نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 369
مادر عبدالرحمان عامر، شاه زاده و دختر
سانچو، شاه اسپانیایی ناوار بود و عرب، او را شانجه می
خواندند. پدر عبدالرحمان با او ازدواج کرد و او اسلام آورد و پدر عبدالرحمان او را
عبده نامید. از آن جا که عبدالرحمان شباهت فراوانی به مادرش داشت
مادرش او را سانچولیو؛ یعنی سانچوی کوچک نامید و
مردم او را شنجول می نامیدند و به همین نام نیز شناخته می
شد. او جوانی مغرور، گستاخ و متجاهر به می گساری بود. هشام مؤید
در محبوبیت او طمع ورزید و قصد داشت خلافت را از او بگیرد و
حکومت قانونی را تصاحب کند و از آن جا که مانند مادر عبدالرحمان، از مردم
«اسلاو» بود سعی داشت خود را از بستگان مادری او قلمداد کند.
هشام مؤید مردی خوش قلب بود
و به دلیل ضعفش هیچ درخواستی را رد نمی کرد. لذا
عبدالرحمان را به ولایتعهدی خود برگزید و او چنین پنداشت
که وارث خلافت شده است، از این رو دستور داد برای او خطبه بخوانند و
پسرش عبدالعزیز را حاجب خود کرد و به او لقب سیف الدوله داد و پس از
آن در سرکشی و گمراهی فرو رفت و به خواهش های نفسانی روی
آورد. آن گونه که ابن العذاری می گوید، او به زنا و فسق و فجور
روی آورد و اطراف او دوستان فاسدی گرد آمدند. عبدالرحمان در 25 سالگی
کشته شد.(11)
علی بن عیسی کحّال
وی طبیبی بود که در
ساختن سرمه مشهور و به مهارت شناخته شده بود. در بیماری های چشم
و درمان آن از او پیروی از کتابش تذکرة الکحالین در ساختن سرمه
استفاده می شد. مردم، او و کتابش را بر دیگر پزشکان و کتب آن ها ترجیح
می دادند.(12)
عمار موصلی
ابوالقاسم، عمار بن علی موصلی،
چشم پزشک مشهوری بود و در درمان بیماری های چشم، سرآمد و
با تجربه بود. در زمان الحاکم بامرالله فاطمی در مصر سکنی گزید
و بلند آوازه شد.
از جمله آثار او، کتاب المنتخب در شناخت
چشم، بیماری و درمان آن است. وی حدود سال 400ق درگذشت.(13)
مریم شلبی
او مریم، دختر ابویعقوب شلبی
است. وی شاعری از مردم «اندلس» بود و اشعار استوار و فصیح می
سرود و به زنان ادبیات می آموخت. اصلش از شهر «شلب» بود و به آن منسوب
است. در «اشبیلیه» زیست و در حدود سال 400 ق در همان جا
درگذشت.(14)
منتجب عانی
او محمد بن حسن خدیجی مضری
عانی، در عانه متولد و به آن منسوب شد. مدتی در عانه و بغداد بود و
سپس به، حلب رفته، در آن جا اقامت گزید. بعدها آن شهر را ترک کرد و به کوه
های لاذقیه رفت و به حسین بن حمدان خصیبی، رهبر
فرقه نصیریه پیوست و از او عقیده باطنیه نصیریه
را آموخت و از مبلغان آن فرقه شد.
سرودن شعر در سرشت او بود و اشعاری
سرشار از معانی می سرود. در عقیده باطنی خود تندرو بود و
در شعرش بسیاری از الفاظ و رموز باطنیان وجود دارد. او دارای
غزل هایی لطیف است که از جمله آن ها غزل ذیل است:
«آن محبوبِ میان باریک،
چشمانی مست و قامتی موزون، صدایی دل نشین، لبانی
کبود و میانی لرزان دارد.
با اشاره چشمش، به باده، کرشمه، و به
درخت «بان» ناز کردن را آموخت.
ظلمت شبم را با زیبایی
او روشن می کردم؛ و از لبانش مِی می نوشیدم.
صفات همه مردم، یکجا در او جمع
است و من از فضایل بی شمار او در شگفتم.
بر آن شاخه «بان»، صورت او مانند بدر در
ظلمت شب، می درخشد.
گل نرگس، زیبایی خود
را از چشمان او عاریه گرفته است و من با نگاهم از گونه هایش گل می
چینم.
پس از عزتی که داشتم در عشق او ذلیل
شدم؛ تا جایی که از سرگردانی مرا خشمگین می کرد و
من رضای او را فراهم می کردم.
قلبی دارم که بر مصیبت شکیباست،
و گواه بر این مدعا، گریز او از من و نزدیک شدن من به اوست.
در دوری از من به گِله ام توجه
نداشته، هم چنان دور می شود و در جنایتش، به حالم شفقتی ندارد.
با خود گفتم: شاید شرم، او را به
وفاداری ومی ادارد، ولی او پیوسته در راه رفته، گام برمی
داشت.
او می دانست ذلت من در عزت اوست و
این که نهایت انتقام از من، انتقام اوست.
به من گفتند: چقدر با او ملاطفت می
کنی؟! گفتم: او ناز می فروشد و من با او مدارا می کنم.»
او در غزلی درباره شراب می
گوید:
«شبی نشسته و با خورشید
تابانی که پیاله شراب باشد آن شب را نورانی می کردم که از
نوح و هود خبر می داد.
با هر کمرباریکی که سینه
ای بلورین داشت و با قامتی به لطافت
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 369