نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 383
ابوبکر، محمد حاسبِ کرخی، کتابِ
الفخری در جبر و مقابله و الکافی در حساب را به نام او تألیف
کرد. او در شب عید فطر سال 402ق به زندان سرکشی کرد و قرض های
زندانیان را از یک تا ده دینار برعهده گرفت و ایشان را
آزاد ساخت. کسانی هم که بیش از این مقدار، مدیون بودند،
به قید کفالت آزاد ساخت که پس از عید، به زندان برگردند و کسانی
را نیز آزاد کرد که جرم ناچیزی مرتکب و یا توبه آنان محرز
شده بود. چون بهاءالدوله درگذشت، پسرش سلطان الدوله، فخر الملک را در مقام وزارت
ابقا کرد. مدتی با شوکت و منزلت تمام به اداره امور پرداخت، امّا بعدها لغزشی
از او سرزد که از جانب سلطان، قابل بخشش نبود. هنگامی که دستگیر شد غیر
از آنچه از او مصادره شد، یک میلیون دینار نیز از
خانه اش کشف گردید. وی در 53 سالگی به فرمان سلطان الدوله کشته
شد.(3)
مستعین اموی
ابوایوب، سلیمان بن حکم بن
سلیمان بن عبدالرحمان ناصر، مادرش ام ولد بود و ظبیه نام داشت. پس از
آن که رؤسای بربر و جوانان عامری بر محمدِمهدی، پسر هشام بن
عبدالجبار بن عبدالرحمان ناصر شوریدند، با او بیعت کردند، امّا میان
او و محمدِ مهدی جنگ هایی درگرفت که به پیروزی او و
ورودش به قرطبه در سال 402ق انجامید.
او پس از آن که واضح، سردار لشکر مهدی
را کشت (به سرگذشت مهدی اموی رجوع کنید.) مردم قرطبه را تحت
فشار قرار داد و با آنان بدرفتاری کرد؛ آنان نیز به علی بن
حمّود ادریسی، حکمران سبته پناه برده، از او یاری
خواستند. او دعوت آنان را اجابت و با لشکری از بربرها از دریا عبور
کرد و در 22 محرم 407ق وارد قرطبه شد و مستعین را از خلافت برکنار کرد و او
را در 53 سالگی کشت مدت خلافت او شش سال و ده ماه طول کشید.
سال های حکومت مستعین، به
سال های شورش و آشوب معروف شد. ابن حیّان روزگار او را چنین وصف
می کند: «سال های سخت، دشوار، شوم، با آغازی زشت و فرجامی
زشت تر، با ظلمی مداوم همراه بود و مردم وحشت به سر می بردند. خوشی،
رخ ننمود و هیچ مانعی برطرف نشد. در عیب و ننگ آن دولت همین
بس که طایفه شانجه آن را پدید آوردند، ارمقند آن را پراکنده، جلّیقیان
آن را تثبیت، فرانک ها آن را پاره پاره کردند، فاجر تبهکاری آن را
اداره می کرد و حیله گری فرومایه وزارت آن را به عهده
گرفت.»
مستعین از شاعران بزرگ به شمار می
رفت. ابن بسّام، صاحب کتاب الذخیره آورده است: «در ادب و شعر به مراتبِ بلندی
نایل آمد.» اشعارش از میان رفت و ابن بسّام فقط به برخی از ابیات
او دست یافته که اشعار تغزلی لطیفی است:
«من در شگفتم چگونه شیران از سرنیزه
من می هراسند، ولی من از پلک های خمار چشم یار، واهمه
دارم؟!
بدون هیچ ترسی با مشکلات
دست و پنجه نرم می کنم، ولی از فراق یار، همواره می اندیشم.
سه تن از زیبا چهرگان و نازک
بدنان، جان و تنم را چون عروسکی اسیر ساختند.
مانند ستاره هایی که در تاریکی
چشمک می زنند، از فراز شاخه های برتپه شنی بردیده ها جلوه
گر شدند.
یکی چون ماه و دیگری
در زیبایی مانند دختر مشتری و سومی در ظرافت چون
خواهر شاخه های درخت «بان» است.
قلبم را تسخیر و مرا که در اوج
شکوه پادشاهی بودم، مانند اسیری غمگین اسیر کردند.
پادشاه ذلیل عشق و محبت را ملامت
نکنید، زیرا مقهور عشق شدن، خود عزت و پادشاهی است.
به من که بنده عشق و دلباخته آنانم، ضرری
نمی رساند، زیرا مردم و آنان، در زمره فرمانبران من هستند.
اگر در عشق به آنان از سلطان هوا و هوس
پیروی نکنم، هرآینه از مروانیان نباشم.»
یکی از شاعران، رنج و مشقتی
که بر قرطبه رفته بود را این گونه بیان می کند:
«بر «قرطبه» بسیار زیبا می
گریم؛ همانا چشم زخم برآن کارگر شد.
روزگار، در گذشته به آن فرصت بسیار
داد و ناگهان همه دیون خود را خواست.
شهری بود در نهایت زیبایی
که زندگی در آن بسیار گوارا و شیرین بود.
پس روزگار، دگرگون شد؛ به گونه ای
که حتی میان دو نفر، خوشی و شادی دیده نمی
شود.
با آن وداع کن و به سلامت بگذر! اگر می
خواهی در آن شهر نمانی، پس برخیز!»
شاعر دیگری خطاب به خلیفه
مستعین و دیگر دولتمردان می سراید:
«اداره امور را تباه کردید؛ به
زودی همگی فرجام سیاه کاری ها را خواهید فهمید.
اگر با چشم بصیرت به امور می
نگریستید، به جای اشک، خون می فشاندید.
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 383