نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 486
زمان خود آموخت، جایگاه والایی
یافت و در لغت پیشوای عراقیان شد. مردم برای کسب
دانش از محضر او بار سفر می بستند. چون معتزلی مذهب بود، مردم از او بیزار
و گریزان شدند. از پیشوایان مشهوری بود که با علوم بسیاری
آشنا و در احکام دین، حدیث، لغت، نحو و ادب استاد بود و میان
فهم روایت موثّقه و درایت جمع کرد. شاعر پرسُرایی بود که
با سبکی درست و شیوه ای استوار شعر می سرود. وی در
واسط و در هشتاد و چند سالگی درگذشت. در غزلی می گوید:
«آن گاه که ظاهر شد، دیدن او
خردها را مفتون خود ساخت، عشق نهانی او در دلم را آشکار کردم.
پوزش من برای سرزنش کنندگانم روشن
شد، و همه آنان از سرزنششان به من عذرخواهی کردند.
از شراب دیدگانش مست شدم و با نوشیدن
شراب (بوسه) از لبش به هوش آمدم.»
و می گوید:
«دلم او را یاد کرد و دل او پذیرفت،
پس در باطن و نهان عشق را استوار کردیم.
چون به یکدیگر رسیدیم،
دیده او و چشم من آتش جنگ را میان ما بر افروختند؛ با این که ما
سازش داشتیم.
چشم های من گونه های او را
مجروح کردند، و او به قصد انتقام با مژگان خود دل مرا تیرباران کرد.»(2)
ابن القارح
ابوالحسن، علی بن منصور بن طالب
حلبی، معروف به ابن القارح و ملقب به دوخله، از بزرگان ادب و راوی
اخبار و حافظ اشعار بسیاری بود. نزد ابوعلی فارسی دانش
آموخت و راه درآمد او تدریس در شام و مصر بود.... در زمان الحاکم بامرالله
فاطمی، مربی دو فرزند سردار حسین بن جوهر صقلی بود. او
بود که نامه مشهور رسالة ابن القارح را به ابوالعلاء معرّی نوشت و ابوالعلاء
با نوشتن رسالة الغفران او را پاسخ داد. ابن القارح پس از سال 461ق درگذشت.(3)
معتضد بن عباد
ابوعمر، عبّاد بن محمد بن اسماعیل
بن قریش بن عباد بن عمرو بن اسلم لخمی ملقب به المعتضدبالله، فرمانروای
اشبیلیه در زمان ملوک الطوایف بود. در زمان پدرش، فرماندهی
سپاه در جنگ با بنی الأفطس، فرمانروایان بطلیوس و دیگران
را بر عهده داشت. پس از مرگ پدر در سال 434ق به جای او نشست و مانند پدر،
حاجب لقب گرفت. در اشبیلیه و بیشتر شهرهای آن، خواندن
خطبه را به نام الموید هشام بن حکم المستنصر اموی دوام بخشید.
معتضد؛ دلاور، دوراندیش و خود کامه بود و او را اسدالملوک می نامیدند.
نویسنده فوات الوفیات نمونه ای از جبروت او را چنین نقل می
کند: پسر نابالغی بی اجازه وارد اتاق او شد؛ او دستور داد سر او را
ببرند.
هم چنین شنید کنیزی
می گوید: به خدا! زندگی در گور بهتر از نشستن در این کاخ
است.
گفت: به خدا تورا به آن چه خواستی
می رسانم. سپس دستور داد او را زنده به گور کردند.
در آرزوی دستیابی بر
همه جزیره اندلس بود و بیشتر پادشاهان آن، فرمانبردار او شدند و او بر
غرب آن سرزمین؛ چون: شلب، مورون و أرکش چیره شد و آن مناطق را با نیرنگ
از دست فرمانروایان محلّی به در آورد؛ بدین صورت که او آن ها را
به اشبیلیه فراخواند. آنان با صد سوار و همراه درباریان و
ملازمان و با زیورهای بسیار و شکوه فراوان به محل دعوت رفتند.
معتضد برای آنان غذایی فراهم کرد و آنان به خوردن پرداختند.
معتضد آنان را گرامی داشت و به دستور او حمام را برای آنان خوشبو
کردند و غلامان خود را با آنان فرستاد.
آنان سه امیر بودند: ابونور بن ابی
قرّه، امیر رنده؛ ابن نوح، امیر مورون؛ ابن خزرون، امیر أرکش.
هنگامی که به حمام آمدند و برابر حوض نشستند، بردگان بیرون رفته،
بردرهای خروجی، دیوار کشیدند حمام را روشن کردند. آنان از
جای خود برخاستند تا خارج شوند، ولی راهی برای بیرون
رفتن نیافتند، و این پایان کار آنان بود.
معتضد در کاخ خود خزانه ای داشت
که سر پادشاهانی را که با نیرنگ و یا در جنگ کشته بود، در آن
نگه می داشت. معتضد دریافت پسرش (ولی عهد او) علیه او
توطئه می کند، لذا او را در کاخ خود زندانی کرد. به او گفتند باز هم
در همان زندان برضد پدر توطئه می کند. پدر او را خواست و به دست خود سرش را
برید و همراهان با او در این توطئه را پس از قطع دست و پاهایشان
کشت. این واقعه در سال 449ق رخ داد. دیوان شعری برای او
گرد آورده اند که شصت برگ است. هم چنین کتاب های تاریخی
بسیاری نیز برای او نوشته اند. پس از مرگ او پسرش
ابوالقاسم محمد(المعتمد) بر سریر قدرت نشست.
ابن زیدون او را با چند قصیده
ستوده که یکی از آن ها قصیده ای است که در عید
قربان سال 446ق برای تبریک عید و در ستایش خیانت او
به امیرانی که آن ها را کشت، سروده است. او می گوید:
«او پادشاه و جوانمردی است که در
سایه او پیشامدها و حوادث بد روزگار دست می کشند.
دلیر مردِ بزرگ همتی که
روزگار و مردمش از او زینت یافته اند. پادشاه، فقیه، نویسنده
و فیلسوف.
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 486