نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 280
کودنی گذاشتند؛ خاک بر سر آن که
کودن تر است.
ولی اگر آنها از شناختی که
من به آنها دارم، اندک داشتند خوب می دانستند من حضور داشته ام و آنها غایب
بوده اند. فقط به خدا شکوه می کنم، زیرا ما در موقعیتی
هستیم که سگان بر شیران حکومت می کنند.
شب ها می گذرد و هیچ امید
خیری ندارم و دیگران هم به من امیدی ندارند.
نه اسبی برای من زین کرده
اند و نه خیمه ای برای من به پا، نه شمشیری برای
دفاع از من کشیده اند و نه جنگی برای من به راه انداخته اند. به
زودی قبیله نمیر و عامر و کعب و کلاب، با همه گرفتاری،
سرگذشت مرا یاد خواهند کرد.
من همسایه ای بودم که نه
توشه ام بر آنان سنگینی می کرد.
و نه حوادث کسی، بی نیاز
از کمک های من است.
من در پی زشتی ها و
نابهنجاری های دیگران نیستم.
و کسی نیز نمی رسد که
کاستی های مرا پی گیرد».
از دیگر اشعار او است:
«دیدم پیری روی
آورده؛ به او خوش آمد گفتم و با گمراهی و جوانی وداع کردم. پیری
من به جهت سن زیاد نیست؛ من از دوستان، چیزهایی دیدم
که انسان را پیر می کند.»
ابوفراس در 37 سالگی از دنیا
رفت.(2)
قراریطی
ابواسحاق، محمد بن احمد بن عبدالمؤمن
اسکافی، معروف به «قراریطی» وزیری از طبقه دبیران
بود. متقی بالله عباسی بین سال های 329-331ق چهار بار او
را به وزارت گماشت که وزارت او در هر نوبت، بیش از یک ماه دوام نیافت.
دارایی قراریطی، دوبار مصادره شد و خلیفه، دویست
هزار دینار از او غرامت گرفت. آن گاه آهنگ سیف الدوله کرد و در شمار
دبیران او در آمد، سپس به بغداد بازگشت. او از هوشمندان و زیرکان بود
و شیوه و سیره ای آمیخته به سخت گیری و خشونت
داشت. سرانجام در 76 سالگی در بغداد درگذشت.(3)
کافور اخشیدی
ابومسک، کافور بن عبدالله ملقب به
استاذ، از بردگان نوبه از سرزمین افریقیه و اخته بود. ابوبکر،
محمد بن طغج اخشیدی او را از یکی از مردم مصر به هجده دینار
خرید و چون او را دوراندیش، خردمند و دارای تدبیر نیکو
یافت، به خود نزدیکش کرد. سپس او را آزاد کرد و او نزد پادشاه منزلت یافت
و بدو منسوب و به نام «کافور اخشیدی» شناخته شد. او هم چنان همت می
گماشت تا پادشاه مصر شد؛ بدین ترتیب که پس از فوت اخشید (335ق)
پسرش ابوالقاسم انوجور به فرمان الراضی خلیفه عباسی به قدرت رسید.
در این زمان، کافور به بهترین وجه به تدبیر امور حکومتی
انوجور پرداخت. و چون انوجور درگذشت (349ق) برادرش ابوالحسن، علی بن اخشید
به قدرت رسید و کافور هم چنان به امر نیابت سلطنت و تدبیر امور
حکومتی مشغول بود.
چون علی درگذشت (355ق) کافور به
تنهایی زمام امور حکومت را به دست گرفت و برفراز منبرها به نام او
خطبه خوانده شد. شام و مصر و حجاز تحت حکومت او بود. کافور فردی با شهامت،
کریم، شجاع، هوشمند، نیک سیرت و زیرک بود و سیاستی
نیکو داشت. او فرماندهی سپاهی را برای جنگ، سیف الدوله
ـ که بر دمشق چیره شده بود ـ به عهده داشت و نزدیک «مرج عذرا» (در
مجاورت دمشق) با سیف الدوله وارد جنگ شد و پیروزی چشمگیری
به دست آورد. آن گاه سپاه مصر وارد حلب شد و میان دو طرف جنگ، معاهده ای
امضا شد.
شاعران، او را مدح کردند و متنبّی،
او را با بهترین اشعار خود ستود و هنگامی که او از دست یابی
به آنچه امید داشت، ناامید شد، برکافور خشم کرد و او را هجو کرد و به
دربار عضدالدوله، پادشاه فارس روی آورد. کافور در 65 سالگی در قاهره
درگذشت. گفته اند: جسد او را به بیت المقدس برده، در آن جا دفن کرده اند.
متنبّی در قصاید مختلفی او را ستوده و در یکی از
مدح هایش به او اشاره کرده که به ولایتی او را بگمارد؛ در مطلع
آن قصیده می گوید:
«میان من و شوق به تو، مسابقه
است، و پیروزی از آن شوق است، و از این هجران در شگفتم، و رسیدن
به وصال، از آن شگفت آورتر است.»
و در آن قصیده نیز می
گوید:
«به اندازه دست های روزگارانمان
بخشش کرده ای، و من خواستار بخشش به اندازه دست هایت (همّتت) هستم.
هرگاه ملکی و یا منصب و
امارتی به من تعلّق نگیرد، بخشش تو مرا می پوشاند و از رسیدن
به آن آرزوها باز می دارد.»
و چون کافور برای خواسته او درنگ
و کندی کرد و دانست که به او پاسخ مثبت نمی دهد، او را با این
سخن هجو کرد: «اگر مردم (ناخشنودی) خود را از تو پنهان می کردند، من
به تو خرسندی نشان می دادم، و من نه خرسند از خویش و نه از
توأم.
دروغ، خلف وعده، خیانت و فرومایگی،
در تو جمع شده است؛ آیا توانسانی یا تندیس رسوایی
ها و زشتی هایی که بر من ظاهر شده ای؟! شگفتا! تو را پای
در کفش می بینم، و تو اگر پا برهنه باشی کفشدار می نمایی!!
و تو نمیدانی آیا
چهره ات از نادانی سیاه است! یا سفید و روشن است. از راه
های دور، آهنگ تو را کنند تا زنان پرده نشین مصیبت دیده
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 280