responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 539

رمیکیّه

 

او اعتماد رمیکیه، کنیز رمیک بن حجاج اشبیلی از بازرگانان بسیار ثروتمند اشبیلیه بود و او را به این بازرگان نسبت داده اند. رمیک تربیت و تعلیم این کنیز را به عهده گرفت و او ادیبی شد و شعر می سرود. روزی معتمد بن عبّاد، پادشاه اشبیلیه با وزیرش ابن عمّار برکرانه رود الوادی الکبیر نزدیک مرج الفضه گردش می کردند. معتمد به آب که موج زد نگاهی کرد و گفت: «صنع الریح علی الماء زرد»؛ گویا باد روی آب زره بافته است. و از ابن عمّار که شاعر بود، خواست آن را به پایان برساند. ابن عمار کمی درنگ کرد. کنار رودخانه دخترکانی بودند که کوزه های خود را پر از آب می کردند؛ یکی از آنان گفت:

 

ایّ دِرع لقتال لَوجَمد؛ زره ای که یخ ببندد به درد جنگ نمی خورد.

 

معتمد از هوش آن دختر، که نامش اعتماد بود، و زیبایی او خوشش آمد. او را از صاحبش خرید و ، پس از آزاد کردن او با وی ازدواج کرد. عباد ملقب به مأمون، عبیدالله ملقب به رشید، راضی و بثینه شاعر، از او هستند. ملکه سوگلی اشبیلیه بود و در زندگی معتمد نقش مهمی داشت و به جهت جایگاه والا و نفوذ او در دل شاه، او را السیدة الکبری (بانوی بزرگ تر) می گفتند. بسیار با ناز و کرشمه با معتمد رفتار می کرد. یک بار از معتمد خواست برف را به او نشان دهد. معتمد بر کوه قرطبه درختان بادام کاشت و چون شکوفه برمی آوردند، چنان می نمودند که کوهی از برف، سفید پوش شده است. روزی اعتماد دید زنان کشاورز در روزی بارانی، در گِل قدم می زنند و ترانه های شاد می خوانند. او نیز هوس کرد در گِل راه برود. معتمد دستور داد گِلی آمیخته با بوی خوش برای او فراهم کنند. آن گاه او با کنیزانش در آن قدم می زدند.

 

روزی معتمد او را به خشم آورد و او سوگند خورد از معتمد خیری ندیده است؛ معتمد به او گفت: حتی در روز گِل؟! و این مثلی شد برای زنی که نعمت شوهرش را بر خود انکار می کند. فقها او را به خشم آوردند و به انداختن معتمد در گرداب بی حیایی و پرده دری و آشکار کردن فسق متهم ساختند؛ تا آن جا که مردم اشبیلیه نیز این سخن را نوشتند و امضا کردند و به ابن تاشفین، امیر مسلمانان رساندند. اعتماد به آن مردانی که در براندازی سلطنت بنی عباد دست داشتند اهمیتی نمی داد و معتمد نیز همین شیوه را داشت و در فراهم آوردن وسایل شادی او چیزی فروگذار نکرد. معتمد به دلیل دلبستگی فراوان به اعتماد، شعری سرود که با حرف اول هر بیت، کلمه «اعتماد» ساخته می شد و اشعار این است:

 

«ای که از نظرم پنهانی و در صمیم دلم جای داری!

 

به اندازه رنج های و اشک هایم و شب هایی که بیدار مانده ام بر تو درود می فرستم.

 

مالک قلب من شدی که به این آسانی مقهور هر کسی نمی شد، آن را مطیع خویش یافتی.

 

خواسته ام تو را خسته کرد؛ ای کاش رسیدن به این خواسته برایم میسّر می شد.

 

ای محبوب! به عهد و پیمان میان ما پایبند بمان، و به خاطر فراق طولانی تغییر حال مده!

 

نام شیرینت را در این عهدنامه به ودیعه نهادم و آن را با حروف اعتماد (نام محبوب) نگاشتم.»

 

و نیز درباره اش می گوید:

 

«تو را در خواب هم بستر خویش یافتم؛ گویا دستان لطیفت بالش من بود.

 

گویا مرا در آغوش می کشیدی و از حزن و اندوه فراق و شب بیداری های طولانی همان گونه که من شکوه داشتم تو نیز شکوه داشتی.

 

گویا از لبان و گونه هایت گلبن بوسه می چیدم و از تو کام دل می گرفتم.

 

به عشق پاکمان سوگند! اگر این رؤیای تو در خواب سراغم نمی آمد،

 

هیچ گاه طعم آرمیدن در رختخواب نمی چشیدم.»

 

هنگامی که سپاه ابن تاشفین بر «اشبیلیه» حمله و معتمد را اسیر کرد او را نیز به اسارت گرفت و همراه پسران و زنان دیگر او به «اغمات» افریقیه فرستاد. رمیکیّه در «اغمات» و چند روز پیش از معتمد از دنیا رفت.(7)

 

روذ راواری

 

ابوشجاع، محمد بن حسین بن محمد بن عبدالله بن ابراهیم روذ راواری ملقب به ظهیرالدین از رود راوار همدان، و زادگاه او اهواز و از دانشمندان آشنا به فنون ادب و شاعری نیکوسخن و لطیف بود. پدرش حسین (ابویعلی) در سال 460ق وزیر خلیفه القائم بود. خلیفه المقتدی از سال 471 تا 484ق او را به وزارت برگزید و زمان او توأم با امنیت و فزونی نعمت بود. بعدها برکنار و به اقامت اجباری در خانه خود مجبور و سپس به «روذراوار» تبعید شد و مدتی در آن جا ماند. در سال 487ق به حج رفت و چند ماه در «مدینه» اقامت گزید و سپس در سال 488ق در پنجاه و چند سالگی درگذشت. حاشیه ای بر کتاب تجارب الأمم، مسکویه نوشت.

از اشعار او درباره شکوه از روزگار است که می گوید:

«شما به احسان کردن سزاوارترید و به دیدار کسی بروید که شیفته شما است.

ای دلبندان من! این جفای شما چیز عجیبی است؛ چه کسی شما را

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 539
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست