responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 134

و با یاری چشمان تیزبین و عقل استوار به آیینی درست راه یافته ام.

پیمان این دین مبین در گردنم استوار، و پایه هایش در قلبم پا برجا است.

و هرگز آن را عوض نمی کنم و از آن رویگردان نمی شوم؛ بلکه آن را با قوّت نگه داشته ام و در حفظ آن ]کوشا و به از دست دادن آن [آزمندم.

در حقیقت، آن که به اندیشه سست و رأی ناصواب تو گردن نهد، امکان لغزش از این دین را دارد و در آستانه گمراهی است.

پس مرا رها کن و به خودت بنگر؛ که هر کس مسئول عقاید و ایمان خود است.

پیری و یا چهره ناخوشایندت باید تو را از برخی کرده هایت باز داشته، مانع کردار نادرست شود.»

ابن رومی چشمانش را بر جهان گذرا می بندد تا وارد دنیای ابدی شود. این در حالی است که او اشعار شیرینی از خود به جای گذاشت که در آنها انواع فنون سخن را آزموده و تمام بدایع را به کار بسته بود. در این اشعار، با صداقت و امانت از احساسات خود پرده برداشته، جهانی را وصف می کند که حقِ او را ربوده و در آن، جز مکر و فریب و خیانت دوستان و رشک حسودان و رنج و محنت زندگی چیزی ندیده بود. این مسائل در بسیاری از اشعارش از جمله قطعه ذیل تکرار شده است:

«اگر دیگری از رنج و محنتی که در زندگی کشیده ام تجربه می کرد، از خوشی های آن رویگردان می شد.

چرخه زندگی بلایی به سرم آورد که از ثروت بیزار شدم و هر خواسته ای را از خود دور کردم.

پس از آن که شیفته ترین شیفتگان ثروت و دولتمندی بودم، اینک از بیزارترین بیزاران ثروت هستم.»

ابن رومی پیش از به پایان رساندن شصت و دو سالگی، با نیرنگ یکی از دشمنانش مسموم شد و زندگی را بدرود گفت و بدین ترتیب، با مرگش چهچهه پرنده ای خوش نوا به پایان رسید. او چه بسیار دلباختگان را به نشاط آورده واندوهگینان را گریانده بود و گوش ها را برای شنیدن وصفی طنزآلود به خود جلب و چشمان را برای دیدن جلوه ای از جلوه های زندگی با همه رنگ های درخشان آن ـ که گویا قلم نقاشی زبردست و سحّاری است ـ مجذوب خود کرده بود.(2)

ابوالعیناء

ابوعبدالله، محمد بن قاسم بن خلاّد بن یاسر بن سلیمان یمانی مولای بنی هاشم، ملقب به ابوالعیناء بود. این لقب را ابوزید انصاری به او داد، زیرا از او مُصّغر «عین» را پرسید و او به غلط «عیناء» پاسخ داد. در اهواز زاده شد و در بصره دانش اندوخت و از آن جا به بغداد رفت و از نزدیکان متوکل شد. او ادیبی زبان آور، سخنوری بلیغ و فصیح و از نکته سنجان و ظریفان عالم و در تیزهوشی، زبان آوری و حاضرجوابی بی مانند بود. با لطایف و نکته گویی هایش معروف شد. او بسیار باهوش و اشعارش زیبا و خود اهل نویسندگی و توسلش نمکین و در این زمینه توانمند بود. در چهل سالگی نابینا شد و در 82 سالگی در بصره درگذشت و دیوان اشعاری از خود به جا گذاشت.

قطعه ذیل را درباره نابینایی خود سروده است:

«اگر خداوند نور چشمانم را گرفت، باکی نیست، زیرا در زبان و گوشم نور چشمان به جا مانده است.

قلبی روشن و هوشیار و عقلی لغزش ناپذیر دارم و در دهانم تیغی چون شمشیر آخته قرار دارد.»

او در باره ارزش پول و دارایی نزد مردم می گوید:

«هر کس مالک دو درهم شود، لبانش هر سخنی را می آموزد و بیان می کند.

سخنوران برای شنیدن سخنانش گرد او می آیند و به گفته هایش گوش فرامی دهند، و او را می نگری که گردن فرازانه و متکبرانه میان مردم راه می رود.

اگر درهم هایی در کیسه اش نبود، او را می دیدی که بدترین حال را دارد.

اگر دولتمند به دروغ دهان باز کند، او را تصدیق می کنند و می گویند: سخنت نادرست نیست.

و اگر فقیر، درست و به جا سخن بگوید و به هدف بزند، او را دروغگو پنداشته، می گویند: فلانی! به خطا رفتی و ناصواب گفتی.

در حقیقت، این چند درهم است که همه جا به مردان، لباس شوکت و جلالت و قدرت می پوشاند. و این درهم برای سخنور به هنگامش زبان است و نیز برای جنگ جو سلاح نبرد.»

ابوالعیناء سرافرازانه به خود می نازد و می گوید:

«آیا نمی دانی ـ خدایت طول عمر دهد ـ من زمانی که کریمان کم اند کریم و بزرگوارم.

و از این که بگویند من فقیری بخشنده ام شرمنده نمی شوم! اما از آن شرمسارم که گفته شود من بخیل هستم.

و اگر قامتم کوتاه باشد، با کارهای نیک، این کاستی را جبران می کنم و قامتم بلند می شود.

اگر من میان گروهی از بلند قامتان باشم، با کارهای خوب و بخشش هایم سرآمد آنان خواهم بود، و آنان خواهند گفت: او بلند و

 

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 134
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست