خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما
كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ)(2)، و ستم پذيرى نيز
چون ستمگرى، گناهى است بزرگ،(لا تَظْلِمُونَ وَ لا
تُظْلَمُونَ)(3) و راه ستم، راه نابودى است، و
ستم سرانجام ارزشهاى بشرى را نابود مىكند(وَ
تِلْكَ اَلْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا)(4)
و ملتها را از دستاوردهاى تمدن و فرهنگشان محروم مىكند(فَتِلْكَ
بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا)(5)
و راه بازگشت را به روى انسان مىبندد(يَوْمَ
لا يَنْفَعُ اَلظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ)(6)
و هيچ چيزى نمىتواند خلأهاى ناشى از ظلم را پركند(وَ
لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ
لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ اَلْعَذابِ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ
اَللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ)(7)
و خداوند هرگز بدى و ستم به بندگانش روا نمىدارد، اين، خود انسان است كه با ظلم
زمينۀ پديدههاى نامطلوب و ستم به خويشتن را فراهم مىآورد(فَما
كانَ اَللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)(8)
و ستمديده همواره اين حق را دارد كه با تمام قدرت براى رهايى خود و دادخواهى از
ستمگر قيام نمايد(لا يُحِبُّ اَللّهُ اَلْجَهْرَ
بِالسُّوءِ مِنَ اَلْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ)(9)
و براى انسان روزى فرا خواهد رسيد كه در آن ستمى نخواهد بود(فَالْيَوْمَ
لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً)(10) و خداوند از هر
نوع ظلمى پيراسته است(وَ مَا اَللّهُ
يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ)(11) و ستمديدگى از
وسائل دفاع مشروع است(وَ لَمَنِ اِنْتَصَرَ
بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ)(12)
و ستمگر هرگز به پيروزى سعادتمندانه نمىرسد(إِنَّهُ
لا يُفْلِحُ اَلظّالِمُونَ)(13) و تجاوز به ستمگر
از موارد تجاوز نامشروع نيست(فَلا عُدْوانَ إِلاّ
عَلَى اَلظّالِمِينَ)(14) و سرانجام ستمگران
تنها مىمانند(وَ ما لِلظّالِمِينَ مِنْ
أَنْصارٍ)»(15) و سرانجام ستمپيشه گان عبرتانگيز است(فَانْظُرْ
كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ اَلظّالِمِينَ)(16)
و خداوند هرگز از اعمال ستمكاران غافل نيست و(لا
تَحْسَبَنَّ اَللّهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ اَلظّالِمُونَ)(17).
واژه ظلم كه در متون اسلامى
به عنوان يك پديدۀ ضد ارزشى كليدى در زندگى انسانها يادشده، در لغت به معناى
تاريكى و يا شكافى است كه در زمين به وجود مىآيد (18).
ابن فارس در مقاييس اللغه مىگويد
ظلم به دو معنى گفته مىشود، نخست به مفهوم مخالف نور و روشنائى و دوم به معنى
چيزى را در جايگاهى كه شايستۀ آن نيست قرار دادن (19).
ظلم در مفهوم اسلامى ابعاد
گستردهاى دارد و رابطۀ انسان با خدا، و رابطۀ انسان با خويشتن، و رابطه
انسان با انسانهاى ديگر، و رابطه ملتها را نيز شامل مىشود.
هر دو معناى لغوى ظلم در
موارد ذكر شده صادق است و از اين رو ظلم مفهوم وسيعترى نسبت به تجاوز پيدا مىكند
و شامل هر نوع عملى مىشود كه به نحوى حقى را ضايع گرداند..
ظلم و عدالت دو روى برخورد با
حق است و در هر رابطهاى حقى نهفته است كه مراعات آن عدالت و نقض آن ظلم است.
محروم كردن ملتها از استيفاى
حقوقشان ظلم است و كشانيدن آنها به راهى كه موجب از دست دادن ارزشهايشان مىشود،
نوعى ديگر از ظلم.
وقتى كشورهاى بزرگ و مقتدر به
دليل داشتن قدرت بيشتر، حداكثر بهره را از مواهب موجود در جهان در جهت منافع ملى
خود مىبرند، بهطور غيرمستقيم به ملتهاى ديگر ظلم روا مىدارند و آن نوع آزادى
كه به توانمند اجازه مىدهد كه چيزى براى بهرهورى براى ناتوانتر باقى نگذارد،
ظلم است.
علمى كه راههاى هرچه محرومتر
كردن ملتهاى ضعيف را باز مىكند و نيز جهلى كه ستمديدگى و ستم زدگى را بر ملتهاى
مستضعف تحميل مىكند، ظلم است.