نام کتاب : تاریخ زندگانی امام جواد نویسنده : حسینی شاهرودی، محمد جلد : 1 صفحه : 152
«ابن ابى دؤاد» اين نظر را به خليفه منتقل كرد و او گفت:
درباره اينان امروز هيچ چاره و حيلهاى وجود ندارد، ابوجعفر را مىآزاريد. [1]
جيرهخواران حكومت نيز دست كمى از ارباب خود نداشتند.
آنان يا به تحريك مأمون و يا به قصد خوش خدمتى به دستگاه؛ امام عليه السلام را ناجوانمردانه
مورد تهمتهاى ناروا قرار مىدادند. عمر بن فرج يكى از آنان بود كه وقتى امام جواد
(ع) درباره موضوعى با او صحبت مىكرد به آن حضرت گفت گمان مىكنمى مست باشى. حضرت جواد
(ع) ناراحت شد و او را نفرين كرد. [2]
تصميم به قتل امام (ع)
مأمون كه همه راههاى چيرگى بر امام (ع) را آزمايش كرد
و نتيجهاى نگرفت و امام عليه السلام همچنان به فعاليتهاى خود ادامه مىداد، با تحريك
دخترش «ام الفضل» تصميم به قتل آن حضرت گرفت و شبانه در حالى كه مست بود با شمشير آخته
بر امام (ع) يورش برد؛ ولى خداوند جان ولى و حجتش را از اين توطئه نيز حفظ كرد و دشمن
را ناكام و مأيوس نمود. [3]
[3] - مناقب، ج 4، ص
394. ابونصر همدانى مىگويد: حكيمه دختر امام جواد (ع) گفت: هفت
روز پس از شهادت امام محمد تقى (ع) نزد ام الفضل رفتم او بسيار گريه مىكرد و
ناراحت بود مردم به او تسليت مىگفتند و دربارۀ بزرگوارى و فضائل آن حضرت
سخن مىراندند. او گفت: فضائل او بالاتر از اينهاست. من دربارۀ او بارها نزد
پدرم سعايت مىكردم و او مرا به صبر توصيه مىكرد. روزى نشسته بودم دخترى وارد شد
و سلام كرد. خواستم خودش را معرفى كند. او گفت: از فرزندان عمار ياسر و همسر امام
جواد (ع) هستم. اين سخن بسيار بر من سخت آمد. براى شكايت نزد پدرم رفتم او را در
حال مستى ديدم و سخنان زيادى به او گفتم. مأمون شمشيرى خواست و گفت سوگند به خدا
او را مىكشم. آنگاه به خانه امام رفت و با شمشير به او حمله كرد و وى را قطعه
قطعه كرد.
هنگامى كه از حال مستى خارج شد پرسيد: تو اينجا چه مىكنى؟ و من جريان را بازگفتم.
او سخت مضطرب گشت و گفت: نابود شدم و افتضاح به بار آوردم. آنگاه ياسر خادم خود را
فرستاد تا براى او خبرى بياورد. ياسر بازگشت و گفت: او را ديدم كه مسواك مىكرد من
براى اين كه بدن او را ببينم گفتم: اى فرزند رسول خدا مىخواهم پيراهنت را به من
بدهى. حضرت فرمود: بهتر از آن را به تو مىدهم. گفتم: غير از آن را نمىخواهم. چون
لباسش را بيرون آورد اثرى از زخم در بدنش نديدم. مأمون توسط او هزار دينار براى
امام (ع) فرستاد. آن حضرت به ياسر نگاهى معنىدار كرد و فرمود: آيا عهد بين مأمون
و پدرم اين گونه بود و پيمان او با من چنين بود؟ كه او با شمشير بر من حمله كند
آيا نمىداند كه مرا ياورى است كه مانع تعرض او به من مىشود؟
نام کتاب : تاریخ زندگانی امام جواد نویسنده : حسینی شاهرودی، محمد جلد : 1 صفحه : 152