نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 195
درگذشتگان
* ابن جصّاص
* ابن سمینه
* ابن طیفور (عبیدالله)*
اخفش اصغر* حامیم متنبی* یونس حرّانی
ابن جصّاص
ابوعبدالله، حسن بن عبدالله بن جصّاص
جوهری، توانگر بود و ثروت بسیاری داشت که آن را از خاندان طولونیان
(امیران مصر) به دست آورده بود. وی جواهرفروش بود و هرچه جواهر نفیس
و ارزشمند در مصر یافت می شد، خریده، به امیر احمد بن
طولون می فروخت و از این طریق، ثروت بسیاری اندوخت.
همراه شاهزاده قطر الندی دختر خمّارویه که به عقد معتضد عباسی
در آمده بود، به بغداد رفت تا آن دو را دست به دست هم بدهد و خود در بغداد ماندگار
شد.
هنگامی که عبدالله بن معتز در سال
296ق از خلافت یک روزه اش برکنار شد، به خانه ابن جصّاص گریخت و از او
پناه خواست. مقتدر او و هر که نزدش بود را دستگیر کرد و اموال او را مصادره
کرد. از او جز آنچه از اموال و اشیای موجود در خانه اش مصادره کرده
بود، معادل شش میلیون دینار گرفت. با این حال، اموال بسیاری
نزد ابن جصّاص ماند. می گفتند که بیشترثروت ابن جصّاص متعلق به
قطرالندی بود که ابن جصّاص او را قانع کرده بود اموال را برای روز
مبادا و به عنوان ذخیره نزد او نگه دارد، و قطرالندی نیز پذیرفته
بود. سپس قطرالندی در سال 287ق درگذشت و ابن جصّاص همه آن اموال امانتی
را تصاحب کرد.(2)
ابن سمینه
ابوبکر، یحیی بن یحیی
معروف به ابن سمینه، اهل قرطبه و دانای به علوم حساب، ستاره شناسی،
پزشکی، نحو، لغت، فقه، حدیث و اخبار بود. به مشرق مسافرت کرد و به
جدلِ فلسفی دل بست و به متکلمان معتزلی گرایش یافت. به
قرطبه بازگشت و در همان جا درگذشت.(3)
ابن طیفور(عبیدالله)
ابوالحسین، عبیدالله بن
احمد بن طیفور، مورّخی خراسانیالاصل بود که در بغداد زاده شد.پدرش
در اخبار بغدادِ خود، تاریخ آن شهر را تا اواخر دوران خلافت مهتدی
بالله آورده بود. عبیدالله برآن کتاب ذیلی نوشت و اخبار دوران
خلافت معتمدبالله را بر آن افزود و در روزگار همین خلیفه درگذشت و
نتوانست اخبار آن را کاملا ثبت کند. او در بغداد از دنیا رفت.(4)
اخفش اصغر
ابوالمحاسن، علی بن سلیمان
بن فضل معروف به اخفش اصغرنحوی و ثقه بود و از مبرّد و ثعلب و دیگران
روایت کرد. مرزبانی و دیگران نیز از او روایت کرده
اند. این اخفش، غیر از اخفش اکبر و اخفش اوسط است. میان او و
ابن رومیِ شاعر، رقابت و چالش بود. اخفش صبح زود در خانه ابن رومی می
رفت و سخنی می گفت که ابن رومی آن را به فال بد می گرفت و
بدشگون می دانست، زیرا ابن رومی بسیار بدبین بود و
فال بد می زد. همین که ابن رومی گفته اش را می شنید،
آن روز از خانه خارج نمی شد. چون این کار بارها تکرار شد، ابن رومی
او را طی اشعار متعددی هجو کرد؛ از جمله در مطلع قصیده ای
گفت:
«هان! به اخفش نحوی بگویید
که الفت یافتی؛ پس کوتاه بیا و ]ما را [از خودت دور مساز!
از هیچ گمراهی کوتاهی
نکردی؛ حال آن که تاکنون متعرض مادرت ـ که استخوان هایش زیر خاک
پوسیده ـ نشده و او را هجو نکرده ام.»
ابن رومی در بخشی از این
قصیده می گوید:
«هرگز ناقدی شگفت انگیزتر
از اخفش از مادر زاده نشده است.
سیاهکی که میمونی
سیاه و بدکاره، او را ارزانی داشته و زاییده است.
شنیده ام اخفش همراه دیگرانی
مرا هجو می کند.
به حق که هنگام دگرگونی روزگار،
ناتوان ترین کسان بر قوی ترین می تازد و او را می
کوبد.»
هم چنین ابن رومی در قصیده
دیگری اخفش را این گونه هجو می کند:
«به آن که شعرم را نزد اخفش خوانده و او
آن را نپسندیده بود، گفتم:
«تو با عرضه شعرم برای آن که کوری
اش در نقد کردن آشکار است، به آن ستم کردی.
اخفش نه شعری گفته و نه شعری
روایت کرده است، و این کار از او ساخته نیست، و او نه روباه این
بیشه است و نه شیر آن.»(5)
منطق خود را برایش سرودم، اما
کورکورانه از من روی نهان کرد و گواهی به حق نداد.
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 195