نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 138
سرگردان کرده بود.
زیبا دختری که بر حسن و زیبایی
او دیگر نمی شد چیزی افزود و در نهایتِ زیبایی
بود.
او مانند خورشید درخشنده، چون
شاخه تر، نرم و نازک و گردن و رخساره اش و سپیدی چشمانش چونان آهوان
سپید بود.
ای دختر عامری! آیا
قبیله ات این را عادلانه می دانند که من ببخشم و از جان خود نیز
بگذرم، ولی تو هم چنان بخل بورزی و تنگ نظری کنی؟!»
بحتری با قصیده «سینیّه»
خود که هنگام دیدن ایوان کسری در مدائن و آثار باقی مانده
آن سرود، نامور شده است. این قصیده با مطلع ذیل آغاز می
شود:
«روحم را از هر چه آن را به پلشتی
بکشاند، حفظ کردم و از عطایای لئیمان، خود را دور نگه داشتم و
فراتر از بخشش آنان قرار گرفتم.»
در این قصیده، او از
روزگارش و نیرنگ های آن به شاعر چنین گله می کند:
«هنگامی که روزگار به سختی
تکانم داد و خواست مرا خوار کند و به زانو درآورد، پا برجا ماندم و خود را سرپا
نگه داشتم.
روزگار ظالمانه و ستمگرانه آن قوت لایموتی
را که داشتم نیز از من کاست.
چه قدر تفاوت است میان آن که هر
روز به آبشخور خود دسترسی دارد و آن که گاهی به آن دست می یابد
و مانند شتری است که پس از چهار روز تشنگی، تنها در روز پنجم می
تواند بنوشد!
گویا زمانه رأی و خواسته اش
را با پست ترین پَستان هماهنگ کرد و با آنان هم داستان شده است.
پس از آن که شام را ارزان و با ضرر
فروختم و عراق دیار زیان و خسران را خریدم، در این
معامله، سخت زیان کردم! (ترک شام و آمدن به عراق و پایتخت خلافت، کار
نادرستی بود).
پس از این ماجرا، برای
دانستن حالم به دیدنم میا؛ که مرا خوار می یابی.
در گذشته، مرا دیده بودی که
چه ویژگی های والایی داشتم و چقدر سرافراز و
بلندهمت بودم و از پستی ها خود را دور نگه می داشتم.
خشونت پسر عمویم پس از آن ملایمت
و خوشرفتاری، مرا بدبین کرد.
و حال که این قدر به من جفا شده
است، حق دارم در پگاه، دیگر امیدی به بامداد آینده نداشته
باشم.»
آن گاه بحتری به وصف ایوان
مدائن و آنچه روزگار بر سر آن آورده است، می پردازد:
«اندوهم افزون شد. پس برشترم سوار شدم و
به سوی ایوان کسری در مدائن حرکت کردم.
تا با دیدن آثاری ویران
شده از ساسانیان دلم آرام گیرد و از بهره مندی دیگران
رنجور نشوم و غم ها را فراموش کنم.
رنج ها و مصیبت های پیاپی،
مرا به یاد آنان انداخت؛ آری! گاه بلاها به یاد می اندازد
و گاه از یاد می برد.
آنان در کاخی سر به فلک کشیده
که چشم را یارای دیدن بلندای آن نیست، به خوشی
می زیستند.
درهای این کاخ بر دیگران
بسته بود و بر کوه «قَبْق»(3) قرار داشت و بر قصبه «خِلاط»(4) تا «مَکْس»(5) مشرف
و مسلط و برتمام این نواحی چیره بود.
این شهرها مانند آثارخانه های
«سُعدی»، در بیابان های خشک و لم یزرع نبود؛ بلکه شهرها و
آثار تمدنی بود.
اگر عرب نبودم و پروایی از
این مطلب نداشتم، می گفتم «عَنْس» (از عرب های جنوب) و «عَبْس»
(از عرب های شمال) و در حقیقت هیچ یک از عرب ها توانایی
ساختن مانند آنها را نداشتند.
لیک دریغ! که گذشتِ روزگار،
نو آنان را کهنه و شهر و کاخشان را ویرانه کرد و گویا «جرماز»(6)
براثر عدم رفت و آمد و تهی شدن از ساکنین به گورستان تبدیل شده
است.
و اگر اینک آن را ببینی،
خواهی دید پس از آن که در شب ها جشن عروسی به راه انداخته بود،
اینک در آن شب ها مراسم سوگواری برپا می کنند و جای خوشی
های آن هنگام را مویه ها و سوگ ها فراگرفته است.»
آن گاه به وصف کاخ و نقش هایی
که بر دیوارهای آن نگاشته شده و تصاویر منقوش برآن مربوط به پیکار
می پردازد:
«این کاخ، تو را از شگفتی
های قومی آگاه می کند که اخبار و فضیلت هایشان بدون
ابهام و انکارناپذیر است.
اینک بنگر که آن تصویر
انطاکیه است که میان رومیان و ایرانیان دست به دست
می گردد.
و اینک این انوشیروان
است که لباس های سبزگون و زردگون با «ورَسْ» رنگ شده و گردن فرازانه گام برمی
دارد؛ صفوف سپاهیان را زیر درفش کاویانی سامان می
دهد و آنان را زیر درفش به پیش می فرستد و مرگ نیز در
انتظار آنان کناری ایستاده است.
و بنگر برآن تصویر که چه سان پیکارگران
مقابل انوشیروان با سکوت و احیاناً بانگی آرام با یکدیگر
می جنگند.
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 138