نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 305
ببرد. طارق نیز او را به هشام بن
عبدالملک (خلیفه مسلمانان در آن روزگار) معرفی کرد. ساره نیز
همراه گروهی از یارانش راهی دمشق و بر هشام وارد شد. هشام وی
را احترام و اکرام کرد و به شکایت وی گوش داد. آن گاه به کار گزار خود
در افریقا (حنظلة بن صفوان کلبی) که امارتش شامل مغرب و اندلس نیز
می شد، نوشت تا داد وی را از عمویش بستاند و حقوقش را به او پس
دهد. ساره پیش از آن که دمشق را ترک کند، هشام او را به ازدواج غلام خویش،
عیسی بن مزاحم درآورد.
ابن مزاحم در دمشق با وی ازدواج
کرد. آن گاه همراه او به اندلس برگشت و حقوقش را باز پس گرفت. ساره از ابن مزاحم
صاحب دو فرزند شد: یکی از آن دو، ابراهیم جدّ اعلای محمد
معروف به ابن قوطیه بود و از آن جا که نسبش به جده ای اسپانیولی
می رسید، جزء مولّدین (دورگه ها) به شمرده می شود. به همین
جهت در نوشته های ابن قوطیه گرایش های ملی اسپانیایی
دیده می شود؛ زیرا می بینیم جدّ خویش
را مدح گفته و وی را به خردمندی و سیاست متصف می کند. از
جمله تألیفات ابن قوطیه، تاریخ فتح الاندلس است. او در این
کتاب، حوادثی را که از زمان فتح اسپانیا توسط اعراب تا درگذشت امیر
عبدالله بن محمد اموی (در سال 300ق) بر آن سرزمین رخ داده، ذکر می
کند. هم چنین کتابی دارد که در آن رساله ادب الکاتب را شرح می
کند، کتاب المقصور و الممدود و بعضی نوشته های دیگر از او است.
ابن قوطیه پس از آن که کاملا سالخورده شده بود، درگذشت و در قرطبه به خاک
سپرده شد.(4)
ابوطاهر ذهلی
محمد بن احمد بن عبدالله بن صالح ذهلی
بغدادی، فقیهی مالکی مذهب بود که حدیث را از حافظان
عصر خویش شنید و دارقطنی و دیگران از وی نقل حدیث
کرده اند. می گویند که او محدّث عصر خویش بوده است. در روزگار
مستکفی خلیفه عباسی، قاضی بغداد شد، اما طائع خلیفه
عباسی او را از این منصب کنار گذاشت. ذهلی در سال 340ق در دوران
کافور اخشیدی وارد مصر شد و کافور نیز منصب قضای مصر را
به وی سپرد. هنگامی که سردار جوهر، مصر را فتح کرد، ذهلی را در
منصب خویش ابقا کرد و وی را ملزم کرد تا در مورد مسئله ارث و طلاق
براساس مذهب اهل بیت حکم کند. هم چنین از او خواست ماه رمضان را
براساس شمارش ایّام و نه براساس رؤیت هلال ثابت کند؛ به این ترتیب
که یک ماه، سی روز و یک ماه 29 روز باشد (چه در رمضان و یا
در هر ماه دیگر).
زمانی که المعزلدین الله
فاطمی در سال 362ق وارد مصر شد، ذهلی را در منصب قضا باقی گذاشت.
ذهلی در سال 365ق بیمار شد و از کار قضا کناره گرفت و سرانجام در سال
367ق درگذشت.(5)
عزالدوله دیلمی
ابومنصور، بختیار بن معزالدوله
احمد بن بویه دیلمی، ملقب به عزالدوله، یکی از سلاطین
دیلمی عراق بود که پدرش وی را به مقام امیرالامرایی
رسانید و او را ولی عهد خویش ساخت. بنابراین عزّالدوله پس
از مرگ پدرش در سال 356ق عهده دار حکومت شد. نبردهایی میان او و
پسر عمویش عضدالدوله در گرفت که به کشته شدن عزّالدوله انجامید. او در
آن وقت 36 سال داشت. سر وی را پس از کشته شدن نزد پسر عمویش عضدالدوله
بردند. عزّالدوله عنایت ویژه ای به ادبیات داشت و خود
اشعاری نیز دارد. او بسیار اهل لهو و لعب و عیاش بود. تنی
نیرومند و چنان قدرتی داشت که دو شاخ گاو را می گرفت و آن گاو
را بر زمین می زد، و در شکارگاهش با شیر مبارزه می کرد.
در روزگار وی وضعیت دولت
نابسامان شد. هم چنین در زمان او و در سال 358ق فاطمیان بر مصر چیره
شدند؛ به طوری که در آن جا به جای خلیفه عباسی، خطبه به
نام خلیفه فاطمی خواندند. طائع خلیفه عباسی، دختر او شاه
زمان را با مهریه ای به مقدار صد هزار دینار، به ازدواج خود در
آورد.(6)
پی نوشت ها:
[1] یک شنبه اول محرم سال 367 = 19
اوت سال 977؛ سه شنبه 18 جمادی الاول سال 367 = اول ژانویه سال 978.
[2] وفیات الاعیان، ج 5، ص
118؛ تاریخ ابن اثیر، ج 8، ص 689؛ النجوم الزاهره، ج 4، ص 110، 130؛
الوافی بالوفیات، ج 1، ص 168؛ العبر، ج 2، ص 346؛ الاعلام، ج 7، ص 243؛
دائرة المعارف الاسلامیه، ماده: «ابن بقیّه»؛ فروخ،تاریخ الادب
العربی، ج2، ص 534.
[3] الرحالة المسلمون فی العصور
الوسطی، ص 39، 42؛تاریخ الادب الجغرافی، ج 1، ص 200 و پس از آن؛
معجم البلدان، ج 1، ص 348؛ تاریخ المغرب و الأندلس، ص 194؛ اعلام الجغرافیین
العربی، ص 210؛ ادب الرحلات عند العرب، ص 108؛ الاعلام، ج 6، ص 344؛ دائرة
المعارف الاسلامیة، ماده «ابن حوقل»؛ مجلة العربی، شماره 352، ص 161،
سال 1988؛و الفکر الجغرافی فی التراث الاسلامی، ص 68.
[4] نفح الطیب، ج 1، ص 249؛ همان،
ج 2، ص 432؛ وفیات الاعیان، ج 4، ص 368؛ یتیمة الدهر ، ج
2، ص 84؛ تاریخ علماء الاندلس، ص 370؛ تاریخ المغرب و الاندلس، ص 238؛
معجم الادباء، ج 7، ص 452؛ بغیة الملتمس، ص 102؛ العبر، ج 2، ص 345؛ دائرة
المعارف الاسلامیه، ماده «ابن قوطیه»؛ الاعلام، ج 7، ص 201؛ بروکلمان،
تاریخ الادب العربی، ج 3، ص 89؛ فروخ،تاریخ الادب العربی،
ج4، ص285.