نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 298
شب دستگیری اش خوشحال و
مسرور، ندیمان و مطربان را آورده بود و وسایل زرین و جام های
بلورین و نیکو و انواع عطر را به نحوی فراهم آورده بود که هیچ
کس همانند آن برایش میسر نبود. حاضران می نوشیدند و خود
ابیاتی می سرود که آواز خوانان، آن ابیات را با آواز برایش
می خواندند؛ آن ابیات این بود:
«خواهان امیدها و آرزوها شدم و
طالب عزت و سرفرازی، و آن گاه که این دو برایم میسر شد؛
جام شراب را به پیش خواستم.
آن گاه به روزهای خوش جوانی
گفتم: به پیش آیید و بهره مند شوید! که اینک زمان
سرور و نشاط و شادمانی است.
زیرا انسان وقتی به آرزوهایش
دست یابد، دیگر هیچ خواسته و آرزویی پس از آن
ندارد.»
وقتی مطربان و آواز خوانان این
ابیات را می خواندند، ابن عمید که به وجد و شعف رسیده
بود، در هنگامه سرودنش تا حدّ مستی شراب سرکشید. آن گاه به غلامانش
گفت: مجلس را آن گونه که هست واگذارید (به هیچ چیز مجلس دست نزنید)
تا برویم و شب را به صبح برسانیم و دیر نکنیم! این
بود که ندیمان رفتند و وی نیز به خوابگاهش رفت. چون هنگامه سحر
فرارسید، مؤیدالدوله او را فراخواند، ابن عمید با این
گمان که وی را برای مسئله مهمی فراخوانده است، با شتاب نزد وی
رفت، امّا به محض آن که وارد شد، مؤیدالدوله او را دستگیر کرد و
خواسته برادرش عضدالدوله در حقّ ابن عمید را انجام داد، بدین ترتیب
که او را نخست کور کرد و گوش هایش را بُرید و سپس اموال و دارایی
هایش را ضبط کرد و آنچه در خانه داشت و از جمله وسایل عیش شب
گذشته را که گفته بود تا صبح به حال و وضع خویش باشد، بر گرفتند... آری!
بی آن که چنین گمان کند، ناگهان اجل وی را غافلگیر کرد...
به هر حال، مؤیدالدوله دستور داد،
او را زندانی کنند و سپس بکُشند. ابن عمید، در آن زمان، سی سال
بیش نداشت. متنبّی شاعر معروف ضمن قصیده هایی
مشهور، وی را مدح گفته است؛ از جمله درباره وی می گوید:
«کیست که تازیان را گوید
پس از ایشان من ارسطو و اسکندر را مشاهده کردم؟! ممدوح من خود بطلمیوس
است که کتاب های بطلمیوس را می خواند. وی در تمام مراحل حیاتش،
چه در وزارت، چه در سفر و چه در حَضَر چنین ویژگی داشت.
ممدوحی که هرگاه توقیعاتش پیش
از یورش سپاهیان به اقالیم رسد، سپاهیان در امر آن متحیر
و سرگردان مانند.
دیگران گرچه اهل ادب نیز
باشند، ولی مقابل او چونان کسی هستند که گیاه می چینند
(کنایه از مبتدی بودن ایشان در ادب است)، اما تو (ای
ممدوح) از بوستان ادب، گل ها را می چینی (سخن ادبی و والا
می گویی).
حسودان، نخست تو را رئیس خواندند،
اما بعد، خودداری ورزیدند و از تو اعراض کردند؛ اما خدا تو را رئیس
بزرگ خواند.
سخن شیوای تو، صفات برجسته
ادبی ات را در دیده دیگران مجسم کرد؛ همچنان که نگارش نیکوی
تو، گوش های شنوندگان را مدهوش و مجذوب کلام خود کرد.»(2)
پسران یونس حرانی
احمد بن یونس حرانی که به
جهت نسبت وی به حرّان، حرانی خوانده می شود، همراه برادرش عمر
در فن طبابت شهرت داشتند. آن دو دانش پزشکی را در بغداد از ثابت بن سنان
قرّة صابی فراگرفتند و کتاب جالینوس را نزد وی خواندند. هم چنین
شیوه درمان چشم را از ابنوصیف آموختند. آن گاه در سال 351 ق در زمان
حکومت حکم مستنصر، راهی اندلس شدند و مستنصر آنها را به عنوان طبیب خویش
برگزید و در شهر الزهراء اقامت داد. پس از مدتی عُمَر درگذشت، ولی
احمد هم چنان به عنوان طبیب مستنصر نزد وی قرب و منزلت داشت. این
دو طبیب، معجونی را برای بیماری های داخلی
به اندلس آوردند و از طریق آن، ثروت فراوانی اندوختند. احمد در
داروسازی نیز سر رشته داشت و دارو را به رایگان در اختیار
فقرا قرار می داد. وی در معالجه درمان چشم مهارت داشت و سرانجام نیز
در قرطبه درگذشت.(3)
جیّانی
احمد بن محمد بن فرج جیّانی،
از مردم جیّان بود که در قرطبه اقامت گزید و در سلک شاعران مستنصر در
آمد و مستنصر او را قرب و منزلت بخشید. جیانی، کتاب الحدائق را
برای مستنصر تألیف کرد. جیّانی این کتاب را در
مقابل کتاب الزهرة اثر ابن داوود اصفهانی (متوفای 297ق) نگاشته است.
ابن داوود، در کتابش، صد باب آورده و در هر باب، صد بیت ذکر کرده، ولی
جیّانی دویست باب تنظیم کرده و در هر باب، دویست بیت
آورده است؛ با این ویژگی که باب های تکراری نیز
ندارد. جیّانی در این کتاب، تنها اشعار شعرای اندلس را
ذکر کرده.... کتاب الحدائق اینک در دست نیست؛ امّا ابن ابّار قضاعیآن
را شناسانده، قسمت هایی از آن را در کتاب خود الحلّة السّیراء
نقل کرده ا ست.
الحکم مستنصر، بعدها بر جیّانی
خشم گرفت و او را به زندان افکند که سرانجام در سال 366ق چندروزی پس از
درگذشت مستنصر، در
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 298