پى برد، و از آنجا كه زندگى
حقيقى و ويژه انسانى، ناگزير بايد براساس اصول و خواستهاى فطرى و مقتضيات طبيعت
خاص انسانى استوار شود و هر نوع انحراف و كمبود در زمينۀ اين اصول و خواستها
با انحراف و نقصى در زندگى ويژه انسانى همراه و توأم است، زندگى ملل نيز در جامعۀ
بزرگ بشرى بدون آنكه بر پايه قراردادها و تعهدات بين المللى استوار شود نمىتواند به
صورتى شايسته و مطابق با فطرت و خواست طبيعى انسان تحقق پذيرد.
اصولا صرفنظر از ريشههاى
فطرى اصل «ضرورت پذيرش تعهدات»، بررسى شرايط حياتى ملتها و تطوراتى كه در زندگى
بين المللى در شرايط مختلف مىتواند مصالح و منافع و احيانا موجوديت ملتها را
دستخوش تغيير و تحول قرار دهد، ضرورت عقلى و منطقى و حياتى، پذيرش تعهدات و قبول
قراردادهاى بين المللى را به خوبى روشن و مدلل مىكند.
واضح است كه توسل به زور و
قدرت براى حفظ مصالح ملى و دستيابى به منافع مطلوب در هر شرايطى امكانپذير نيست،
و اگر ما از مشكلات اصل تحصيل قدرت و اعمال آن صرفنظر كنيم، نميتوانيم اين سنت و
واقعيت را ناديده بگيريم، كه هر قدرتى سرانجام باقدرت ديگرى درهم كوبيده مىشود.
از اين رو گرايش به تعهدات و
قبول قراردادهاى بين المللى را مىتوان به عنوان بهترين راه حفظ مصالح و حقوق و
منافع ملتها و ضرورتى كه عقل و منطق در زندگى بين المللى انسانها آن را ايجاب مىكند،
به شمار آورد.
به علاوه اصولا صلح و
همزيستى، خود از مقدسترين آرمانهاى بشرى و بى شك از خواستهاى انكارناپذير فكرى
و حياتى انسانى است، و براى برقرارى و پايدارى صلح و همزيستى، هيچ عامل و وسيلهاى
مؤثرتر و عميقتر و عملىتر از اصل پذيرش تعهدات و قبول انعقاد قراردادهاى بين
المللى نميتوان يافت.
قراردادهاى بين المللى بهترين
مرز حقوق و منافع ملتها و نيرومندترين ضامن استقرار و بقاى صلح، و مؤثرترين عامل
تفاهم و توافق در زندگى جامعۀ بزرگ بشرى است.
بديهى است صلح در شرايطى مىتواند
به صورت الزامى و حقوقى بر روابط ملتها بال و پر بگستراند كه از راه عهد و پيمان
تا ژرفناى جان و احساسات معنوى انسانها ريشه دوانيده و مانند ساير مسئوليتهاى
معنوى با اصول اخلاقى و خواستهاى فطرى ملتها پيوندى عميق پيدا كند. آرى به جرأت
مىتوان گفت تا ملتها مطامع و جاهطلبى ها و سودجويى هاى خود را در چارچوب تعهد و
پيمان محدود نكنند، بشريت هرگز روى صلح نخواهد ديد.
بهطور معمول در بحثهاى
حقوقى اصل «عرف و عادات بين المللى» و «حقوق موضوعه» را در رديف قراردادهاى بين
المللى به عنوان منابع سه گانۀ حقوق بين المللى مورد بحث قرار مىدهند.
شايد به نظر حقوقدانان، علل و
جهاتى براى تكثير منابع حقوقى وجود داشته باشد، ولى آنچه كه با تعمق در ماهيت اصول
مزبور مىتوان قطعى تلقى كرد، وحدت منبع و سرچشمۀ حقوق بينالملل و بازگشت اصول
مذكور بر اصل واحد است، و اين اصل اساسى نمىتواند چيزى جز همان تعهد و قرارداد باشد.
اگر ما درباره ريشۀ عرف
و عادات بين المللى وعوامل بنيان گيرى و رواج آن دقيق شويم، نخستين شكل عرف و عادت
مزبور را به صورت قراردادى محدود كه افراد و يا گروههاى معدودى خود را به مراعات
آن متعهد كردهاند، خواهيم يافت، كه به تدريج