responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 149

عمرو بن لیث در سال 287ق انجامید.

اسماعیل اسیر خود را نزد خلیفه فرستاد و عمرو در حالی که بر شتری دو کوهانه به غل و زنجیر بسته شده و چهره اش براثر رنج راه دگرگون و زشت شده بود، وارد بغداد شد. شاعر ناظر به این منظره، قطعه ذیل را سرود:

«آیا نمی بینی حوادث روزگار چه سان گاه آسان و گاهی دشوار ]و درس های آن، عبرت آموز [است؟!

همین حکایت، تو را بس که عمرو بن لیث در حالی که امیر بود و سرافرازانه میان سپاهیان خود در حرکت بود،

به خلیفه شترانی تقدیم کرد و خود نمی دانست روزی او را در حالی که اسیر و دست و پایش در غل است، بر یکی از آن شتران به حرکت در خواهند آورد.»

شتری که عمرو بر آن بسته شده بود و با آن وارد بغداد شد، از شترانی بود که عمرو همراه دیگر هدایا به خلیفه تقدیم کرده بود. عمرو زندانی شد و هم چنان در زندان ماند تا آن که روز مرگ خلیفه معتضد و خلیفه شدن فرزندش مکتفی در سال 289ق کشته شد. با اسیر شدن عمرو، روزگار دولت صفاریان به سر آمد و دولت سامانیان بر ویرانه های آن برپا شد.(6)

المعتضدبالله

ابوالعباس المعتضدبالله، احمد بن امیرطلحه، ملقب به الموفق بالله پسر متوکل علی الله، شانزدهمین خلیفه عباسی بود. مادرش امولد بود و ضرار نام داشت. او در روزگار خلافت عمویش المعتمدبالله یار پدرش الموفق بود و در سنین جوانی در جنگ با زنگیان از خود شجاعت و دلاوری و اندیشهوری خاصی نشان داد و از فرط دلیری، یک تنه با شیر روبه رو می شد. پس از مرگ عمویش معتمد در سال 279ق خلیفه شد و مشکل سرپیچی و غلبه سرداران ترک بر ارکان خلافت را از دولت عباسیان گشود و چهره خلیفه ای اهل عمل و کارا از خود نشان داد. او خود شخصاً برای سرکوبی آشوبگران و گردنکشان در قلمرو خلافت حرکت می کرد و امیران لشکر را مسئول تجاوز و دست درازی زیردستانشان به مردم و آزار آنان می دانست. مردی با عزمِ استوار، پرشوکت و هراس آور بود و زیردستانش از ترس او دست از ستمگری برمی داشتند؛ تا آن جا که درباره اش گفته شد: «دولت عباسیان با ابوالعباس پدید آمد و با ابوالعباس تجدید شد و جان گرفت.» مرادشان از ابوالعباسِ سفّاح، نخستین خلیفه عباسی و ابوالعباس دوم، المعتضدبالله بود. او مردی آشنا با ادبیات و شاعر بود و در سوگ یکی از کنیزانش که او را دوست می داشت و براثر مرگش بسیار اندوهگین شده بود ، شعر زیبای ذیل را سرود و در آن، بر او گریست:

«ای محبوبی که هیچ محبوب دیگری نزدم جای او را نمی گیرد و به مانند او نیست!

تو از چشمانم دور، اما به قلبم نزدیکی.

پس از تو، از خوشی و لذت هیچ بهره ای ندارم.

و تو گرچه از قلبم دوری، اما از خودت نگاهبانی بر قلبم گذاشته ای.

خیالت از هنگامی که ناپدید شده ای، هم چنان بر وجودم چیره است و از من دور نمی شود.

اگر بدانی پس از تو چه سان برتو مویه می کنم و نالانم!

و قلبم سرشار از آتش اندوه و زبانه های غم است.

هر چه خودم را دلداری می دهم، نمی توانم دوری تو را بر خود هموار و خویش را شاد کنم.

و اشکی دارم پایان ناپذیر و همیشه ریزان و صبری همیشگی.»

معتضد جز در مواردی که شدت عمل و خشونت لازم بود، به بردباری شهره بود. مسعودی نقل می کند: هنگامی که معتضد بر سردار پرشوکت و با منزلت یا از بندگان خاص خود خشمگین می شد، دستور می داد گودالی بکنند و او را در آن نگون سار و گودال را پر کنند. و او که پایین تنه اش از خاک بیرون بود، به همان حال می ماند تا جان دهد. هم چنین درباره یکی از روش های شکنجه او نقل می کنند: وقتی که می خواست کسی را بکشد، دستور می داد او را ببندند و سوراخ های بینی، گوش و دهان او را از پنبه پر کنند. آن گاه دستگاه دمنده ای در مقعد او کار بگذارند و آن قدر بدمند تا بدنش باد کند. سپس مقعد او را از پنبه پر کنند و او را ـ که رگ های پیشانی اش چونان شتر برجسته شده است ـ رگ بزنند و این گونه او را بکشند. و چه بسا دستور می داد مردی را از بلندای کاخ بیاویزند و او را ـ که دست بسته بود ـ آن قدر بزنند تا بمیرد.

هم چنین معتضد سیاه چال های دربسته ای ایجاد کرده، در آنها شکنجه گرانی گماشته بود تا انواع شکنجه ها را اعمال کنند. معتضد، کتابفروشان را از فروش کتاب های فلسفی و علوم مانند آن منع کرد و داستان سرایان و منجمان را از نشستن سر راه ها باز داشت و «دارالندوه» را در مکه خراب کرد و آن را به مسجد مبدل و به مسجدالحرام ملحق کرد. مراسم نوروزی از قبیل آتش افروزی (چهارشنبه سوری) و آب پاشیدن بر مردم را ملغا کرد و بدین سان، سنت زرتشتی را از بین برد. او دستور داد افزون بر سهم الارث، به خویشاوندان درجه یک مَرد میّت، و در صورت نبودن آنان، به

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 149
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست