نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 514
نزاع میان فرزندان آلب ارسلان
سلجوقی
* امیر تتش فرزند آلب ارسلان
دوباره بر برادرش ملک شاه می شورد و مرورود را تصرف می کند و به قصد
تصرف خراسان، بدان سو روانه می شود، ولی ملک شاه او را دستگیر می
کند.
تصرف طلیطله
* آلفونسوی ششم، پادشاه قشتاله،
طلیطله را محاصره می کند، سپس بر آن دست می یابد و حکومت
بنی ذی النون را برمی اندازد. واپسین پادشاه آنان یحیی
بن اسماعیل بن مأمون ملقّب به قادر بود.
درگذشتگان
* ابن صباغ.
* ابن عطار (احمد).* ابن عمار.
* ابن غرسیه (گارسیا).*
مسلم عقیلی.
ابن صباغ
ابونصر، عبدالسید بن محمد بن
عبدالواحد بن احمد بن جعفر بغدادی از مردم بغداد و زادگاهش بغداد بود. او از
امامان مذهب شافعی بود و برای استفاده از محضر او از راه دور بار سفر
بسته، به حضور او می رسیدند. ابونصر نخستین کسی بود که در
مدرسه نظامیه بغداد تدریس کرد. در آخر عمر نابینا شد.
وی با ابواسحاق شیرازی
برابری می کرد در شناخت مذهب از او برتر بود. الشامل فی الفقه،
تذکرة العالم و الطریق السالم، العدّة فی اصول الفقه و الکامل فی
الخلاف بین الشافعیة و الحنفیة از آثار اوست. وی در
«بغداد» و در 77 سالگی درگذشت.(2)
ابن عطّار (احمد)
ابومحسّن، احمد بن محسن بن احمد بن
عطّار، عالم به احکام وکالت و شروط و به اندازه ای در آن ماهر بود که ضرب
المثل شده بود. او بسیار هوشمند و زیرک بود؛ برای مثال: مردی
همسرش را طلاق داد و آن زن یک روز بعد ازدواج کرد. شوهری که طلاق داده
بود، نزد قاضی ابوعبدالله بیضاوی در کرخ آمد و به او گفت: همسرم
را دیروز طلاق داده ام و امروز ازدواج کرده است. قاضی فرمان داد او را
بیاورند و بر الاغ سوار کنند و در بازار بگردانند. آن زن نزد ابومحسّن رفت و
پولی به او داد تا ادعای شوهر طلاق دهنده را از او برطرف کند. او نزد
قاضی آمد و به او گفت: حضرت قاضی! از خدا بترس! مبادا مردم این
را بشنوند و گمان کنند تا این اندازه بی دانشی!
قاضی گفت همسرش دیروز او را
طلاق داده و او امروز ازدواج کرده است؛ پس عدّه چه می شود؟! گفت: او باردار
بوده و همسرش دیروز او را طلاق داده و او امروز وضع حمل کرده و فرزندش مرده
است. قاضی سکوت کرد و آن زن نجات یافت. وی در هفتاد و شش سالگی
درگذشت.(3)
ابن عمّار
ابوبکر، محمد بن عمار مهری، منسوب
به مهره، قبیله ای از عرب قضاعه، اندلسی شلبی، منسوب به
شهر شلب اندلس است. معتمد بن عباد او را وزیر خود و به ذوالوزارتین
(وزارت جنگ و دیوان) ملقب ساخت و با او انس می گرفت و از ادب و شعر او
بهره می برد. معتمد او را برای گرفتن شهر مرسیه مأمور ساخت. و
او با کمک آلفونسو، پادشاه قشتاله آن را گرفت و قرار شد مقابل معتمد متعهد شود مالی
را به او بپردازد.
او هم چنین برای گرفتن مرسیه
از عبدالرحمان بن رشیق، امیر دژ «بلج» کمک گرفت. هنگامی که ابن
عمار به کمک آلفونسو و ابن رشیق بر مرسیه دست یافت و آن را از
امیر آن جا عبدالرحمان بن طاهر گرفت معتمد او را برآن شهر گماشت و او به طور
مستقل آن را اداره کرد و از فرمان معتمد سر برتافت و همسرش رمیّکیه را
هجو کرد، اما دیری نپایید که ابن رشیق بر او چیره
شد و وی را از مرسیه بیرون راند. او نخست به آلفونسو پناه برد و
مدتی در دربار او ماند. سپس به سرقسطه رفت و به امیر آن ابن هود
پناهنده شد. معتمد با نیرنگی او را گرفته، زندانی کرد و سپس با
دست خود کشت.
او و ابن زیدون در فن بیان
چونان دو اسب مسابقه بودند. ابن عمار شاعری نوپرداز و نیکوروش بود و
در مفاهیم شعری او، صورت های هنری زیبا و معانی
دلکش دیده می شود. او معتمد و همسرش رمیکیه را هجو کرد،
ولی هنگامی که دستگیر و زندانی شد از او دلجویی
کرد و در صدد جبران گذشته برآمد. اشعار ذیل از مواردی است که معتمد را
هجو کرده است:
«القابی چون معتمد و معتضد مرا به
سرزمین اندلس بی رغبت می کند.
مملکتی که لقب های آن در جایگاه
خود نیست به گربه ای می ماند که به خود باد و حمله شیر را
تقلید کند.»
در هجو رمیکیه می گوید:
«زنی فرومایه و بدنژاد(رمیکیه)
را برگزیدی که به اندازه عِقالی، ریسمانی که با آن
زانوی شتری را ببندند، ارزش ندارد.
و او فرزندانی بخیل و
ناتوان به دنیا آورد که از دو سو بدنژاد است:
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 514