responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 301

طریق آن، امرار معاش کند، اما به سرودن شعر تمایل بیشتری داشت، از این رو با تبحر در سرودن شعر، فن رفوگری را رها کرد و استنساخ کتاب را پیشه خود ساخت. چون در آمد این کار، امور معیشتی او را تأمین نمی کرد، به قصد دیدار سیف الدوله حمدانی به حلب رفت، وی را مدح کرد و برای مدتی نزد او باقی ماند. پس از مرگ سیف الدوله راهی بغداد شد و اشراف و بزرگان آن دیار را در قصایدش ستود، اما گویا روزگار با وی سر سازگاری نداشت و دنیا هیچ گاه به او اقبال نکرد و سرانجام نیز با همین حال درگذشت.

سرّی رفاء، شاعری با ذوق و خوش قریحه بود و شعرهایی با الفاظ شیرینی داشت. او در شعرش، انواع تشبیهات و اوصاف را به هنرمندی تمام به کار می گرفت. از تألیفاتش می توان از المحب و المحبوب، المشموم و المشروب و دیوان شعرش را نام برد. او در ابیات ذیل به توصیف حال خود پرداخته، می گوید:

«پس از این که با سوزن سر و کار داشتم (کنایه از شغل رفوگری)، آبروی مرا حفظ می کرد و اشعارم را بها می بخشید.

اما با روی آوردن به این شغل، درِ رزق و روزی هم چنان بر من بسته شد؛ گویا این رزق و روزی می بایست از تنگی سوراخ سوزن می گذشت تا به دست من می رسید!»

و در سروده ای، هلال ماه را این گونه وصف می کند:

«مرحبا بر صبوح! که در تاریکی دست دهد؛ و مرحبابه آن پری روی که میان دوشیزگان است.

زهی به آن دو مستی که یکی نگاه های مستانه آن خوبروی است؛ و دیگری می ناب.

گویا هلال ماه، نقره ناب است که در گستره کبود آسمان، غرق شده است.»(10)

قاضی بلوطی

ابوالحکم، منذر بن سعید بن عبدالله بلّوطی اندلسی، قاضی القضات اندلس در زمان عبدالرحمان ناصر اموی بود. بلّوطی پیشوایی فقیه و شاعری فصیح بود و دیانتی استوار داشت و جامع کارهای خیر و تقوا بود. وی معتقد بود بهشتی که آدم در آن سکونت داشت و از آن جا به زمین هبوط داده شد، آن بهشتی نیست که خداوند آن را برای بندگانش فراهم کرده است. و در این خصوص نیز تألیفی دارد. بلّوطی، جایگاه ویژه ای میان مردم از شکوه و هیبت و ارجمندی خاصی داشت.

حافظ بن کثیر می گوید: «روزی نزد عبدالرحمان ناصر آمد، و آن زمانی بود که وی از بنای شهر الزهراء و کاخ های آن فارغ شده بود. خلیفه در ایوانی مزین به طلا و عمارتی بسیار جالب و جذاب نشسته بود که نظیر آن وجود نداشت. خلیفه به حاضران در مجلس گفت: شنیده اید کسی چنین بنایی برپا کرده باشد؟ همه گفتند: نه شنیده ایم و نه دیده ایم و بعد به تمجید و تعریف بنا پرداخته، درباره آن بسیار مبالغه کردند، اما قاضی بلّوطی در این میان، سرش را پایین انداخته بود و سخنی نمی گفت. خلیفه روبه او کرد و پرسید: اباالحکم! تو چه می گویی؟ قاضی به قدری گریست که اشک هایش ریش او را خیس کرد. بعد رو به خلیفه کرد و گفت: به خدا سوگند گمان نمی کردم شیطانی لعین تا این اندازه در تو رخنه کند و فکر نمی کردم با این همه نعمتی که خدا به تو بخشیده و تو را بابت آن فضل و برتری بخشیده، این طور افسار خویش را به دست شیطان بسپاری، تا این گونه تو را در جایگاه کافران فرود آورد! عبدالرحمان به او گفت: واضح بگو! ببینم می خواهی چه بگویی؟! خداوند چطور مرا در منازل کافران فرود آورده؟! قاضی گفت:

خداوند می فرماید: (ولو لا أن یکون الناس امّة واحدةً لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفاً مِن فضّة و معارج علیها یظهرون؛ و لبیوتهم ابواباً و سرراً علیها یتّکون؛ و زخرفاً...) تا آن جا که می فرماید: (و الآخرة عند ربک للمتقین)(11) و در این جا بود که عبدالرحمان متغیر و ناراحت شد و شروع به گریستن کرد و گفت: خداوند تو را سزای خیر دهد و اَمثال تو را در میان مسلمانان بیشتر کند».

قاضی بلّوطی ماجراهای فراوانی دارد؛ از جمله این که: سالی مردم دچار قحطی شدند و برای گزاردن نماز استسقاء، آماده رفتن به مصلی شدند. خلیفه نیز در پی عبدالرحمان فرستاد و خواست تا او هم بیرون آید، اما قاضی به فرستاده خلیفه گفت: کاش می دانستم امیر در چنین روزی چه می کند و در چه حالی است؟! فرستاده گفت: او را خاشع تر از امروز نیافته بودم! لباس خشن بر تن کرده، خاک را فرش خویش قرار داده و آن خاک را بر سر گذاشته، گریه می کند و در حالی که به گناهانش اعتراف می کند، می گوید: خدایا! این بنده حقیر، اینک مقابل تو است و بی اختیار تحت فرمان تو است. آیا این خلق را به خاطر من عذاب می کنی؟! قاضی گفت: پس خداوند، باران رحمتش را بر ما فرو خواهد فرستاد؛ چون آن گاه که جبّار زمین، خشوع کند، جبّار آسمان، رحمت می کند... این بود که قاضی نیز بیرون آمد و برای طلب باران دست به دعا برداشت و آن گاه که بر بالای منبر شد و مردمان را دید که با نگاه های خاشعانه به او می نگرند، گفت: درود و سلام بر شما!... (کتب ربکم علی نفسه الرحمه انه من عمل منکم سوءاً بجهالة ثم تاب مِن بعده و أصلح فانّه غفورٌ رحیم)؛(12) آن گاه چند بار این آیه را تکرار کرد.... مردم نیز ضجه و گریه سر دادند و طلب عفو و توبه کردند...

 

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 301
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست