responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 58

امّا همین شاعر مدیحه سرا پس از برکناری المستعین، با چند قصیده ـ که می خواهد با سرودن آن ها خود را به خلیفه جدید (المعتز) نزدیک کند ـ به هجو مستعین می پردازد. در یکی از سروده هایش می گوید:

«سپاس خدای را که اینک همه کارها در دست المعتز قرار گرفته، و المستعان (تعرض به المستعین) به وضع خفّت بار خویش برگشته.

آن بیچاره خود می دانست خلافت از آنِ او نیست؛ بلکه سرزاوار توست، اما نفس غدّار، او را فریب داد.

واقعاً بیعت با وی نزد خداوند چقدر زشت و ناپسند می نمود! و در حقیقت بهترین گفته مردم این بود که المستعین از خلافت برکنار شده است.»

موضع ابن رومی نیز مقابل کسانی که نخست آن ها را مدح و سپس هجو می کرد، همین گونه بود. در این جا دو نمونه را از دیوان او ذکر می کنیم. ابن رومی در یکی از قصایدش ابوالصقر اسماعیل بن بلبل شیبانی را هنگامی که به فرمان المعتز به وزارت گماشته شد، این گونه می ستاید:

«گفتند: ابوصقر از تیره شیبان است؛ و من گفتم: این را نگویید؛ بلکه بنی شیبان از ابوصقرند.

بسا پدرانی که از وجود پسرانشان به اوج شرافت و عزت رسیده اند؛ مانند خاندان عدنان که از وجود رسول الله(صلی الله علیه وآله) رفعت و شوکت یافتند.»

اما هنگامی که ممدوح وی در زمان المعتضد عباسی ستاره بختش افول کرد و به زندان افکنده شد، ابن رومی بر آن شد تا با بدگویی به او، هرچه بیشتر به خلیفه نزدیک تر شود. او در قصیده ای ابوصقر را هجو کرده، می گوید:

«گرچه اینک سرنگون و رانده شده ای، اما بدان! مدت ها افراد آبرومند و بلندهمتی که یار تو بودند، به دست تو خوار و کوچک می شدند.

ای ناز و نعمتی که اینک طراوت و شکوهت سپری شده! چه مدت ها که حسن تو با دستان او رنگ زشتی به خود گرفته بود.»

آن هنگام که ابوالقاسم عبدالله سلیمان بن وهب در دوران المعتضد وزیر شد، ابن رومی با سرودن قصیده ای او را می ستاید. او در برخی ابیاتِ آن قصیده می گوید:

«وقتی دستان ابوالقاسم بذل و بخشش کنند و بر مردم نعمت فروریزند، دیگر جایی برای ستودن سخاوتِ دریا و باران نیست.

چنان رأیش درست و نافذ و عزمش مستحکم بود که بر شمشیر و قدر پیشی می گرفت.

و هنگامی که نور سیمای فروزنده اش همه جا را منوّر کند، دیگر نور آفتاب و ماه برابر آن ناچیز می نماید.

آنچه را چشم ها از دیدن آن ناتوانند او با گمان خویش می دید و گواه بر این حقیقت، دیدن عین این امر و نتیجه ای است که از گمان درست او به دست می آید.»

بحتری نیز هم چنان به مدح ابوالقاسم و پسرانش حسن و قاسم ادامه می دهد تا این که آن ها بخشش خود را از او دریغ می کنند آن گاه درباره آنان می گوید:

«به عنوان حاکم بر ما حکمرانی می کنید و خود را امیر ما می دانید؛ در حالی که شما در گذشته و هم اکنون ریزه خوار سفره دیگرانید!

چه بسیار نعمت ها که به سبب بخل شما هیچ گاه در اختیار ستایشگران قرار نگرفت و از ایشان دریغ شد.

اگر روزی نعمت های در اختیار شما به پایان برسد، این خود برای ستایشگران و نیازمندانِ ارجمند نوعی انعام و بخشش است.»

آن گاه متنبّی از سیف الدوله جدا شده، رهسپار مصر می شود تا در آن جا کافورِ اخشیدی وزیر حکومت اخشیدی ها و همه کاره آن حکومت را با قصاید غرایش بستاید؛ به امید آن که در آن حکومت، منزلتی والا و ارجمند یابد. او در قصایدش به طور مفصل کافور را می ستاید، از جمله می گوید:

«جناب حاکم پیش از آن که پا به سن بگذارد، تجاربش چونان مردی سالخورده و پا به سن گذاشته شده است و پیش از آن که ادبش کنند، خود ادب یافته است.

پیش از آنکه امور را تجربه کند، چنان حاذق شده که در همه امور، دانا و کارآزموده است. و بدون این که کسی به تهذیبش پرداخته باشد، مهذّب و باشخصیت است.

با این که در دنیا به نهایت اهداف و خواسته هایش رسید و هرچه خواست به چنگ آورد، اما هنوز عزم و همت و اراده اش سرزنده و گویا در آغاز خیزش و حرکت است.

به من گفتند: اشتباه کردی از نعمتِ سرشار (سیف الدوله) نزد کافور رفتی؛ گفتم: آری! من نزد او رفتم تا از باران بخشش دست هایش بهره مند شوم.

نزد کسی می روم که مِلک و دولت را بذل و بخشش می کند و با این همه بخشش، هیچ گاه در پی آن ها بر مُنعَم منّت نمی گذارد.

هان! ای ملک! و ای سلطانی که در شرق و غرب به بردن نامت نیازی نیست و با وصف و لقب دادن، ارجمندتر از آن چه هستی نمی شوی، چون شهره آفاقی!

 

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 58
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست