نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 533
اگر تو را مهلتی دهد و دچار مصیبت
نسازد، فریب او را مخور و از مکر او ایمن مباش! زیرا گرچه خفته
به نظر می رسد، اما با چشمانش مراقب و مترصد غافل گیر کردن است.
باعث شادی ما می شود تا این
که ما را فریب دهد؛ مثل شخصی که می خواست گلی را بچیند
و ماری خفته زیر آن به وی یورش برد.
چه دولت هایی که با پیروزی،
اداره امور را به دست گرفتند، اما پس از چندی رفتند و هیچ نشانی
از آنان باقی نماند و چنان محو شدند که بعدها باید اخبار گذشته ایشان
را در خاطره ها یافت.»
سپس درباره آنچه روزگار با دولت های
گذشته کرده چنین می سراید:
«]روزگار[ داراب را که چونان شمشیری
بران در مصاف با دشمنان بود، به زیر کشید و لبه تیغش را کند
کرد.
و آنچه را که به ساسانیان داده
بود پس گرفت و اثر و نشانی نیز از یونانیان به جای
نگذاشت.»
سپس درباره کشته شدن عثمان و علی
و حسین ]ع[ و آنچه میان خلفا گذشت می گوید:
«]روزگار[ محاسن عثمان را به خون رنگین
ساخت و دامن زبیر را گرفت و از عمر نیز شرمی نکرد.
شمشیر زشت ترین مردمان (ابن
ملجم) علی]ع[ را کشت و دستان پلید شمر را بر حسین]ع [مسلّط
ساخت.
ای کاش ]روزگار[ همان گونه که
خذافه را فدای عمرو بن عاص کرد، کس دیگری را ـ هر کس باشد ـ نیز
فدای علی می کرد.
روزگار جایگاه ابن زبیر را
نیز محترم نشمرد و عبادت او را در خانه خدا پاس نداشت.
معتمدها (خلفای بنی عباس)
را به زنجیر خویش کشید و مقتدرها را با خار خود گلوگیر
کرد.
مأمون ها و مؤتمن ها را به وحشت انداخت
و منصورها و منتصرها را مقهور و مغلوب خویش ساخت.»
سپس به بنی مظفر می پردازد
که اجداد بنی افطسند و بربزرگواری و عظمت آنان سوگواری می
کند و می گوید:
«ای آل مظفّر! این دنیا
به مسافتی طولانی می ماند که مردم، پیوسته آن را درمی
نوردند تا یک یک، آن را به پایان ببرند.
نفرین بر آن روزی که شما را
به این روز نشانید و آینده آبستن چنین روزهای تیره
مباد.!
آخر، پس از شما که سزاوار است برتخت نشیند
ولگام اسبان تیزرو را در کف گیرد و نیزه ها را در مرزها به سوی
دشمنان نشانه گیرد؟
که را سزا است پس از شما هم صاحب قلم و
معرفت، هم اهل جود و کرم و هم حامی مظلوم و هم خصم دشمن ستمگر باشد.
کیست جز شما که بتواند بلاها و مصیبت
ها و رخدادهای تلخی را دور سازد که انسان را یارای مقاومت
برابر آن ها نیست.
دور است که پس از آن ها کرم و شجاعت
بتواند قامت راست کند؛ پس حسرت دنیا و آخرت بر عُمَر باد!»
سپس به کشته شدن عمر بن افطس و دو پسرش
افضل و عباس به دست مرابطین (چنان که گذشت) می پردازد و می گوید:
«باران رحمت و عنایت الاهی
بر مرقد فضل و عباس ریزان باد!؛ آنانی که کرم و بخشش منسوب به ایشان
است؛ نه باران.
سه تن هستند (عمر بن افطس و دو فرزندش
افضل و عباس) که روزگار در فضل و ارجمند همانند آن ها ندیده است؛ گر چه خورشید
و ماه به کمک روزگار بشتابند.
سه تن چون پادشاهان، وقتی از من
دور شدند و مُردند، خوشبختی نیز از من رخت بربست و امیدی
به بازگشت آن نیست.
هر چیز پاکیزه در روزگار از
بین رفته است؛ حتی بهره مندی از بامدادان و شامگاهان را».(2)
ابن جحّاف
ابواحمد، جعفر بن جحّاف بن عبدالله بن
جعفر بن جحّاف بن یمن بن سعید معافری بلنسی معروف به قاضی
ابن جحّاف، امیر و از مردم بلنسیه بود. هنگامی که قادر بن
ذوالنون بلنسیه را گرفت و امیر آن جا عثمان بن محمد عامری را در
سال 478ق خلع کرد، مردم این شهر ترسیدند ذوالنون این شهر را نیز
مانند طلیطله به اسپانیایی ها تسلیم کند، لذا تصمیم
گرفتند او را بکشند ابن جحّاف را روی کار آورند. آن گاه ذوالنون را کشتند و
با ابن جحّاف در سال 483ق بیعت کردند و او در آن جا به حکمرانی پرداخت
تا این که السید کمپیادور آن را همه جانبه محاصره کرد؛ تا جایی
که موش و سگ را نیز کشتند و خوردند. سپس در سال 487ق با صلح به این
شهر وارد شد.
دولت ابن جحّاف حدود شش سال دوام داشت و
چیزی نگذشت که کمبیادور، ابن جحّاف را به پنهان کردن برخی
از اموال را نزد خود متهم کرد و دستور داد او را شکنجه کنند و سپس گودالی
کندند و او را در آن انداختند و در اطراف او هیزم نهادند و آتش افروختند. او
آتش را به بدن خود نزدیک می کرد تا زودتر از دنیا برود. رحمت
خدا بر او باد!(3)
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 2 صفحه : 533