نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 43
عباس بن عبدالمطلّب بود. این دو
خاندان، به یک نیای مشترک (هاشم بن عبدالمطّلب) منتهی می
شدند. این سه خاندان (بنی امیه، علویان و عباسیان)
خلافت را حق خود می دانستند؛ یعنی خلافت را نه بر مبنای
شورا، بلکه میراثی می دانستند که از گذشتگان به آیندگان می
رسید و هریک نیز بر ادعای خویش دلیلی می
آورد. خاندان هاشمی به این دلیل که از نزدیکان پیامبر
اسلام(صلی الله علیه وآله) هستند، خلافت را حق خود می دانستند،
لذا علی بن ابی طالب(علیه السلام) را شایسته این
مقام معرفی می کردند.(68) بنی امیه خلافت را از آن خود می
دانستند تا بتوانند در سایه آن به خون خواهی عثمانِ اموی
بپردازند. آنان معتقد بودند علی(علیه السلام) در حمایت از
عثمان، سستی و از کشتن قاتلان او خودداری کرده است. زمانی که بنی
امیه خلافت را به دست آوردند، بنی هاشم به خلافت آن ها گردن ننهاده،
برای خود به صورت پنهانی دعوت و تبلیغ کردند. در این
دعوت، عباسیان با آنان هماهنگ شدند. علویان و عباسیان یک
شعار داشتند: «دعوت به رضای آل محمد(صلی الله علیه وآله)»؛ یعنی
خلافت برای فردی از آل محمد(صلی الله علیه وآله) است که
مسلمانان بر انتخاب او متفق باشند. موالی ایرانی و آنان که از
حکومت بنی امیه کینه و نفرت داشتند، به این جریان پیوستند.
در ضمن دعوت پنهانی، به لشکرکشی دست زده، برای مقابله و رویارویی
با محمد بن مروان، واپسین خلیفه اموی آماده و روانه محلی
به نام «زاب» شدند که این جنگ نیز به همین نام شهرت یافت.
بازنده این جنگ، محمد بن مروان بود و با هلاکت او، عُمر دولت 92 ساله امویان
به پایان رسید.
پس از این، درگیریِ
تازه ای میان دو خاندانِ علوی و عباسی پدیدآمد.
عباسیان در این درگیری پیروز شدند و پس از پیروزی،
با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به خلافت بیعت
کردند که در نتیجه، هم پیمانیِ میان علویان و عباسیان
به درگیری مبدّل شد و میان خودِ بنی عباس نیز جدالِ
درونْ گروهی رخ داد. ابوالعباس که به سفاح ملقب شده بود، خلافتِ پس از خود
را به برادرش ابوجعفر منصور و پس از وی، به برادرزاده اش عیسی
بن موسیواگذاشت، ولی ابوجعفر منصور، عیسی بن موسی
را به کناره گیری از ولایت عهدی به نفع پسر محمدالمهدی
پسر ابوجعفر واداشت.
مهدی نیز پسر خویش
موسی الهادی را به ولایت عهدی خود برگزید. او پس از
موسی، دومین فرزندش هارون الرشید را به ولایت عهدی
گماشت. موسی الهادی بر آن شد تا برادرش هارون را از ولایت عهدی
خلع کند و پسر خویش جعفرِ خردسال را به جای او برگزیند، ولی
مادرش که از او نفرت داشت، از این کار جلوگیری کرد و همین
موضع گیری خیزران در مقابل موسی، از علت های کشته
شدنش بود.
هنگامی که هارون الرشید خلیفه
شد، خلافتِ پس از خود را به سه تن از فرزندانش: محمد(امین)، عبدالله (مأمون)
و قاسم (مؤتمن) واگذاشت؛ مشروط براین که خلافت را به ترتیب در دست بگیرند.
هنگامی که امین به خلافت رسید، برادرش مأمون را از ولایت
عهدی خلع کرده، پسر خردسالش موسی را به جای او ولی عهد
ساخت. این حرکت امین، سبب درگیری میان آن دو و کشته
شدن امین شد. وقتی مأمون عهده دارِ خلافت شد، از پسرش عباس صرف نظر
کرده، برادر خود محمد (معتصم) را به ولایت عهدی برگزید. این
کار بر عباس گران آمد و او را واداشت تا با همکاری عده ای از سرداران،
عمویش را بکشد. هنگامی که جعفر(المتوکل علی الله) به خلافت رسید،
ولایت عهدیِ پس از خود را به پسرش محمد(المنتصر) سپرد. سپس تصمیم
گرفت برادر خود محمد (المعتز) را به جای او برگزیند. همین امر
سبب شد المنتصر با همکاری سرداران ترک برای کشتن پدر توطئه بچیند
و آن را اجرا کند و به جای پدر برکرسی خلافت تکیه زند. او پس از
شش ماه خلافت درگذشت؛ گفته اند که با سم کشته شد.
همان گونه که پیش تر بیان
شد، در دوره دوم عباسی چیرگان بر قدرت برای به دست گرفتن خلافت،
درگیری هایی را به وجود می آوردند. مانند این
برخوردها در حکومت اندلس نیز پدید آمد. مغیره با چند تن از
عموزادگان خود، طرح قتل عمویش عبدالرحمان داخل را ریخت. عبدالرحمان آن
ها را در سال 166ق دستگیر کرد و کشت. پس از عبدالرحمانِ داخل، پسرش هشام اول
جانشین او شد. سلیمان و عبدالله ضد برادرشان هشام شوریدند. این
شورش تا روزگار برادرزاده آن ها حَکَمِ اول پسر هشام دوام یافت. حَکَم
توانست با کشتن سلیمان و امان دادن به عبدالله، شورش آن ها را ریشه کن
کند. هنگامی که عبداللهِ اول پسر محمد به حکومت رسید (275ق) پسرش
مُطَرّف با آگاهی به این که ولایت عهدی از آنِ برادرش
محمد خواهد بود، برادرش را کشت. از آن پس بود که جنگ های پی درپی
برای تصاحب قدرت رخ داد. المستعین، پسرعمویش محمدالمهدی
راکشت، سپس المستعین و پس از او المستظهر کشته شدند. این درگیری
ها به طایفه ها و خویشاوندان رسید، تا جایی که میان
برادران، فرزندان و عموها جنگ هایی رخ می داد. در این درگیری
ها، هر طرفی از یک پادشاه اروپایی یا از رهبری
از مزدوران که مشهورترین آن ها «کمبیادور» بود، کمک می خواستند.
در نتیجه، پادشاه اسپانیا که در کمک به طرف های درگیری
موفق می شد، حکمران اصلی بود. او بر فرد مورد حمایت خود مالیات
می بست. اگر مؤدی، از پرداخت آن ناتوان می شد، همین که
تأخیر می کرد، حکومت او را تصرف می کرد و او را از آن جا می
راند.
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 43