responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 496

«من کسی هستم که اگر در اوج شور و هیجان، زبانم گشوده شود چنان سخنان بدیع و شیوا می گویم که گفته می شود: کلام او وحی منزل است.

 

نه بزرگان به مدح و تمجید من طمع دارند و نه آز و طمع مرا به درب خانه های آن ها بسته است.»

 

در باره انواع مردان می گوید:

 

اگر میان مردمان تأمل کنی، ایشان را به لحاظ ارزش، متفاوت، و از جهت مرتبه و جایگاه، مختلف می بینی.

 

برخی از ایشان چونان سپیدی نیکوی چهره اسبان (کنایه از والامقامی) و برخی همانند سپیدی میان سُم و شکم آن اسبانند (کنایه از پستی مرتبه ایشان)

 

درست مانند زر و زیورها که برخی مانند خلخال بر پای بسته می شود و از بعضی تاج ساخته، بر سرمی نهند.

 

تف بر چرخ گردون!؛ نه ترازویش میزان است و نه در تقسیم نعمت ها جانب عدل پیشه می کند.

 

آری، این ستم آشکار است که دانشمندی فرزانه در این دوران همتای آن شود که فقط ادعای علم و معرفت دارد. و چه روزگار پستی که در آن فاضل و مفضول یکسان است.»

 

او درباره عشق به سرزمین خود می گوید:

 

«به آن دیار که می رسم درنگ می کنم و به تأمل می نشینم؛ اما چه سود که ]این دیار[ آنچه در دل دارم، جز اندوه چیزی به من برنمی گرداند.

 

هان مپندار که این آثار مانده از گذشته بازیچه دست ایام است و بس!؛ این آتش خاطرات باز مانده توست که در گوشه گوشه این خرابه ها شعله ور است.

 

نمی بینی پایه های مانده از منزلگاه ها میان حفره هایی که گرد آن کنده شده، به دست بندی می ماند که مچ دست در آن حرکت می کند؟!

 

از حال من، تو را این خبر بس که این جا ایستاده، نغمه های فراق زاغ ها را سرزنش می کنم و سنگ های خاموش این دیار را مخاطب خویش ساخته، با آن ها درد دل و نجوا می کنم.

 

از روی سفاهتی که در پی عشق نصیبم شده، این موجودات را که چیزی نمی فهمند مخاطب ساخته، از گذشته دیار و ساکنان محبوب آن خبر می گیرم.

 

من انسانم و سخنور و حزن و اندوه خویش را به پیشگاه این منزل می برم و بیهوده اظهار می کنم اما این مرکب ها را چه شده که از جای خویش برنمی خیزند؟

 

هر کدام از ما به زبان خویش شور و عشق خود را ابراز می دارد؛ چه بسا زبان بسته، سخنور را به گریه در آورد.»

 

درباره بخشش ممدوح خود، وزیر ابونصر بن جهیر می گوید:

 

«گویا مالی را که این گونه می بخشد، غنیمتی است که به دست غنیمت گیرندگان به غارت رفته و اینک میان آن ها تقسیم می شود.

 

اگر این اموال یار و یاوری داشتند، هر آینه می دیدی در کف دست ممدوح دادخواهی می کرد.»

 

در ستایش صفات او می گوید:

 

«کوشش و چالاکی از عزم و اراده او، و افتخار و عظمت از اخلاق او آموزش می یابد.

 

برابر دیدار کنندگان چنان بشاش و گشاده رو است که گویا میان آنان ماه شب چهارده است که اطرافش را ستارگان احاطه کرده اند.

 

عاشق بلندی و رفعت است و از فرط عشق به آن ها موقع خواب نیز جز رؤیاهای آن ها را نمی بیند.»

 

نیز در مدح او می گوید:

 

«او اخلاق آراسته دارد؛ تا بدان حدّ که آدمیان گرگ صفت را از مکر و حیله منصرف می سازد.

 

روزگار، مقابل او گردن تسلیم فرو نهاده و کرنش کنان ملتزم رکاب وی شده است.

 

مردم دو دسته اند؛ گروهی خواهان نیکی و پاداش او و گروهی ترسان از مجازات و کیفر اوهستند.

 

اگر در پیشگاه او مرتکب خطا شوند معذرت می خواهند و اگر راه درست بپویند از درستی اوست.

 

ای که معدن کرم و بخشش را گُم کرده ای! تو را چه شده که این خلق را نزد او نمی جویی.

 

او کسی است که هر جا رحل اقامت افکند مردم او را می بینند که دست می برد تا از خوان کرم خویش به آن ها بذل و بخشش کند.

 

دسته دسته شاکران را گرد خانه او می بینی بسان میخ پایه هایی که با ریسمان کرم او بسته شده اند.

 

آمال و آرزوها را جهت بازگشتن بر نینگیختند؛ مگر این که آن ها مقیم در آستان او شدند (از بازگشتن امتناع ورزیدند).

 

چگونه امید و آرزو به منزلگاه او دل نبندد و جز مرغزار او جای خرم دیگر سراغ ندارد.»

 

هم چنین درباره ممدوح خود می گوید:

 

«تو افتخار و عظمت را چنان گران مایه وصعب المنال قرار دادی و آن را به خویش محدود کردی که نه فروخته و نه خریده شود.

 

چه بسیار جویندگان که خوهان بهره ای ازاین مجد و بزرگواری

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 496
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست