نام کتاب : زندگی امام موسی کاظم نویسنده : رفیعی، علی جلد : 1 صفحه : 166
مىدانست. اينك چند نمونه:
·
در ايام حج هارون از امام (ع) سؤالى كرد.
امام (ع) پاسخ داد. سپس فرمود: اينك من از تو سؤالى مىكنم. هارون گفت: هر چه
مىخواهى بپرس. امام (ع) پرسيد: خنفساء (سوسك) بچهاش را چگونه تغذيه مىكند؟ آيا
مانند مرغ غذا به دهانش مىگذارد يا از پستان شير مىدهد؟
هارون از شرم سر به زير افكند و با ناراحتى گفت: آيا
از مانند من اين گونه مسائل پرسيده مىشود!؟ امام (ع) فرمود: شنيدهام از كسى كه
از رسول خدا (ص) شنيده كه فرمود: «به كسى كه حكومت و سرپرستى ملتها واگذار مىشود،
خرد و عقلى هم كه به او داده مىشود به اندازه خرد و عقل همه آنهاست». تو كه (به
ادعاى خود) امام اين امّت هستى لازم است پاسخگوى هر موضوعى از موضوعات دينى و
فرايضى كه از تو سؤال مىشود باشى. اينك آيا پاسخى براى اين سؤال دارى؟
هارون كه سخت درمانده و شوكه شده بود، حرفى براى گفتن
نداشت؛ ناچار از امام (ع) خواست خود پاسخگوى پرسش خويش باشد. موسى بن جعفر (ع) فرمود:
«خداى متعال هنگامى كه زمين را آفريد جنبندگان زمين
را نيز بدون زايمان و خونى، از خاك خلق كرد، و روزى آنها را از همان خاك قرار داد.
بنابر اين هنگامى كه جنين آنها از مادرشان جدا مىشود، مادرشان نه غذايى به دهان
آنها مىگذارد و نه به آنها شير مىدهد؛ بلكه زندگى آنها از خاك تأمين مىشود.»
هارون از پاسخ امام (ع) شگفتزده شد و گفت: به خدا
سوگند، تا كنون كسى به چنين سؤالى مبتلا نشده است. [1]
امام (ع) با طرح يك سؤال ساده و نقل و ضميمه كردن سخن
حكيمانه پيامبر (ص) به هارون فهماند كه لياقت رهبرى امّت را ندارد و هارون با محول
كردن پاسخ سؤال به خود آن حضرت به شايستگى وى براى اين امر اعتراف كرد.
·
هارون كه مست قدرت وغرق در اشرافيگرى و
تجملگرايى بود روزى امام كاظم (ع) را به يكى از كاخهاى مجلل خود فراخواند تا شكوه
ظاهرى و زرق و برق زندگى شاهانه