به مرعش آمد و چون می آمد، می خواست فاصله اش کمتر باشد، و چون می رفت، همین راه نزدیک را دور می پنداشت.
این چنین، دشمنانی را که از نیزه خوششان نمی آید، رها می کند و هر کس ترسو است، فرار می کند.
پس از آن که دو نیزه دَرهم پیچیدند، ساعتی نگذشته بود؛ چنان که در خواب، پلک روی پلک قرار می گیرد.
ولی او پشت کرد، در حالی که ضربات سخت بودند، آن را به یاد می آورد و دست به پهلوی خود می کشید که آیا ضربه به او اصابت کرده است یا خیر؟
و دختران و کشیش ها و روستاها و مسیحیان ژولیده و قربانیان و صلیب ها را رها کرد.
از شگفتی همین بس که مردم از کار او در ساختن مرعش، تعجب کنند؛ آنان چه کوته نظرند.
اگر سیف الدوله نیز از معذور بپرهیزد و سختی ها را سخت بشمارد، پس چه فرقی میان او و دیگران است؟!
به سبب توانمندی او است که خلافت، او را برای مقابله با دشمنان برگزید و تنها او را، سیف الدوله و شمشیر بران نام نهاده است.»
متنبی سرکوبی بنی کلاب را به دست او وصف و برای آنان، شفاعت کرده، می گوید:
«گرگ ها چوپانان دیگر را به بازی گرفته اند، و شمشیرهای دیگران، از بریدن کند شده اند.
تو مالک جان های همه جهانیانی؛ پس چگونه بنی کلاب می خواهند مالک جان خود و از دیگران مستثنا باشند؟!
و تو گرامی ترین چیز جهان را داری؛ پس چگونه این چیز گرانبها به دست کلاب بیفتد؟!
آنان را برآبها جستوجو کردی؛ تا آن جا که بیم آن می رفت میان ابرها آنان را جستوجو کنی!
سپاه، در پیروان تو دو پهلوی خود را می تکاند؛ چنان که عُقاب دو بال خود را می تکاند.
در بیابان ها، به جستوجویشان پرداختی تا آن که سرانجام بر آنان دست یافتی.»
تا این که برای میانجی گری می گوید:
«چگونه می توانی به جان مردمی بیفتی؛ که اگر به آنان آسیبی رسد، تو رنج می بری؟
ای سرور! با آنها مهربانی کن! که مهربانی با گناهکار، سرزنش او است.
آنان بندگان تو هستند؛ هر جا که باشند؛ هرگاه به خاطر پیشامدی آنان را بخوانی، تو را پاسخ می دهند.
درست است که آنان خطا کارند، ولی نخستین گروه خطا کاری نیستند که توبه می کنند!
بیابان نشینان، نیکی های تو را فراموش نکرده اند، ولی گاهی، درستی، پنهان می شود و از چشم ها دور می ماند.»
هم چنین، سرکوب شورش بنی کعب به دست او را وصف می کند و در قصیده ای، برای آنان شفاعت و میانجی گری کرده، چنین می سراید:
«نیزه های بلندی که با آنها ضربه می زنی، در برابر بلندای عظمت تو، کوتاهند، و قطره ای از بخشش و هیبت تو در جنگ، دریایی است.
بنی کلاب نیز مانند بنی کعب بودند، و ترسیدند به سرنوشت آنان گرفتار شوند.
با خواری، به پیشواز مولای خود آمدند و همراه، او در پی بنی کعب راه افتادند.
چنان ضربه های نیزه ها، به سرعت میان دو سپاه رد و بدل می شد، که گویا مرگ، راه میانبری را یافته، میانشان شتابان حرکت می کرد.
ترس از مرگ، آنان را چنان شتابزده کرده بود که اندام هایشان بر یکدیگر سبقت می گرفتند؛ و سر از پانشناخته، از معرکه می گریختند.
مرگ، براثر تشنگی پیش رو و برابر ضربات نیزه ها در پشت سرشان بود، و آنان ناگزیر یکی از این دو مرگ را انتخاب می کردند.
بامدادان، حیوانی از آنها به چرا نرفت و شامگاهان، آتشی بر افروخته نشد.
نمایندگان آنها، شبانه به سوی او آمدند و خواستار بخشش سیف الدوله بودند.
قبیله ها، برای او به خاک می افتند، و نوک نیزه ها و لبه تیغ ها او را می ستایند.
گویا پرتو چشمه خورشید در او است، و از این رو است که چشمان ما را چیره می کند و نمی توانیم در آن بنگریم.
ضربتی که تو به بنی کعب زده ای، در حقیقت زینت آنان است؛ مانند دستی که جز با النگو، خون نیفتاده است.»
تا این که برای آنها میانجی گری می کند و دل سیف الدوله را این گونه نرم می سازد:
«باشد که پسران آنها، سربازان پسرانت شوند، و اسبان، نخست، کره اسبند.
تو نیکوکارتر از آنان هستی که هنگام خشم، نابود می کنند، و بخشنده تر از آنان که هنگام مجازات هلاک می کنند.