پيامبر در مواردى كسى را به مأموريت خاص و موقت قضايى گسيل مىكرد،
مانند اعزام حذيفة بن اليمان براى بازديد محل و ارائۀ گزارش درباره صحت و
سقم دعوى طرحشده. با فرض صحت روايات اخير مىتوان احتمال داد كه دادرسى در شهر
مدينه، بر عهده شخص پيامبر و در مناطق ديگر چون يمن جزيى از وظايف نمايندگان خاص
يا والى منصوب از سوى پيامبر بوده است، و اينان در كنار وظايفى ديگر چون تعليم و
تبليغ يا امارت و جبايت جزيه و خراج به دادرسى نيز مىپرداختند.
مأموريت معاذ بن جبل به يمن و امارت عتاب بن اسيد بر مكه، شاهد اين
مدعاست.
علاوه بر اين، رواياتى در دست داريم كه بيانگر تفكيك برخى از وظايف
حكومتى در عصر پيامبر است:
«رسول خدا (ص) عتاب بن اسيد را به امارت مكه گماشت و معاذ بن جبل و
ابو موسى اشعرى را براى تعليم قرآن و احكام دين جانشين خود ساخت». (7) همو مىنويسد
كه «عتاب بن اسيد در آن سال - سال هشتم - بى آنكه از سوى رسول خدا (ص) به امارت حج
گماشته شده باشد، با مردم حج گزارد... و گفتهاند كه پيامبر خدا (ص) او را به
امارت حج گماشته بود». اين روايات مىتواند احتمال اين امر را كه پيامبر كسانى را
از سوى خود به عنوان قاضى در ولايات نصب كرده باشد، تقويت كند. با اين حال برخى از
پژوهشگران، عقيده دارند كه سمت دادرسى در روزگار پيامبر به هيچ رو از ديگر وظايف
جدا نبود و پيامبر هيچ كس را تنها براى دادرسى نصب و گسيل نكرد. مذكور به استناد
روايتى از على (ع) نظر اخير را تأييد مىكند: پيامبر، على را كه جوان بود به يمن
گسيل كرد تا ميان آنها داورى كند...
روايتشده كه دعوايى به او عرضه شد، وى گفت: ميان شما دادرسى مىكنم
اگر خشنود شديد، آن دادرسى است، وگرنه شما را از يكديگر باز مىدارم، تا به خدمت
پيامبر خدا برسيد و او ميان شما دادرسى كند.
پس چون دادرسى به پايان رسيد آنان به پذيرش حكم رضايت ندادند و در
ايام حج نزد پيامبر خدا آمدند... و پيامبر حكم على را تأييد كرد و فرمود: حكم همان
است كه او داد.
مذكور از اين روايت به دو ويژگى از آيين دادرسى در عصر پيامبر،
اشاره مىكند: نخست آنكه قضا و حكومت هر دو در دست يك تن بوده، به بيان ديگر قوه
اجرائيه از قوه قضاييه جدا نبوده است؛ و ديگر اعتراض به حكم قاضى چيزى شناختهشده
و معمول بوده است و رجوع به پيامبر، پس از نپذيرفتن حكم قاضى، نه از اين جهت بوده
كه پيامبر سمت قانونگذارى و اجرايى داشته، بلكه به اعتبار منصب قضاى وى بوده و
اين همان چيزى است كه در روزگار ما مرحلۀ پژوهشى يا استيناف خوانده مىشود.
اما روشهاى اثبات حق در اين عصر عبارت بود از:
اقرار، بينه، يمين، قسامه، فراست، قرعه و جز آن؛ و از پيامبر روايتشده
است كه «من مأمورم كه بر ظاهر حكم كنم، خداوند است كه بر نهانها ولايت دارد».
برخى از پژوهشگران به استناد رواياتى كه درباره بازداشت متهمان و
بزهكاران به فرمان پيامبر آمده، گفتهاند كه در عصر پيامبر زندان هم وجود داشته
است، اما برخى ديگر عقيده دارند كه «حبس» در زمان پيامبر بيش از اين نبوده كه متهم
را وادار مىكردند كه در مسجد يا خانهاى بماند و طرف دعوى او يا نايب وى از