responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 269

و اشعار او در هر دوره، یاور و راهنمای همه شاعران و نویسندگان بوده است. متنبی، شهرت و عظمت خود را تا به امروز حفظ کرده است و کسی به پایه او نمی رسد.

در این جا برخی اشعار زیبای او را که در آن، سخنان و امثال او آمده است، عرضه می کنیم. در باره کشتگان عشق می گوید:

«شیفته را در شیفتگی او سرزنش مکن! تا خود را به جای او بگذاری (و از راز درونش آگاه شوی).

کشته عشق که به اشک آغشته است؛ مانند کشته شمشیر است که به خون آغشته است.»

درباره رنجی که از حوادث روزگار کشیده می گوید:

«روزگار در دل و جگرم چیزی نگذاشته که چشمی یا گردنی آن را به هوس اندازد و بر انگیزد.

ای دو ساقی! آیا در جام های شما، شراب است، یا اندوه و بیدارخوابی در آنهاست؟

آیا من سنگم؟! چه شده است که نه این شراب و نه آن نغمه ها، مرا به وجد نمی آورد؟!

هرگاه می سرخ رنگ زلال را بخواهم، آن را می یابم، اما دریغ که محبوب دل ناپدید است!»

در پاکدامنی با یار می گوید:

«چه بسیار دلبر دندان سپید شیرین دهانی؛ که پارسایانه از او دهان بربستم و او سرم را بوسید.

چه بسیار محبوبانی که مانند تو گردن هایی چون آهوان داشتند، به دیدارم آمدند و من، چشم فرو بستم و ننگریستم تا گردن آویزداران را از بی زیوران، تمیز دهم.

آری! هر عاشقی نمی تواند چون من در خلوت نیز عفت بورزد و در همان حال، با شجاعت و پایداری خود در جنگ، محبوب را از خود خشنود کند.»

در باره وداع یاران می گوید:

«هرگز گوشه چشمانی چون روز جدایی ندیدم که مشفقانه و با شیفتگی، سخت کشتار می کردند.

دلبران، چشمان نگرانشان را به هر سو می چرخاندند؛ گویا مردمک دیده هایشان، بر سیمایی لرزان و مواج است.

هنگام فراق، اشک ها، پرده ای برابر چشم می آویختند و مانع دیدن می شوند، و هراس از جدایی، لذت وداع را از یادها می برد.»

و نیز از درد عشق نالیده، می گوید:

«بی خوابی در پی بی خوابی، و آتش عشقی دم افزون و اشکی فرو ریزان، آری! این است حال من!

چشمانی هماره بیدار و قلبی فشرده از عشق؛ این است اوج اشتیاق که در آنم!

هرگاه برقی بدرخشد یا پرنده ای بخواند؛ بادلی آرزومند، به یاد عشق واندوهم می افتم.

آتش عشق را آزمودم و دیدم در کنار آن، آتش چوب غضی از سوزندگی می افتد و خاموش می شود.

عاشقان را سرزنش می کردم تا آن که خود مزه عشق را چشیدم و در شگفت شدم چگونه آن که عاشق نیست (وازدرد آن بی خبر است) می میرد.

زان پس، عاشقان را معذور داشتم و دانستم به سبب نکوهش آنان، من خود اسیر چیزی شده ام که دچارش شده اند.»

درباره آشوب چشم ها می گوید:

«شهر آشوبی که با چشمان فتان خود با سلاح عشق می کشد، اگر بوی عطر تن او به پیران برسد، جوان می شوند.»

درباره جدایی یاران می گوید:

«اگر جدایی از یاران نبود، مرگ، راهی برای رسیدن به جان ما نمی یافت.»

و در مصیبت های روزگار می گوید:

«آن چنان دستخوش مصیبت های زمانه شده ام، که اگر بخواهند خود را به جایی نسبت دهند، به نسبت و نیای آنان آگاهم.»

و درباره دلتنگی از زندگی و آرزوی مرگ، به دلیل کمی دوستان می گوید:

در شدت و سختی درد، آن بس که تنها مرگ را درمان آن بدانی و مرگ به آرزوی آدمی بدل شود.

آرزو کردم روزگار، دوستی یکرنگ یا دشمنی که کینه را نهان سازد و مدارا پیشه کند، به من بنمایاند؛ نتوانست و از آن پس، آرزوی مرگ کردم.»

در بالیدن به خویش می گوید:

«ای سیف الدوله! من نیز در حالت صلح، زینت و مداح توام و در جنگ، با زبانم دشمنانت را می رمانم.

مردم روزگار، همه راویان شعر من هستند؛ هرگاه شعری بسرایم همه آن را می خوانند.»

شعرم، خفتگان را به حرکت وامی دارد و خمودان را به طرب در می آورد.»

در همین زمینه می گوید:

«من به قبیله و نیاکانم افتخار نمی کنم، بلکه آنان به وسیله من، به افتخار و شرافت دست یافته اند.

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 269
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست