responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 31

نپذیرفت، ملکی بفروشم و چیزی به شما بپردازم. فقط پنج روز مرا فرصت دهید؛ که اگر چنین کنید، مرا مشمول عنایت خویش قرارداده اید. اما مأموران، وی را در تنگنا گذاشته، فقط چهار روز به وی وقت می دادند. آن بیچاره نیز از گفتوگوی با آنان نومید می شد.

سرانجام تاجرانی را که بایست به او وام می دادند، می آمدند و یک به ده به او قرض می دادند. و برای ضمانت پرداخت وامش سندی با عنوان فروش ملک او می نوشتند و وی را به بیعت سوگند ]سنگین [می دادند.

خلاصه، آنچه بر عهده اش نهاده بودند می بایست بپردازد تا آزاد شود؛ و این پس از زمانی بود که هیچ امیدی به رهایی خویش نداشت.

آن گاه مأموران سر موعد آمده، حق خویش را از وی مطالبه می کردند؛ گویا فقط قصد خوار کردن او را داشتند و بس.

و چنانچه این کار را نمی کرد، دستارش را برگرفته، سر و رویش را با چنگ خونین می کردند».

در این قصیده، شاعری بزرگ چون ابن معتز، فرزند خلیفه و خلیفه، نتیجه مشاهدات خویش را به وصف کشیده است؛ چه کسی چون او می توانست مکلف به خراج و سختی هایی را که می کشد، وصف کند. آن گاه که خراج دهنده از پرداخت خراج عاجز می شد، خراج گزار مزدورانش را می فرستاد و او را به زندان می بردند و با طناب هایی از کنف می بستند و بردیوار می آویختند و روبه روی مردم که میان آنان دشمن ملامتگر و دوست همدرد بود سیلی می زدند. اگر از شدت درد و گرمی آفتاب ناله می کرد، مزدوران او را با لگد می زدند و زندانبانان برسرش روغن داغ می ریختند و چهره اش را زشت می کردند. چون شکنجه اش زیاد می شد، مهلتی پنج روزه می خواست تا مبلغ مورد نظر را با فروش اموالش به دست آورد، ولی به او بیش از چهار روز مهلت نمی دادند. آن گاه که رباخواران از حال او آگاه شدند، گرفتاری اش را مغتنم شمرده هر سکه را مقابل بازپرداخت ده سکّه به او می دادند و نوشته ای از او می گرفتند و او را به سوگند وامی داشتند. او در این نوشته می پذیرفت در صورت تأخیر در بازپرداخت وام املاکش را بفروشند. هنگامی که به آن مال می رسید، عاملان خراج گزار نزد او می آمدند تا مزدشان را بگیرند. و اگر درنگ می کرد، عمامه اش را می گرفتند وسر و صورتش را زخمی می کردند.»

آن گاه ابن معتز در قصیده اش رفتار خراج گیران را هنگام دریافت مالیات از تاجران وصف می کند. اگر تاجری خواسته آنان را نمی پرداخت، می گفتند که سلطان امانتی بدو سپرده باید آن را باز پس دهد. اگر منکر می شد، تازیانه های آنان بر او فرود می آمد. آنان چنین کاری را درباره کسی که ارث هنگفتی به او می رسید نیز روا می داشتند و برای دست اندازی به میراث او یا شریک شدن در آن می کوشیدند. اگر خواسته آنان را نمی پذیرفت، او را زندانی کرده، در صدد شکنجه او برمی آمدند تا این که به خواسته خود می رسیدند. ابن معتز در این باره می گوید:

«وای به حال کسی که پدری متموّل داشت و آن پدر از دنیا می رفت!

او را دست بسته همه جا می گردانیدند تا چون جانیان، آبرویش را بریزند.

وی را مدت طولانی زندانی می کردند؛ و او مرتب استغاثه می کرد و می گفت: که می گوید من فرزند اویم؟!

مأموران، او را آماج مشت ولگد قرار می دادند و با دست های سنگین خویش بر پس گردنش می نواختند.

هم چنان وی را در تنگ ترین زندان به بند می کشیدند تا این که به ستوه می آمد و کیسه پول را به ایشان می داد.

و چه بسا بازرگان ثروتمندی که از برکت خدا بهترین زندگی را داشت.

بدو می گفتند: ای فلان! ودیعه های ارزشمند و گران قیمت حاکم نزد توست. بازرگان بیچاره می گفت: به خدا هیچ ودیعه ای ـ که مال حاکم باشد ـ چه اندک و چه بسیار، نزد من نیست. من این اموال را در تجارت کسب کرده ام. در همه تجارت ها سود برده ام و زیان نکرده ام.

اما مأموران با دود خفه کننده و با حرارت سخت ناشی از سوختن قطعه های چرمی که گرداگردش آتش می زدند، او را می آزردند.

این کار را آن قدر ادامه می دادند که از زندگی سیر می شد و چنان ملول می شد که می گفت: کاش هر چه داشتم در آتش جهنم می سوخت.

آن وقت هرچه می خواستند به آن ها می داد و آزاد و با سرعت از آن محل دور می شد.»

عاملان خراج از این راه به ثروت های انبوه و املاک فراوانی رسیده، خانه ها و کاخ ها ساختند. در آن جا مجالس طرب، شب نشینی و می گساری برپا کردند و شاعران هم برای گرفتن پاداش، آنان را می ستودند. از میان آنان، ابراهیم و احمد فرزندان عبدالله بن مدبّراز همه معروف تر بودند: ابراهیم در زمان خلافت المعتضد، عامل خراج بصره و اهواز، احمد در روزگار احمد بن طولون، عامل خراج مصر و شام بود. بحتری آن دو را ستود و از این راه ثروت فراوانی به دست آورد.(11)

گاهی وزیر، عهده دار دریافت خراج بود و با بهره گیری از قدرتش، اموال فراوانی جمع می کرد. بخشی را به بیت المال می داد و بقیّه را

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 31
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست