نام کتاب : تاریخ اسلام دوران پیامبر نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 147
خود نسبت به مسلمانان افزودند.
رسول خدا (ص) براى رفع اين مشكل به مسلمانان اجازه داد
تا به يثرب هجرت كنند. در كمتر از سه ماه بيشتر مسلمانان به بهانههاى مختلف «مكّه»
را ترك كرده رهسپار «يثرب» شدند و به برادران انصار خود پيوستند و جز پيامبر (ص) و
على (ع) و تعدادى از مسلمانان كه بيمار و يا در بازداشت قريش بودند كسى در مكّه باقى
نماند. [1]
سران قريش كه پايگاه جديد مسلمانان را خطر جدّى مهمّى
براى موجوديّت خود مىدانستند، درصدد برآمدند تا به هر وسيلهاى شده از هجرت پيامبر
(ص) بدين سرزمين جلوگيرى كنند؛ از اينرو، حدود چهل نفر از سران و اشراف قريش در «دارُالنَدْوَه»
اجتماع كرده و در مورد چگونگى برخورد با آن حضرت به مشورت پرداختند.
بعضى نظر دادند: رسول خدا را به زنجير كشيم و او را زندانى
كنيم تا مانند «نابغه» و «زُهَيْر» و ديگر شعراى عرب، روزى مرگش فرا رسد و ما از دستش
آسوده شويم.
شيطان كه به صورت پيرمرد نَجْدى در آن جمع شركت كرده
بود، اين نظر را نپسنديد و گفت:
«خبر به هر وسيلهاى كه باشد به گوش ياران او مىرسد
و چه بسا به طور جمعى بر شما حمله كنند و او را از چنگتان درآورند؛ سپس جملگى بر شما
بتازند تا پيروز گردند، پس رأى ديگرى بدهيد.»
بعضى ديگر پيشنهاد كردند: او را از شهر خود اخراج و تبعيد
مىكنيم، فقط در مكّه نباشد، هر جاى ديگرى مىخواهد باشد.
پيرمرد نجدى (شيطان) اين نظريّه را هم ردّ كرد و گفت:
«مگر خوشگفتارى و شيرينزبانى و تسلّط او بر قلبهاى
مردان را نمىبينيد.