با آن که همه عرب ها به آنان افتخار می کنند و جنایتکاران به آنان پناه می آورند و رانده شدگان، از آنان کمک می خواهند.
اگر خودپسندی کنیم، پس خودپسندی شگفتی است که بالاتر از خود، کسی را سراغ ندارد.»
و درباره بلند همتی و ستایش بزرگواری می گوید:
«زمانه، به من چیزی داد که نپذیرفتم و چیزی برایم خواست، ولی من خواستم در انتخاب، آزاد باشم.»
درباره گردش روزگار می گوید:
«مردم پیش از ما نیز از دوستان جدا شده اند، و درمان مرگ، همه پزشکان را خسته کرده است.
دیگران پیش از ما به دنیا آمده اند و اگر مردم آن، زنده می ماندند، دیگر آمدن و رفتن ما، منتفی بود.
هر کس آمد، آن را از دیگری ربود، و هر که رفت، آن را به تاراج داد.»
و می گوید:
«خدا این دنیا را بکشد! که برای سواران بد کاروانسرایی است، و هر بلند همّتی در آن رنج می کشد.»
«خوی و منش دنیا نمی پذیرد که با دوستی انس گیری، و من هم از او، دوستی را که از من بگیرد نمی خواهم.»
او از سرنوشت و قسمت خود، نالیده، می گوید:
«من از دنیا چه می کشم و شگفت آورتر این که من برچیزی می گریم که دیگران به خاطر آن، بر من رشک می برند!
من آسوده ترین ثروتمند از نظرنگهداری و دارایی هستم، زیرا توانگرم و دارایی من همه وعده است.»
و درباره اقبال دنیا به جاهلان می گوید:
«زندگی برای نادان و بی خبر از گذشته و آینده شیرین است.
و نیز برای آن که حقایق را برای خود وارونه می نمایاند و از آنها خواهش های دست نایافتنی دارد و به آن آرزوها چشم می دوزد.»
در این باره که دارایی و خوشبختی، یک جا جمع نمی شوند، می گوید:
«نگه داشتن آب و آتش در دست، سخت تر از گرد آوردن ثروت و فهم نیست.»
در جدایی دوستان چند رنگ و ابن الوقت می گوید:
«هرگاه از دوستی خوشم نیامد، چاره جدایی او، برای من سخت نیست.
میان آسمان و زمین، جا برای جنب و جوش هست، و هر کشوری می تواند جایگزین کشور دیگری باشد.»
او شعر خود را ستوده، می گوید:
«اشعار من چنان تابناک است که هرگاه بیت های آن را بنویسند، از نور آن، مرکب، سفید و درخشان می شود.
گویا معانی آنها، در شیوایی سخن، چون خوشه (ستارگان) پروین یا اخلاق درخشان تو هستند.»
در شعر متنبی، امثال و حکم، فراوان دیده می شود، و ما نمونه هایی از آنها را می آوریم که نشانه بینش ژرف و اندیشه تیز او است:
«هر کس خود، قدر خویشتن را نشناسد، دیگران چیزهایی در او می بینند که خود نمی بیند.»
«هر صورت سفیدی با برکت نیست، و هر چشم فروخفته ای نجیب نیست.»
«هر که بسیار با دنیا نشیند، پرده از برای چشمانش برداشته می شود، تا راست آن را نیز دروغ می یابد.»
«می بینم هر یک، زندگی را برای خود می خواهد و فریفته و شیدای آن است.»
«خویشتن دوستی ترسو، برای او پرهیز را جا می گذارد، و خویشتن خواهی دلیر، او را به جنگ وامی دارد.
روزی هر دو، مختلف، و کار هر دو، یکی است؛ تا آن جا که احسان این یک، گناه آن یک، شمرده می شود.»
«هر که پس از اسب، گاو سواری کند، از سُم آن و غبغبش تعجب می کند.»
«همه عمر نیز مانند لحظه های آن می گذرد، و گذشته زندگی او نیز مانند زمان حال آن است.»
«جوانی، از بردباری جلوگیری نمی کند، و بردباری، هم در جوانان پیدا می شود و هم در پیران.»
«هر کس کار نیک کند، مردم او را دوست دارند، و هر جا که از آن، عزت بروید، پاک است.»
«اگر عاشق، به سرانجام زیبایی معشوقه می نگریست، شیفته او نمی شد.»
«روزگار، چنین میان مردم خویش داوری کرده که سوگواری یک گروه، برای گروه دیگر سودمند است.»
«مهر و دوستی کم همراه با خرد، نیک، و دوستی فراوان با نادانی، تباهی است.»
«هر کس، شیر را حیوان شکارچی خود سازد، شیر او را میان دیگر شکارها شکار می کند.»