responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 352

شهرت دارد. او یمنی الاصل و از قبیله معافر یمن است. جدّ او عبدالملک، همراه طارق بن زیاد وارد اندلس شد و شجاعانه در بعضی از حملات نظامی شرکت کرد. پس از آن، برخی مناطق جزیزه خضراء به او واگذار شد. ابن ابی عامر در جوانی به قرطبه رفت و تحصیلاتش را در آن شهر به پایان رساند. ادبیات را نزد ابوعلی قالی، فقه را در محضر ابوبکر بن قوطیه، و حدیث را از ابوبکر بن معاویه قرشی و دیگران فراگرفت.

 

او در همسایگی قصر خلیفه، دکه ای گشود و در آن، نامه ها و دادخواست های مردم را می نوشت. چیزی نگذشت که آوازه مهارت و هوشمندی او فراگیر شد و این خبر به گوش ملکه صبح، همسر حکم مستنصر و مادر فرزندش هشام رسید. ملکه او را ناظر کارهایش و وکیل در املاک خویش قرارداد و او به شایستگی از عهده این کار بر آمد. ملکه نزد خلیفه وساطت کرد و او به مدیریت ضرابخانه منصوب شد و پس از آن قاضی شهر ریّه گشته، مراتب ترقی را پیمود و متصدی شرطه (شهربانی) شد و نیز اشراف بر اموال و ارث به او واگذار گردید. هم چنین مقام وکالت هشام، فرزند و ولی عهد خلیفه را به عهده گرفت و سرانجام به وزارت رسید. هنگامی که حَکم مستنصر وفات یافت، فرزندش کودکی بیش نبود و خطر آشوب و هرج و مرج، حکومت را تهدید می کرد. در چنین موقعیتی بود که ابن ابی عامر، ثبات و استقرار حکومت را برای ملکه تضمین کرد؛ گر چه او در واقع، چشم طمع به حکومت داشت و با برنامه ریزی ماهرانه ای همراه هوشمندی تمام برای نیل به مقصودش مراحل ذیل را پیش گرفت:

 

1ـ به جعفر بن عثمان مصحفی، حاجب خلیفه و وزیر دولت نزدیک شد و او را متقاعد کرد نگهبانان مقطوع النسل کاخ را که از سرزمین اسلاو آمده و به شجاعت و هیبت معروف بودند ، مرخص کند؛ مصحفی نیز چنین کرد و ابن ابی عامر نگهبانانی از بربر را جایگزین آنان کرد.

 

2ـ پس از آن، با سردار غالب ناصری، حکمران شهر سالم و ثغراعلی و از وفاداران خلیفه عبدالرحمان ناصر طرح دوستی ریخت و با همدستی او و مصحفی حاجب، طرح کشتن مغیره، برادر حَکم مستنصر و عموی هشام بن حکم که به حکومت طمع داشت را اجرا کردند و در حالی که هشام، ده سال بیشتر نداشت، با او بیعت کردند و لقب المؤید به او دادند.

 

3ـ با هوشیاری و فطانت، مصحفی را برکنار و با اسماء، دختر سردار غالب، ازدواج کرد وبا کمک «غالب» توانست مصحفی را اسیر کند و بکشد.

 

4ـ سرانجام بر غالب شورید و در نبردی در سال 371ق او را کشت.

 

5ـ هشام المؤید را در قصر خود، تحت مراقبت شدید قرار داد و خدمتگزاران ویژه ای را به خدمت وی گماشت و از ارتباط او با مردم جلوگیری کرد و وسایل بازی و تفریح وی را که همسالان او بدان نیاز داشتند، فراهم کرد. پس از طیّ این مراحل، به نام هشام المؤید، قدرت را به دست گرفت، ولی در واقع، او بود که امور مملکتی را اداره می کرد و به سبب حسن تدبیر و اراده ای نافذ، روزگار زمامداری اش بر وفق مراد بود.

 

پسرش عبدالله همراه عدّه ای دیگر، برای قتل پدر، توطئه ای ترتیب داد، زیرا که پدرش، عبدالملک را بر او ترجیح داده، می پنداشت اگر او را با عبدالله در یک سطح قرار دهد، به عبدالملک، ظلم می شد، زیرا او داناتر و شجاع تر از عبدالله بود. یکی دیگر از دلایل این توطئه، آن بود که پدرش تصمیم داشت ولایتعهدی را به برادرش بسپارد و چه بسا عبدالله در این تصور که به او ظلم شده، بی راه نرفته باشد، چون می دانست پدرش در حلال زاده بودن وی، تردید دارد و گمان می کرد شرعاً پسر او نیست؛ به این معنی که هنگام ازدواج با مادرش، عدّه شرعی را نگاه نداشته است، از این رو او را مانند برادرش دوست نمی داشت.

 

هنگامی که منصور از توطئه پسرش آگاه شد، او را دستگیر کرد و فرمان داد گردنش را زده، همدستان وی را هلاک کنند. منصور در پنجاه نبرد، شرکت جست و در همه آن نبردها که در خلال پانزده سال حکومتش رخ داد، پیروز معرکه بود. لشکریان او نیز سرزمین هایی را درنوردیدند که تا آن زمان، نشانی از اسلام در آن سامان دیده نشده بود و تا جایی که «شنت یاقب» (در منطقه «جلّیقه»، مقدس ترین شهر مسیحیان اسپانیا) به دست مسلمین فتح شد و شاهان شمال و جنوب «اسپانیا»، مقابل منصور سر فرود آوردند. بر فرمانروایان «قشتاله»، «نافار» و «کاتالونیا» غالب آمد و در این حملات، خسارات سنگینی بر سرزمین های آنان وارد کرد.

 

پس از این پیروزی، منصور با دختر سانچو، فرمانروای نافار که به اسلام گرویده بود و بر او نام عبده نهادند، ازدواج کرد. او برای منصور، فرزندی به دنیا آورد که او را عبدالرحمان نامیدند و به دلیل شباهت با جدش، او را سانچو می خواندند و بعدها در میان مردم، به شنجول معروف شد. منصور در یکی از جنگ هایش در شهر سالم کشته شد و هنوز قبرش آن شهر، معروف خاص و عام است. پس از او، پسرش عبدالملک، ملقب به المظفر به جای او نشست. او در زمان حیاتش فرمان داد گردو غباری را که در جنگ ها براو نشسته، جمع کرده، و در کیسه ای با وی دفن کنند. وی در 66 سالگی درگذشت.

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 352
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست