«عشق به ماندن، از ترس مردن است، و دراز زیستن انسان، زهری است آزموده.
همه مردم از گذرگاه مرگ عبور می کنند؛ چه در خانه باشند و چه در سرزمین بیگانه.
زمین هم مانند ما خوردن و آشامیدن دارد و می خواهد از این مردم بخورد و بیاشامد.»
درباره حرام بودن شراب و تشویق به ترک آن می گوید:
«شراب، عقل را که با آن بر جهل فایق می آیی، از بین می برد.
هر گاه جام های ندیمان، با تو نجوا کنند، خواهی دید آن ها نیز از آوردن آن پشیمانند.
پرده از کار آزاد و برده برمی دارد و گنجینه های پنهان را فاش می سازد.
و کار زشت را زیبا نشان می دهد تا آنان که از آن خودداری می کردند، به آن بپردازند.»
اگر شراب حلال هم بود، هرگز آن را برای خودم چه در پنهان و چه آشکار حلال نمی دانستم.
خدا ما را ببخشد! چقدر نیازهای ما را برآورده می سازد و چیزهای پاکیزه را برای ما حلال کرده است!»
و می گوید:
«آیا پیامبری می آید که شراب را آزاد کند و باری از غم ها و اندیشه هایم را بردارد؟
ولی هیهات! اگر حلال هم بشود، چیزی را که بردباری و ارزش را کم کند نمی آشامم.»
و نیز می گوید:
«شراب را نمی نوشم، تا برای به دست آوردن لذت نشئه آن، عقلم را که بهترین یار و یاورم است بفروشم.
اگر هم نشین آن، صلاح دنیای خود را می خواست، آن را برای دشمنان می خواست؛ نه دوستان.
اگر در آخرت هم عذاب خدا را از من بردارد، از شراب نمی خواهم که مرا به رضوان بهشت برساند.»
درباره بی رغبتی خود به ازدواج و فرزند و نظرش درباره زنان می گوید:
«گویا حوا که همسرش آدم بوده، با مرد خردمندی ازدواج نکرده است.
نادانان در زمین فراوان شده اند، و خردمند دوراندیش در ما، کم است.»
«رشته فرزندان از زمان آدم تا زمان من پیوسته بوده، ولی هنوز «لام» ما به «باء» نپیوسته است تا «لُبّ» (عقل) را تشکیل دهند.
با تو هم نشین شدند و تو از آن ها فرزندانی به دست آوردی. نشانه های آزردگی نیز در تو آشکار است.
هر کس پسرانی داشته باشد، بعید نیست بلاها و مصیبت هایی بر سرش فرود آید.
از مردن و حق ناشناسی آن ها و مصیبت هایی دیگر می ترسد که به طور جدی سراغش می آیند.
اگر دختردار شویم، که چه بلایی است که آثار آن بدبختی، در چهره زیبارویان پیداست.
شوهر می خواهند و زیور لازم دارند و گرفتاری هایی سرزنش آمیز برایشان پیش می آید.
روز جنگ نمی توانند از تو دفاع کنند و در حملات، دلیری و بی باکی ندارند.
به خاک سپردن آن ها با این گرفتاری ها افتخاری برای هر یک از آن هاست.
گاه همسران، عزیزی را از دست می دهند؛ پس وای بر حال زنان شوهر مُرده!
اگر ستمی بر آنان چیره شود و به آنان تجاوز کند، دشمن می زایند و ننگ خانواده اند.»
او تک همسری را تبلیغ می کند و چند همسری را خوش ندارد:
«یک زن برای تو بس است؛ بیشتر نگیر! که دومی برای تو دردسر و رنج است.
اگر برخلاف خواسته زنت بر او هوو بیاوری، سزاوار است که از سختی ها بترسی.
زن، شیشه است که باید با آن مدارا کنی، و گرنه می بینی که شکسته شدن آن، تو را خُرد می کند.
هر گاه دو زن داری، باید در جنگ با دو دشمن باشی و از سه هوو بپرهیز!
هر چند آنان دوستی و رضای خود را نشان دهند؛ بسا که کینه ها را در دل نهان دارند.
گردآوردن زن ها برای تو رنج است؛ پس یک دوشیزه بی تجربه، تو را بس است.»
درباره محبت به حیوان و حرام شمردن کشتن آن می گوید:
«اگر یک کک در دستت را رها کنی، از یک درهم صدقه به نیازمند بهتر است.
چون خرد و دین تو بیمار شده، با من روبرو شو تا گفته های