نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 165
و بازتابی از زندگی مرفّه
او بود و تشبیهات و تصاویر شعری اش از زندگی مسرفانه و
پرخرجش مایه می گرفت. از آثار او، طبقات الشعراء، اشعار الملوک، الزهر
و الریاض، الصید و الجوارح، الجامع فی الغناء، سرقات الشعراء
و... است.
غزل ذیل را برای محبوبش
سروده، می گوید:
«میان آنان نمکین رخساری
بود که سرمه به چشم کشیده بود و ساحرانه پلک هایش را بر چشمان زیبایش
ـ که سپیدی آن و سیاهی مردمکش بی نهایت بود ـ
می نهاد.
عاشقانه او را نگریستم و دلش را
رام کردم، تا آن که با چشمان خود به من وعده دیدار داد.
و شبانگاه پوشیده در لباس شب نزدم
آمد؛ در حالی که از ترس و احتیاط به سرعت گام برمی داشت.
من برخاستم و گونه ام را در راهش ذلیلانه
بر زمین گذاشتم و با دنباله پیراهنم رّد پایش را پاک کردم.
ناگهان پرتو ماه که گویا با ناخن
بر صفحه سیاهی بکشند و سپیدی ظاهر شود، پدیدار شد و
نزدیک بود رسوایمان کند.
میان ما اتفاقاتی رخ داد که
به یاد نمی آورم؛ پس تو گمان نیکو داشته باش و از خبر آن پرسش
مکن!»
ابن معتز سرانجام در 49 سالگی
درگذشت.(4)
تاهرتی
ابوعبدالرحمان، بکر بن حمّاد بن سهل بن
اسماعیل زناتی تاهرتی، در سال 200ق در تاهرت زاده و در همان
شهر، بزرگ شد. در جوانی به قیروان رفت و نزد سحنون، شیخ و پیشوای
آن شهر، شاگردی کرد. آن گاه به سمت مشرق حرکت کرد و راهی بغداد شد. در
آن جا استعداد شعری او شکوفا شد و به مجالس بزرگان و سرآمدان شعر مانند
ابوتمام، دعبل خزاعی و علی بن جهم شروع به رفت و آمد کرد. او معتصم
عباسی را مدح کرد و از او صله های بسیار گرفت.
هنگامی که دعبل خزاعی،
معتصم را طی قصیده ای هجو کرد و در آن گفت:
«سلاطین بنی عباس هفت تن بیشتر
نیستند، و از هشتمین آنها به ما خبری نرسیده است.
هم چنان که اصحاب کهف هنگامی که
به غار پناه بردند، هفت تن بودند و هشتمین آنان سگشان بود.»
ابن حماد پاسخ گویی به دعبل
را به عهده گرفت و خلیفه را برضدش برانگیخت و او را ناچار به فرار
کرد. در بخشی از قصیده ابن حماد چنین آمده است:
«آیا دعبل، امیرالمؤمنین
و خانواده اش را هجو می کند و هم چنان بر زمین پهناور راه می
رود ]و آزادانه حرکت می کند[؟!
سوگند به کسی که کوه ثَبیر
(کوهی در مکه) و مانند آن را استوار کرد! دنیا از این هجو، نزدیک
بود دچار زلزله شود.
اما امیرالمؤمنین با فضل
خودش اگر بخواهد می بخشد و اگر بگوید، عمل می کند.»
ابوتمام، ابن حماد را نکوهش کرد و گفت:
«ای ابوبکر! با این اشعارت او را کشتی.» و ابن حماد در بخشی
از قصیده خود، به این مطلب اشاره می کند:
«دوستی مرا در این باره
سرزنش کرد و به من گفت: از زبانت باید بر حذر بود و زهرت کشنده است.
اما من گرچه در شعر، منطق خود را به کار
گرفته ام، اما در گفته هایم درباره او، جانب انصاف و عدالت را نگه می
دارم.»
ابن حماد، شاعری نیک سُرا،
متبحر در انواع شعر، دارای سبکی استوار، با حُسن مطلع و ترکیب
های آسان بود. وی مانند بسیاری از شاعران ـ که شعر را وسیله
کسب روزی کرده بودند ـ طبعی متلون و بی ثبات داشت. عمران بن
حطّان خارجی را هجو کرد، زیرا او عبدالرحمان بن ملجم، قاتل علی
بن ابی طالب را مدح کرده بود. و معتصم را نیز هجو کرد و درباره اش
گفت: «فلیس له دین و لیس له لبّ؛ نه دین دارد و نه خرد.»
سپس او را ستود و خلیفه را به کشتن دعبل خزاعی به خاطر هجو معتصم تشویق
کرد که شرح آن گذشت.
او هم چنین برضد پیشوای
اباضیه، ابوحاتم یوسف رستمی قیام کرد و سپس از کرده اش
بازگشت و پوزش خواست و طی قصیده ای گفت:
«ای ابوحاتم! آنچه پیش آمد،
براثر بغض و کینه نبود؛ بلکه نتیجه تغییر و تبدل حوادث پیاپی
بود.
بهترین نوع بخشایش و گذشت،
آن است که انسان آن هنگام که توانایی دارد، درگذرد و ببخشاید.»
ابن حماد در تغزل نیز اشعار زیبا
و لطیفی دارد؛ از جمله قطعه ذیل:
«زنان زیبا، بلایی
برای مردان آفریده شده اند، و آنان سروران ما هستند و ما بردگان آنها.
اگر ما گل در غیر موسم آن بخواهیم،
گونه های آنان در هر زمانی برایمان گل به ارمغان می
آورند.»
مرثیه های او نیز
سوزناکند؛ بهویژه قطعه ذیل در سوگ فرزندش عبدالرحمان:
«این مطلب که به تو خواهم پیوست
و زندگانی ام کوتاه خواهد بود،
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 165