نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 423
مقابل، سرزمین «غرناطه» را به تیول
آن ها در آورد.
زاوی در آن جا حکومتی برپا
کرد. آن گاه در سال 460ق به افریقیه بازگشت و به نفع برادر زاده اش
حبّوس از مقام خود کناره گرفت. حبّوس حکومت با شکوهی را بنیان نهاد و
شهر قبره و جیّان را به «غرناطه» منضم کرد و فردی یهودی
به نام اسماعیل بن نغراله را به وزارت خود برگزید. حکومت حبّوس هیجده
سال طول کشید و فرزندش بادیس بن حبّوس جانشین او شد.(3)
ذوالقرنین حمدانی
ابوالمطاع، ذوالقرنین بن
ابوالمظفر حمدان بن ناصرالدولة بن حسن بن عبدالله بن حمدان، ملقب به وجیه
الدوله، شاعری لطیف طبع بود. شعرش اسلوبی نیکو و معانی
زیبا داشت. در ایام الظاهر پسر الحاکم بامراللهعبیدی به
مصر کوچید. الظاهر حکومت اسکندریه و توابع آن را بدو سپرد و در آن جا
برای مدتی اندک اقامت گزیده، آن گاه به دمشق برگشت.
شعری در تودیع:
«اگر هنگام بدرودمان، نزدمان بودی
و بدرود گفتن هایمان و تکرار آن را می دیدی.
بی شک می یافتی
که پاره ای از اشک ها سخن می گویند و می دیدی
که پاره ای سخنان، اشک هستند.»
در تغزل می گوید:
«فدای کسی شوم که او را با
شمشیر حمایل کرده ملاقات کردم؛ در حالی که نگاه هایش از
ضربه های شمشیرش برنده تر بود.
هنگامی که او را در آغوش گرفتم،
شمشیرم را از گردن فکندم، ولی شمشیری از گیسوانش
برگردن حمایل کردم.
او که در محبت به یاریش
سنگدل ترین بود، در رسیدن به آرزویش سعادتمندترین بود.»
هم چنین در شعری سروده است:
«چون با هم دیدار کردیم و
شب ما را با بال های تیره اش در پوشاند که در لابه لای آن نعمت
ها بود.
پاک ترین شبی را که بشر می
گذراند، با هم گذراندیم؛ در حالی که نگاهبانی نبود و میان
ما جز مهربانی و نگاه رد و بدل نشد.
پس پایش شکسته باد آن که سعایت
ما را نزد دشمن کرد و تلاشش بیهوده باد آن گونه برضد ما گامی
برداشت!»(4)
المعتدبالله
ابوبکر، هشام بن محمد بن عبدالملک بن
عبدالرحمان ناصر، ملقب به المعتدبالله، واپسین خلیفه اموی
اندلس، مادرش ام ولد بود و عاتب نام داشت. در دژ «آلبونت» از مراکز نظامی
قرطبه، اقامت داشت و پس از وفات المستکفی بالله در سال 418ق با او بیعت
و در قرطبه به نام او خطبه خوانده شد. او در البونت نزد عبدالله بن قاسم فهری
به سر می برد و به بعضی مراکز نظامی در آمد و رفت بود، امّا
آشوب هم چنان در شهرها برپا بود و او قدرتی برای سرکوبی آن ها
نداشت. در اواخر سال 420ق به قرطبه آمد و جمعی از لشکریان در سال 422ق.
بر او شوریدند و او را از حکومت برکنار و زنان و خدمه اش را از قصر بیرون
کردند. به ناچار با اطرافیانش به مسجد جامع قرطبه پناه برد و مدتی در
آن جاماند. مردم از روی مهربانی غذا و آب به آنان می دادند، آن
گاه از قرطبه خارج شد.
پس از برکناری او، در قرطبه و
توابع آن ندا در داده شد:
دیگر از امویان کسی
باقی نماند و نباید کسی، فردی از ایشان را پناه
دهد! او سپس به طرف مراکز نظامی رفت و به المستعین، سلیمان بن
هود، حاکم تطیله، سرقسطه، لارده و طرطوشه پیوست. او نزد سلیمان
ماند تا این که در لارده درگذشت و چون فرزندی نداشت، با درگذشت او
دولت امویان اندلس نیز از بین رفت. مرگ او در 64 سالگی
بود. پس از او مردم قرطبه، قاضی ابوحزم بن جهور را برگزیدند و با او بیعت
کردند.(5)
مهیار دیلمی
ابوالحسن، مهیار بن مرزویه
دیلمی، ایرانی تبار و پیرو آیین زرتشت
و از مردم بغداد بود. شاعر بزرگی بود که نوآوری در معانی شعر و
تسلط و توانایی او در سبکش نمایان است. فصاحت عرب و مضمون پردازی
ایرانیان را در شعر به هم درآمیخت. در سال 394ق شاگرد شریف
رضی شد و در محضر او اسلام آورد و ادب و علم آموخت و از او پیروی
می کرد. پس از مدتی شیعه شد و بعضی از اصحاب پیامبر(صلی
الله علیه وآله) را در شعرش دشنام داد. او در بغداد درگذشت و دیوان
شعری از او باقی مانده است.
او طی شعری به نژادش می
بالد و می گوید:
ام سعد (کنایه از عرب) میان
جمع قومش شیفته ام شد و پرسیدن درباره من آغاز شد.
آنچه از اخلاقم می دانست، او را
شادمان کرد؛ پس می خواست بداند از چه خاندانی هستم.
گمان مدار نسبی دارم که پایینم
می آورد! من کسی هستم که چون نسبتش را بدانی، تو را راضی
می کند.
خاندانم از زمان های کهن بر
روزگار چیره شدند و قرون و اعصار را زیر پانهادند و برآن حکم راندند.
پدر من خسرو است که ایوانش بلند
است. میان مردم کجا پدری
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 423