد عرف ربّه» در همين خويشتن شناسى است.
اى عزيز تا از إسارت نفس امّاره رهائى نيابيم او را نيابيم.
خطاب شاعر به اسب خويش است، آن اسب مرا به نعمان
مىرساند كه بر دور و نزديك برترى دارد
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
كه در كتاب است نابغه در ديوان شعرش
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
-
آورده كه هر دو درست است.
(
بغية الوعاة 2/ 349- روضات الجّنات 774- تاريخ ابن خلكان 2/ 469- معجم الادباء 7/ 300- فهرست ابن
نديم 107 شعر از ابن يمين).
نتيجه اينكه به ثواب و پاداش خدائى كه جز از طرف
او نيست خواهيم رسيد، پس وصول بمطلوب و دريافت پاداش احسن عملا- يا- اخسرين-
اعمالا- تنها از جانب اوست و در حديث« اعوذ بك من الذّنوب التى تنزل البلاء» كه
حضرت سجّاد( ع) مىفرمايد گناهانى است كه نتيجهاش ترك اعانت مظلوم، ترك اعانت
ستمديده و ترك امر بمعروف و نهى از منكر است و نيز در« الحمد للّه على ما ابلانا»
يعنى سپاس خدايى را كه بر ما احسان نمود و تفضّل و بخشش خويش را بر ما ارزانى
داشت.
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
وفاتش در سال 322 هجرى است.
1-
ياران و همنشينى داريم كه از ديدارشان و سخنانشان ملول و آزرده نمىشويم كه در
حضور و غياب امينند.
2- فايده
مىرسانند و از علم گذشته گفتگو مىكنند و هم از عقل و ادب و راى استوار گذشتگان.
3- اگر بگويى مردگانند دروغ نگفتهاند و اگر بگويى زندگانند
نابودشان نكردهاى.
به گفته اقبال لاهورى:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
از خواب گران خواب گران خواب گران خيز، از خواب گران خيز.
مطلع قصيدهاش چنين است:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
عقابى است بلند پرواز كه از ستيغ كوه و قلّه
بلندش بر مىخيزد شكار مىكند و جوجهگانش را تغذيه مىكند و بقدرى غذايشان مىدهد
كه استخوانهاى بازمانده شكارش از كوه سرازير مىشود و به صورت پشتهاى در مىآيد. ابن سيده ج 7-
المحكم ص 289.
(
يعنى من شناخته شده هستم و از پيچش كوهها و درّهها حمله مىكنم، و مىنگرم اگر عمّامهام
را بردارم مرا مىشناسيد) در جنگها رسم بوده كه دستار بر سر مىپيچيدند و در صلح
بر مىداشتند حجّاج بن يوسف ثقفى ستمگر و خونخوار هنگام ورودش بكوفه با دستارش به
منبر مىرود و به اشعار سحيل استشهاد مىكند تا مردم را مرعوب سازد و پس از آن
جناياتى كه در تاريخ نظير نداشته مرتكب مىشود و خودش مىگويد مىخواهم در خونريزى
كسى بر من پيشى نگيرد، لعنة اللّه تعالى عليه.( مروج الذّهب/ مسعودى ج 5، ص 249-
لسان العرب/ ابن منظور ج 8.
1-
بخشش تو به همه قبائل رسيده است چه رسد به شاس برادرم كه او هم بىبهره نشد 2-
مانند قوم و قبيله تو در مردم نيست هر چند نزديك باشد 3- پس مرا نيز كه از قبيلهاى دور هستم از بخشش و
آزادى باز مدار و از ديارم دور مساز.
فخر رازى گويد:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
باد يكى از عوامل لطف و نعمت با عذاب و نقمت
خداوندى است و رياح در قرآن بهر دو معنى آمده است.
يعنى از سر تا پاى وجود خويش مىنگرم همهاش عزّت
و لطف مىبينم. عبارت- سر در جيب تفكّر فرو بردن- در گلستان سعدى و در بيان ساير شعراء زياد
بكار رفته است.
معناه تخلّلهم قتلا بسيفه و قيل الجوس طلب
الشّيء باستقصاء، يعنى براى كشتنشان وارد خانهايشان مىشدند، حسّان مىگويد: از
ما كسانى بودند كه با شمشير با دشمنان مقابله مىكردند و آنها را مىكوبيدند در حاليكه براى
كشتن شما بميان سپاهيان دشمن مىرفتند و نيز گفته شد- جوس- پى جويى با دقّت است.
شارح تبيان مىنويسد در تفاسير طبرى چاپ اوّل ج 15 ص 21 و
تفسير شوكانى ج 3 ص 202 و قرطبى ج 10 ص 216 شعر حسّان نقل شده.
زمخشرى هم در كشّاف مىنويسد: الجوس و هو التّردد خلال
الدّيار بالفساد اليهم و للتّخريب و الاحراق- جوس يعنى رفت و آمد در شهرها براى
ويرانى و سوزاندن و تخريب، اينها عذاب و عقابى بود كه بدست بخت النّصر و جالوت و
سنجاريب بر آنها وارد شد.
ابن دريد هم مثل ابن فارس- جس و جاس- را تحت دو ريشه و دو
معنى آورده مثل فيروز آبادى.
ازهرى از قول فرّاء مىگويد: معنى آيه اينست- كه- قتلوكم بين
بيوتكم.
روزگاران و جهان و پديدههايش بودهاند كه انسان
وجود نداشته و قابل ذكر نبوده، پس اى خود محور مغرور بينديش، ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ- 6- انفطار).
با اختلاف دو كلمه در شعر قبلش چنين است:
سألتُ حبيبى الوصلَ
منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
شعر از مخبل سعدى است روى سخن و خطابش به همسرش
ام عمره است كه مىگويد آيا نمىدانى كه تحوّل روزگار مرا بخطاء بزرگى نسبت داد و من گواهى مىدهم كه قبيله
عوف بخانه مرد كوسه و زرد موى، بقصد ديدارش داخل مىشدند و بسيار رفت و آمد
مىكردند.
( مقائيس
اللّغه- لس، المحكم- اساس البلاغه).
امّا- احسان- در برگيرنده همه خوبيهاست و همين
حالتى است كه امروز در چهره تمام ملّت ايران بويژه رزمندگان عزيز ما در برابر
دشمنان اسلام و انسانيّت با سيماى روشن ديده مىشود و عاشقانه به پيشباز شهادت
مىروند و در وصيّتهايشان مىنويسند، خداى را در جبهه مىبينيم، شايد اين موضوع
عجيب بنظر آيد، امّا- ابن منظور- مىنويسد: پيامبر6 وقتى كه جبرئيل از او در
باره احسان پرسيد پيامبر6 احسان را اين چنين تفسير كرد:
كه« الاحسان هو ان تعبد اللّه كانك تراه فان لم تكن تراه فانه
يراك» و هو تأويل قوله تعالى:« إِنَّ
اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ و اراد بالاحسان، الاخلاص و هو شرط فى صحّة الايمان و الاسلام
...».
پيامبر6 فرمود: إحسان اينست كه خداى را آنچنان بپرستى، كه
گوئى او را مىبينى و اگر او را نمىبينى او ترا مىبيند و اين همان تأويل آيه است
كه خداوند مىفرمايد: او بعدل و احسان فرمان مىدهد و احسان همان اخلاص است كه شرط
درستى ايمان و اسلام با هم است و لذا شهداء در پناه احسان و رضوان خدا هستند،
چنانكه فرمود:
يعنى: ريختن و كم شدن مويم سرم را آنچنان سبك و برهنه نموده كه
شب جز اندكى طعم خواب را نمىچشم.
ابن فارس مىگويد: حصّ با حرف( ح) و صاد مكرّر داراى سه معنى
است 1- بهره و نصيب 2- آشكار شدن و ثبات چيزى 3- كم شدن و رفتن. احصصت الرّجل-
سهمش را باو دادم. حصحص الشّيئ- آن چيز ظاهر و واضح شد. الحصّ و الحصاص- بشدّت
دويدن و رفتن. رجل احصّ- مرد كم موى.
سنة حصّاء- سال قطحى و خشكسالى كه گياه و سبزهاى در آنسال
نمىرويد.
يوم احصّ- روز بسيار سرد و صاف. حصحص- بيان حقّ بعد از كتمان.
شعر فوق در اكثر لغت نامهها و تفاسير آمده است.
1-
قرار گاه ابرار و نيكان پرهيزكار و بازگشتشان بسوى خدا است.
2- آغاز و
فرجام كارها و بازگشت بسوى اوست.
3- هر چيزى در كتابى و دانشى حساب شده، و اسرار و پنهانىها
در حضور او آشكار.
(
كه بيشتر اشاره بنفس امّاره است).
حكيم سنائى گويد:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
(
سيره ابن هشام/ ج 1 ص 148- مقاييس اللّغه/ ابن فارس ج 3 ص 5 جمهرة اللّغه/ ابن
دريد ج 1 ص 149).
).
در كشف الاسرار:\sُ حفد الولائد بينهنّ و اسلمت\z بأكفهنّ ازمة الاجمال\z\E
در تفسير تبيان و لسان العرب- و استمسكت، آمده. در تفسيرى
طبرى هم همينطور، امّا معنى شعر چنين است: دختران جوان و خدمتكاران و ياران صديقى
كه همگى با در دست گرفتن دهانه و زمام شتران در اطرافش حلقه زدهاند( تبيان 6/
406- مجمع البحرين 6/ 373- كشف الاسرار 5/ 415 لس 3/ 153- طبرى 14/ 89 و 88).
و اين بيت يكى از ابيات معلّقه اوست كه مطلعش
چنين است.
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
يعنى آيا شعراء موضوعى را براى شعر باقى
گذاردهاند و آيا تو چنان جايى را پس از دقّت و تفكّر مىشناسى؟( ديوان عنتره).
..
و تمام بيت چنين است:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
يعنى زمانى كه ايوان او را ياد كنى مثل فرشهاى خط
خطى و زيباى اتاقهاى رؤساى يمن است.
وضاح يمنى شاعر در معنى اتاق مىگويد:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
يعنى: وقتى كه بسوى صاحب آن اتاق مىآمدم او را
نمىيافتم و از نردبان نيز بالا نمىرفتم.( لس 1/ 35- تهذيب اللّغه 5/ 23- مقائيس 2/ 84-
مجمع البحرين 2/ 37- تبيان- تفسير كبير- كشّاف- كشف الاسرار، انوار التّنزيل).
مطلع غزل چنين است:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
پس در فنون ادبى امر مسلّمى را كه همه كس مىفهمد
و مىپذيرد، مقدّمه
بهرهمندى براى كارهاى شايسته عبادى و الهى قرار مىدهند.
امّا- احسان- در برگيرنده همه خوبيهاست و همين
حالتى است كه امروز در چهره تمام ملّت ايران بويژه رزمندگان عزيز ما در برابر
دشمنان اسلام و انسانيّت با سيماى روشن ديده مىشود و عاشقانه به پيشباز شهادت
مىروند و در وصيّتهايشان مىنويسند، خداى را در جبهه مىبينيم، شايد اين موضوع
عجيب بنظر آيد، امّا- ابن منظور- مىنويسد: پيامبر6 وقتى كه جبرئيل از او در
باره احسان پرسيد پيامبر6 احسان را اين چنين تفسير كرد:
كه« الاحسان هو ان تعبد اللّه كانك تراه فان لم تكن تراه فانه
يراك» و هو تأويل قوله تعالى:« إِنَّ
اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ و اراد بالاحسان، الاخلاص و هو شرط فى صحّة الايمان و الاسلام
...».
پيامبر6 فرمود: إحسان اينست كه خداى را آنچنان بپرستى، كه
گوئى او را مىبينى و اگر او را نمىبينى او ترا مىبيند و اين همان تأويل آيه است
كه خداوند مىفرمايد: او بعدل و احسان فرمان مىدهد و احسان همان اخلاص است كه شرط
درستى ايمان و اسلام با هم است و لذا شهداء در پناه احسان و رضوان خدا هستند،
چنانكه فرمود:
يعنى: ريختن و كم شدن مويم سرم را آنچنان سبك و برهنه نموده كه
شب جز اندكى طعم خواب را نمىچشم.
ابن فارس مىگويد: حصّ با حرف( ح) و صاد مكرّر داراى سه معنى
است 1- بهره و نصيب 2- آشكار شدن و ثبات چيزى 3- كم شدن و رفتن. احصصت الرّجل-
سهمش را باو دادم. حصحص الشّيئ- آن چيز ظاهر و واضح شد. الحصّ و الحصاص- بشدّت
دويدن و رفتن. رجل احصّ- مرد كم موى.
سنة حصّاء- سال قطحى و خشكسالى كه گياه و سبزهاى در آنسال
نمىرويد.
يوم احصّ- روز بسيار سرد و صاف. حصحص- بيان حقّ بعد از كتمان.
شعر فوق در اكثر لغت نامهها و تفاسير آمده است.
1-
قرار گاه ابرار و نيكان پرهيزكار و بازگشتشان بسوى خدا است.
2- آغاز و
فرجام كارها و بازگشت بسوى اوست.
3- هر چيزى در كتابى و دانشى حساب شده، و اسرار و پنهانىها
در حضور او آشكار.
(
كه بيشتر اشاره بنفس امّاره است).
حكيم سنائى گويد:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
(
سيره ابن هشام/ ج 1 ص 148- مقاييس اللّغه/ ابن فارس ج 3 ص 5 جمهرة اللّغه/ ابن
دريد ج 1 ص 149).
).
در كشف الاسرار:\sُ حفد الولائد بينهنّ و اسلمت\z بأكفهنّ ازمة الاجمال\z\E
در تفسير تبيان و لسان العرب- و استمسكت، آمده. در تفسيرى
طبرى هم همينطور، امّا معنى شعر چنين است: دختران جوان و خدمتكاران و ياران صديقى
كه همگى با در دست گرفتن دهانه و زمام شتران در اطرافش حلقه زدهاند( تبيان 6/
406- مجمع البحرين 6/ 373- كشف الاسرار 5/ 415 لس 3/ 153- طبرى 14/ 89 و 88).
(
اصول كافى ج 3 ص 93- مثنوى دفتر اوّل ص 69).
(
سماوة كالبدر: تمام و قرص كامل ماه) يعنى هلال- همچون دردمند بىآرامى است كه ضعف
و درد او را بخود پيچانده و خم كرده، گردش و گذشتن شبها نيز كم كم قرص ماه را
لاغر و ضعيف كرده، هلال يعنى شكل ماه در شبهاى دوّم تا هفتم و از 26 تا پايان ماه
كه شاعر خميدگى شكل ماه را در آن شبها به بيمارى كه از درد خم شده است تشبيه كرده
و چه تشبيه ادبى زيبايى كه وجه شبه آن برطرف شدن و گذران شب است چنانكه شب بر
بيماران سنگين است، و همانطور كه درد بر طرف شدنى است هلال هم به بدر رسيدنى است و
اين پيچش و گردش تا پايان عمر هر كسى همچو بدر و هلال ادامه مىيابد بگفته شاعر:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
جرير از شعرائى است كه همواره با حربه شعر بجنگ همطرازان خود رفته است
مانند: اخطل و فرزدق- ولى جرير بر خلاف فرزدق از مروانىها جايزه مىگرفت. اين سه
شاعر سر آمد شعراى معاصر خويشند جز اينكه فرزدق بخاطر قصيدهاى كه در مدح امامان و
علىّ بن حسين( ع) خطاب به هشام بن عبد الملك سرود به زندان افتاد. شرافت و جوانمردى
ادبى و ايمانى او در تاريخ ادب فروزشى و تابشى ويژه يافته است بهر حال جرير در شعر
فوق مىگويد اى فرزندان حنيفة( مسلمانان با اخلاص) سفيهان و كم خردان خود را از
تعرّض بمن باز داريد زيرا مىترسم بر شما عصبانى شوم. مرگش در سال 110 هجرى است.
مطلع قصيده فرزدق نيز چنين است:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
كه ان شاء اللّه در جاى خود اشاره خواهد شد.( شعر
جرير در- اساس البلاغه ص 191- لس 3/ 144- مقاييس 2/ 91- المحكم 3/ 37 نقل شده است).
دو قبيله- غطفان و ذبيان همواره با هم در جنگ
بودند و زهير كه شاعرى حكيم و با صداقت و تعقّل بوده سعى در مصالحه دو قبيله نموده
است، زهير، هرم بن سنان و حارث را مدح گفته است او دوستدار حقّ و اللّه بوده و با
عفّت كلام شعر سروده در حالى كه به بعث و قيامت مؤمن بوده در معلّقه خود در مورد شعر بالا
مىگويد:
1-
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
1-
به هم پيمانان از طرف من نامهاى برسان و به ذبيان بگو كه آيا سوگند مؤكّد ادا
نكرديد.
2- كه نكوشيد
تا چيزهايى را در دلهاتان پنهان كنيد هر چه پوشيده شود خدا مىداند.
3- و در كتابى قرار مىدهد و براى روز حساب ذخيره مىشود و يا
اينكه زودتر مكافات مىدهد. و در شعر بالا مىگويد: شما با هم گرد آمديد و عزّت و
شرف هرم بن سنان نيز زايل شد ولى قبيله ذبيان صلح را بهم زد.
ديوان زهير بن ابى سلمى ص 18 و 109).
يعنى: گوئى كه طبيعت و خلقت دو پستان بزرگ
سينهاش را كه از خاك و گلى شگفت آفريده شده و همچون نويسندگان عجيب دبيران رومى
است كه در نوشتههاى
عجيبى ظاهر كرده است.
يعنى: بدان كه به زودى راه و آئين حنيفى كه كجى و
ستمى برايتان ندارد شما را به سوى ما هدايت خواهد كرد.
ابن دريد مىنويسد: ابو حاتم سجستانى از اصمعى پرسيد حنيف در
جاهليّت چگونه شناخته مىشد پاسخ داد هر كه از دين نصارى عدول مىكرد او را حنيف-
مىگفتند.
و بار ديگر گفت: كسى كه حجّ كعبه بجا مىآورد حنيف بود« كلّ
من حجّ البيت و هم حنيف». حديث مجمع البحرين كه ذكر شد در طبقات ابن سعد نيز آمده
است امّا با استفاده و الهام از آيات قرآن من جمله آيه 67/ آل عمران در مورد
معرّفى دين ابراهيم آمده است كه( ما
كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً
مُسْلِماً- 67/ آل عمران).
و در آيه 125/ نساء، بهترين دين را ايمان و نيكوكارى و پيروى
از كيش حنيف ابراهيم ذكر مىكند و به پيامبر6 كه البته به تبع او كه خطاب به
ساير پيروان قرآن است مىگويد:
دين استوار و حقّ يعنى قيّم و مستقيم اين است كه( فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً
فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ
ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ- 125/ نساء).
پس اسلام قيّم و مستقيم دينى است كه پيروان او از بتها گسسته
و به خدا و خلق پيوستهاند كه به روش ابراهيم بوده و بر وجود اللّه و حقيقت معاد
ايمان قلبى و استدلالى همچون ابراهيم يافته باشند، و ازهرى نيز همان نظر راغب رحمه
اللّه را از قول اخفش كه در متن آمده است يعنى در جاهليّت هر كه ختنه شده بود و
حجّ خانه خدا مىكرده- حنيف- مىناميدند نوشته و بعد مىگويد: اعراب در جاهليّت
فقط دو عمل را از آئين ابراهيم بجاى مىآوردند.
و از آيه(
حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ- 31/ حجّ) فهميده مىشود كه حنفاء پيروان حضرت ابراهيم مشرك
نبودهاند بلكه بر روش توحيدى ابراهيم بوده و صابئينى كه مسعودى نام مىبرد مربوط
به زمان ظهور ابراهيم است كه در قرآن هم به آن اشاره شده.
زمخشرى هم شعرى را كه حاوى تمام معانى حنيف است آورده كه:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
يعنى همه معانى ذكر شده در بالا.
ابن سيده مىگويد: الدّين الحنيف: الاسلام، و الحنفيّه: ملّة
الاسلام، يعنى دين حنيف همان اسلام و حنفيّه ملّت اسلام است.
( التّنبية و الاشراف/ 106 و 6- دايرة المعارف/ ج 8 ص 126-
مجمع البحرين/ ج 5 ص 41- جمهرة اللّغة ج 2 ص 178- لس ج 9 ص 57- تهذيب اللّغة/ ج 5
ص 110- تبيان 1/ 479 و 480- كشّاف/ ج 1 ص 194- المحكم 3/ 291- مقاييس اللّغة 2/
111- زمخشرى/ اساس البلاغة ص 202).
ابن منظور- ثلاثه اعوام- ضبط كرده كه در همان
معنى است يعنى سه سال گذراندم تا بهنگام. جرم و گناه يعنى بحدّ نهائى جوانى و بلوغ
رسيده بود.( المحكم 3/ 334- مقاييس اللّغه 2/ 123- لس 4/ 234).
يعنى: كسى را در مردم نديدم كه شبيه او باشد، ابو
العبّاس مبرّد:
باستثناء همين شعر نابغه لفظ حاشى را فعل مىداند و مىگويد و
گر نه صرف نمىشد و شاعر- احاشى- نمىگفت.
علّت ناميدن او بحيص و بيص اينست كه روزى مردمان
را در حركت و اضطراب ديد و گفت- ما للنّاس فى حيص و بيص.
يعنى: چه شده كه مردم در اضطرابند، و اين لقب روى او باقى
ماند، نامش سعد بن محمّد بن سعد بن سيفى است وفاتش 574،( ريحانة الادب ج 1 ص 365 و
معجم الادبا و 4/ 233 ياقوت).
بگفته مولوى:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
بنابراين سرشت آينه دل كه خدايش آفريده همين است
كه با پاكى عمل پاك و با آلودگيها ناپاك و چركين شود و آينه ناصاف صفا نبيند، و خدايش با چنان
خواصّى آفريده لذا، شرح صدر دادن او به پيامبران و اولياء و شهداء و صدّيقين و
مردان خدا بعد از پاكى دل و ايمان آنهاست و بستن راه درك و فهم هم بعد از كفران
ما، جفّ القلم- از حديث نبوى است كه فرمود:« جفّ القلم و كتب ان لا يستوى الطّاعة
و المعصية، لا يستوى الامانة و السّرقة، جفّ القلم ان لا يستوى الشّكر و الكفران،
جفّ القلم إِنَّ اللَّهَ
لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ». قلم
تقدير نوشت كه طاعت و معصيت، امانت و خيانت، شكر و كفر برابر نيست و خشك شد قلم كه
غير اينها نويسد زيرا خداى پاداش نيكان ضايع نگرداند.
1-
سپس تو شاربين و مستان را مىبينى كه از مستى بروى زمين افتاده و چون طناب بوزينه ه باين طرف
و آن طرف كشانده مىشدند.
2- و همچنين در
ميانشان افراد سر خورده، زمين خورده، بر وى در افتاده و لنگ لنگان روندگانى را كه
از بيمارى لنگ نبودند بلكه از بىخودى.
و چقدر شعر سنائى شاعر عارف ما زيباست آنجا كه مىگويد:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
1-
در ميان خاكستر جرقّههاى آتشين مىبينم و بزودى اخگرى فروزان مىشود.
2- زيرا آتش با
دو چوب افروخته مىشود و جنگ هم آغازش حرف است.
3- اگر خاموش نشود بجنگى مبدّل مىشود كه جوان را پير مىكند.
4- از شگفتى مىگويم و نمىدانم امويها بيدارند يا خواب.
يعنى: در آن مكان و مرتفعات گاوان وحشى و آهوانى
پياپى در حركت و نوزادانشان از هر جائى كه نشستهاند بر مىخيزند.
2-
سألتُ حبيبى الوصلَ
منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
يعنى: آنجا را پس از بيست سال دورى نمىشناختم تا
اينكه با مشقّت و پندار خانه و سرزمين را شناختم.
ابن اعرابى مىگويد: خلف- يعنى زمانى پس از زمان ديگر همچنين-
كلّ شيء يجيء بعد شيء فهو خلف.
لبيد در هجو معاصرينش مىگويد:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
يعنى: كسانى كه در پناهشان آسايش و زندگى مىشد در گذشتند و
من در ميان خسيسانى ناصالح چون پوست بدن پيسى زده باقى ماندم.( ديوان زهير و
لبيد).
اصمعى گفته است- سب- يعنى ريسمان و- خيطة- يعنى
ميخ.
ابن سيده هم نظر راغب و اصمعى را اظهار نموده يعنى آن
تيرانداز ماهر پسر تيرانداز ماهر كوله بارش را كه از شاخههاى نرم خرما درست شده
در ميان ريسمان و ميخ بر شترش آويخته است كه مصراع دوّم بيت در مآخذ ادبى بتفاوت
ذكر شده.( مقاييس اللّغه 2/ 234- الحكم 5/ 151).
باكى نيست، من نمىدانم ولى تو خود دانا و آگاهى كه هر
كسى باندازه قدر و ارزشش بتو نزديك است.
( صحاح اللّغه/
جوهرى).
كه ترجمه حديث فوق و تأييدى است بر نظر راغب رحمه
اللّه كه مىگويد:« تعالى عن ذلك».
يعنى: خداوند بالاتر و متعالى است از اينكه چنان باشد، روش
حكّام جور و ستم و بزهكاران و عياشان و مى خواران در طول تاريخ بشر همواره بر اين
بوده كه با استكبار تمام پاى دهر و خالق دهر را در. افعال خويش بميان بكشند و شريك
جرمى بسازند و او را مسئول بدانند لذا پيامبر6 مىفرمايد:
دهر- راهم خدائى است منزّه و پاك از عيب و ظلم كه او را ناسزا
مىگوئيد بلكه به گفته مولوى:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
پس خداوند فاعل ايجاد جهان و آفرينش است، و انسان فاعل عبادات و
گناهان مىگويد:
فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا
شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً- 3/
انسان) ما انسان را شنوا و بينا قرار داديم بعضى شاكرند و سپاسگزار و بعضى ناسپاس.
پس حديث فوق يكى از انگيزههاى تربيتى و باطل كننده افكار
مستكبران است كه در اثر اعتقاد بجبر روزگار و جبر تاريخ بوجود مىآيد و در نتيجه
افراد را در ميان دو ضدّ سر گردان مىكند يكى نسبت دادن همه اصالتها بخود، و
انديشه خود. دوّم- نسبت دادن تمام ستمهاى طبقاتى و تاريخى بدهر و روزگار و فاقد
اراده نمودن انسانها و آنها را محكوم جبر نمودن.
بگفته مولوى:
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
اگر اختيار نيست پس در نظر گرفتن تاكتيكها و
موقعيّتهاى مختلف چه معنى دارد. اصولا چرا دهر و روزگار تمام مفاخر رشد و كمال را
در حيات گرگها، و ميمونها و خرسها كه سراسر نياز و ضرورت است بوجود نياورده اين چه
دهرى است كه مظاهرش را خداوند مسخّر ما كرده است و چنين هم هست پس لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى
وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى- 39/
نجم) علل و عوامل- موفقّيت و شكست يا رشد و گمراهى خارج از اراده انسان نيست در
جهان امروز هر نوع انديشه و طرز تفكّرى كه انسانها را مانند شريعت اسلام به تلاش،
و سعى و كوشش در زندگى و برشد معنوى و فكرى وادارد با سنت هميشه جاودان دهر و هستى
همگام است.
معرور- شتر تب زده و بيمار، الرّمض- شدّت گرما.
يركضه- با پا او را مىزند كه حركت كند و برمىخيزد. و الشّمس خيرى- خورشيد كه با
حركت از وسط آسمان شدّت گرمايش كم مىشود. تدويم- دور زدن و برگشتن، مىگويد آن
ملخ مثل شتر پر
گوشت سنگينى كه بيمار است و گرماى شديد ريكها او را مىپراند و مىدواند ملخ هم
بر مىجست، خورشيد هم با زيبائى خويش از وسط آسمان متمايل بزوال مىشد.