نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 463
جوانمرد را مغرور می کند؛ چنان که
دامن بلند هنگام راه رفتن، انسان را به زمین می زند.»
«دو همسایه؛ یکی
پادشاه و یکی نیازمند، که هر دو، زمان بر آن ها می گذرد؛
بنابراین، دارایی و ناداری یکی است.»
«در پی دوستِ یک رنگی
است که با او همراه شود، ولی افسوس که مردم گوناگونند.
اگر تفاوت ها نبود، هیچ اسبی
برای غارت نمی دوید و کسی نیزه و شمشیر فراهم
نمی کرد.»
«زبان مرد، گاه نیزه و گاهی
نیز شمشیر است، چه بسا یک سخن، گردن ها را قطع می کند.»
«می بینم که جوانمرد با
اقبال و بخت به بزرگی و شرف می رسد؛ نه با نیزه و پیکان.»
«آدمی نزد عقل یک سان نیست
،بلکه با مقایسه شناخته می شود.»
«روزگار موعظه کرد، ولی زبان او
را نفهمیدم؛ گویا با سکوت خود، صحبت می کند.
چون میش ها کنار تو قرار گیرند،
خردمند آن ها می گوید: گرگ ستم می کند، ولی انسان ستمگرتر
است.»
معرّی در 86 سالگی درگذشت و
در معرّه به خاک سپرده شد و آنان که بزرگی او را می دانند، به زیارتش
می روند. خدایش رحمت کند!(6)
دَمری
عزالدوله، محمد بن نوح بن ابی یزید
دمری زناتی، از ملوک الطوایف اندلس بود و نسبتش به «بنی
دَمر» از قبایل زناته می رسید. آنان در کوه های «مصاقب»
در «قابسِ» آفریقا زندگی می کردند و «اباضی» مذهب بودند.
هنگامی که سلیمان بن حکم (المستعین بالله) اموی، کشور را
در سال 403ق. بر رؤسای قبایل تقسیم کرد، نوح، پدر محمد، شهر
«مورون» را به دست گرفت و تا سال مرگش؛ یعنی 433ق. بر آن فرمانروایی
کرد و پس از او، پسرش آن را به صورت مستقل اداره می کرد. او در سال 439ق. با
مهدی حمّودی (محمد بن القاسم) حاکم جزیره خضراء بیعت کرد
و با این کار خود، المعتضد بن عباد، حاکم اشبیلیه را خشمگین
ساخت و معتضد، کینه وی و قبایل زناته را در دل گرفت.
محمد به سامان دادن دولت خویش
پرداخت و به دلیری و کمک رسانی معروف بود. او کشورش را حراست
کرد وستم را از مردم دور ساخت. حکومت او، گاهی با سیاست و زمانی
نیز با خشونت و بخشش توأم بود، تا آن که معتضد او را به دیدار خود
خواند و وقتی به نزدش رفت، او را در حمّامی در اشبیلیه
دستگیر کرد و در سال 445ق. زنجیر بر دست و پای او و برخی
از فرماندهانش نهاد و سپس آن ها را کشت. عده ای نیز می گویند:
او در زندان درگذشت.
او از جمله کسانی بود که سر آنان
پس از مدتی به دست آمد. این سرها در صندوق های قصر معتضد که در
آن سر پادشاهان و فرمانروایان نگهداری می شد، پیدا شد.(7)
پی نوشت ها:
[1] شذرات الذهب، ج 3، ص 283؛ العبر، ج
3، ص221؛ معجم المؤلفین، ج 7، ص 87.
[6] سقط، ذره هایی است که از
«زند» (هیزم کوچک و خشکی برای آتش افروزی) می ریزد.
[7] معجم الادباء، ج 1، ص 162؛ وفیات
الاعیان، ص 113؛ الوافی بالوفیات، ج 7، ص 94؛ النجوم الزاهره، ج
5، ص 61؛ البدایة و النهایه، ج 12، ص 215؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص
240؛ کشف الظنون، ج 2، ص 1272؛ تاریخ الادب فی ایران، ص 364؛
تعریف القدماء بابی العلاء (لجنة احیاء آثار ابی العلاء)؛
شرح سقط الزند (لجنة احیاء آثار ابی العلاء)؛ شرح اللزومیات
(لجنة احیاء آثار ابی العلاء)؛ رسالة الغفران، تحقیق بنت الشاطئ؛
شرح اللزومیات، تحقیق و شرح ابراهیم اعرابی؛ اعلام
النبلاء، ج 4، ص 77؛ أنباه الرواة، ج1، ص 46؛ الحضارة الاسلامیة فی
القرن الرابع الهجری، ج 1، ص 413؛ الجامع فی اخبار ابی العلاء؛
شوقی ضیف، عصر الدول و الامارات (مصر و الشام)، ص 650؛ الأعلام ، ج 1،
ص 150؛ فروّخ، تاریخ الادب العربی، ج 3، ص 124؛ الاستاذ بدرالدین
المنعسانی، مذکرات عن ابی العلاء؛ شرح التنویر علی سقط
الزند؛تاریخ الفکر العربی، ص 439؛ اوج التحری عن حیثیة
ابی العلاء المعرّی.