نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 515
هم از سوی عمو و هم از سوی
دایی.
آن ها قدهای کوتاهی دارند
که قرن ها با آن سپری کرده اند.»
در زندان برای جلب عاطفه معتمد
چند قصیده سرود که از آن جمله است:
«طبیعت و سرشت تو این است
که گاهِ تندرستی و خوشی بخشنده ترین و باگذشت ترین افرادی،
و اگر کسی را عقاب و کیفر کنی، بر کار خود، روشن ترین دلیل
و حجّت داری.
اگر میان دو راه یکی
را برگزینی، تو به آن راهی گرایش داری که تو را به
خداوند نزدیک کند.
مهربانی تو را می خواهم از
این که مرا کیفر دهی. به سخنان دشمنانم گوش مده؛ گرچه تو را با
الفاظ و کلمات فصیح بستایند.»
او این قصیده را چنین
ادامه می دهد:
«به خاطر آن دوستی ها که میان
ما بود مرا ببخش و آن را راهی به رحمت الاهی ـ که درِ آن باز است ـ
قرار بده!
قلم عفو بر گناهانم بکش!
و به سخن چینان و دروغ آنان گوش
مده!؛ زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست.»
هنگامی که معتمد قصیده را
خواند دلش نرم شد و خواست از او درگذرد، ولی دشمنان ابن عمار در دربار معتمد
که برای کشتن او می کوشیدند، توانستند معتمد را برضد او تحریک
کنند و سخنان او در هجو معتمد و همسرش رمیکیه را به یادش آورند
و خشم او را برانگیزند. اقدام آنان کارگر شد و معتمد او را در 55 سالگی
کشت.(4)
ابن غرسیه
ابن عامر، احمد بن غرسیه، اصل او
از بشکنس (باسک، در شمال غربی اندلس) است. در کودکی اسیر شد و
اسلام آورد و با مجاهد عامری، فرمانروای جزایر شرقی بلیار
و شهر دانیه هم پیمان شد. گویا همه زندگی او در «دانیه»
گذشته باشد. ادیبی توانا بود و نثر و نظم زیبایی
داشت. روح شعوبی گری (قوم گرایی) بر او حاکم بود و او در
پوشش دوستی رسول خدا، به عرب ها به شدت حمله می کرد و ایرانیان،
رومیان و یهودیان را بهتر از عرب ها می دانست. بسیاری
از مردم به نیرنگ او پی بردند و مقابل او ایستادند. و او را
مرتد و منافق خواندند و برخی از آنان نیز خون او را مباح دانستند.(5)
مسلم عقیلی
ابوالمکارم، مسلم بن قریش بن
بدران عقیلی ملقب به شرف الدوله، امیری مستقل و فرمانروای
موصل، دیاربکر، دیار ربیعه و مضر، از مردم ناحیه جزیره
بود. پس از مرگ پدرش در سال 453ق روی کار آمد و بر دژ حلب دست یافت. و
از روم مالیات گرفت و حرّان را فتح کرد. به تشیع گرایش داشت و
با اهل سنّت بدرفتاری می کرد. مردم بیابان نشین مقابل او
تسلیم شدند و کوشید تا پس از طغرل بیگبر بغداد دست یابد.
با سلطان سلیمان بن قتلمش بیرون شهر انطاکیه جنگند. می گویند:
در این جنگ کشته شد و نیز گفته شده در حالی که چهل و چند سال
داشت یکی از خادمانش او را خفه کرد. وی فردی دلیر،
بخشنده، بانفوذ و قدرتمند بود و سراسر کشورش در امنیت به سر می برد.(6)
پی نوشت ها:
[1] جمعه اول محرم سال 477 = دهم مـه سال
1084؛ چهارشنبه اول رمضان سال 477 = اول ژوئن سال 1085.
[2] شذرات الذهب، ج 3، ص 355؛ تاریخ
ابن اثیر، ج 10، ص 141؛ البدایة و النهایه، ج 12، ص 126؛ العبر،
ج 3، ص 289؛ المنتظم، ج9، ص 12؛ النجوم الزاهره، ج 5، ص 119؛ طبقات الشافعیه،
ج 3، ص230؛ الأعلام ، ج 4، ص 132؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 217.
[4] وفیات الاعیان، ج 4، ص
425؛ نفح الطیب، ج 6، ص 48؛ الوافی بالوفیات، ج 4، ص 229؛
الأعلام ، ج 7، ص 199؛ دول طوائف الملوک، ص 60، 63، 180، 216، 409 و 415؛ دائرة
المعارف الاسلامیه، ماده: «ابن عمار»؛ فرّوخ، تاریخ الادب العربی،
ج4، ص 638؛ مجلّه العربی، سال 1968، شماره 120، ص 70؛ همان، سال 1970، شماره
140، ص 76.
[5] المغرب فی حلّی المغرب،
ج 2، ص 406؛ الذخیره، ج 3، ص 705؛ فرّوخ، تاریخ الادب العربی، ج
4، ص 682.
[6] زبدة الحلب، ج 2، ص 73 به بعد؛ تاریخ
الموصل، ج 1، ص 150؛ العبر، ج 4، ص 267؛ النجوم الزاهره، ج 5، ص 116؛ تاریخ
آل سلجوق، ص 24.
سال 478 ق = 1085-1086 م(1)
رویدادها
طلیطله
* آلفونسوی ششم، پس از استیلا
بر طلیطله آن را پایتخت کشور قشتاله و مسجد آن را به کلیسا تبدیل
می کند.
دعوت از ابن تاشفین برای
رفتن به اندلس
* معتمد بن عباد، امیر اشبیلیه
و متوکل بن افطس، فرمانروای بطلیوس و عبدالله بن بلقین، امیر
غرناطه، هیأتی مرکب از قاضیان و بزرگان، نزد ابن تاشفین می
فرستند و از او می خواهند به اندلس بیاید. و در رویارویی
با آلفونسوی ششم از او یاری می جویند.
* یوسف بن تاشفین طی
نامه ای آلفونسوی ششم را به پذیرش اسلام، پرداخت جزیه یا
جنگ فرامی خواند و آلفونسو او را به به جنگ دعوت می کند.
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 515