responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 75

شهر، علی بن حسین بن اسماعیل پنهان شد. اسماعیل به جدّه رفته، اموال بازرگانان را تصرف کرد، مردم را کشت و دارایی آنان را غارت کرد و در روز عرفه بسیاری از حاجیان را کشت. مردم از دست او در رنج و عذاب بودند تا آن که در سال 252ق بر اثر بیماری آبله درگذشت.(3)

اشناس

ابوجعفر از بردگان ترک بود که المعتصم آنان را به خدمت گرفت و به خود نزدیک کرد. او پله های پیشرفت را به سرعت طی کرد تا آن که از سرداران مقرب خلیفه شد. المعتصم طی فرمانی بنای سامرا را بدو سپرد و در سال 219ق او را به ولایت مصر برگزید. اشناس برای خود جانشینی تعیین کرد و خود در بغداد ماندگار شد تا آن که خلافت به المتوکل رسید و او را از حکومت مصر برکنار کرد و ایتاخ، سردارِ ترک را به جایش برگزید. الواثق بالله خلیفه عباسی، ایتاخ را به سلطان ملقب کرد و دو حمایل جواهرنشان و یک تاج گوهرین به او بخشید و حقوق و امتیازهایی برایش مقرر کرد که از محدوده امور نظامیِ صرف، فراتر می رفت. الواثق نخستین کسی بود که از میان ترکان، سلطانی برگزید. او در سال بیعت با المعتز درگذشت و ثروتی معادل پانصد هزار دینار از خود برجای گذاشت که المعتز آن را مصادره کرد.(4)

تنوخی (اسحاق)

ابویعقوب اسحاق بن بهلول بن حسّان بن سنان تنوخی اهل انبار و از راویان حدیث بود که این دانش را از حافظان عصر خود در بغداد، بصره، کوفه، مدینه و مکه فراگرفت. وی فقیهی ادیب و دانای به لغت، نحو و شعر بود. المتضاد در فقه و کتابی در قرائات و نیز مسندی در حدیث از آثار اوست.

المتوکل علی الله خلیفه عباسی، تنوخی را به سامرا فراخوانده، از او حدیث شنید و گرامی اش داشت. وی در دوران خلافت المستعین بالله به بغداد رفته، به نقل حدیث پرداخت و سپس به شهر انبار بازگشت و در 88 سالگی در همان جا درگذشت.(5)

المستعین بالله

ابوالعباس احمد بن محمد بن المعتصم بالله بن هارون الرشید، دوازدهمین خلیفه عباسی بود. مادرش کنیزی بود که مخارق خوانده می شد. او در سال 220ق به دنیا آمد و پس از مرگ المنتصربالله در سال 248ق با او به عنوان خلیفه بیعت شد. در حقیقت، پس از مرگ المنتصر، برادرش المعتز که ولی عهد بود بایستی خلیفه می شد، ولی بغا، وصیف و باغر (سرداران ترک) از بیم آن که مبادا المعتز پس از رسیدن به خلافت، آنان را به سبب کشتن پدرش المتوکل مجازات کند، او را خلع کردند و المستعین را به خلافت برگزیدند.

قدرت در دست سرداران ترک بود. برای خلیفه از خودشان وزیری به نام اوتامش تعیین کردند؛ امّا بعد، با او اختلاف پیدا کرده، وی را کشتند. وصیف و بغا بر کشتن باغر نیز هم رأی شده، وی را از پای درآوردند و بدین گونه دولت را یکسره در اختیار گرفتند. آن گاه هرچه خواستند، انجام دادند. در واقع، هر قدرتی را از خلیفه گرفتند؛ به گونه ای که شاعری درباره وضعیت خلیفه و ناتوانی او چنین سرود:

«او خلیفه ای است در قفس، که در اختیار وصیف و بغا است. طوطیوار، هرچه به او بگویند، او نیز تکرار می کند.»

قتل باغر انگیزشی میان سپاهیان ترک پدید آورد و آنان به حمایت از او برخاستند؛ لذا وصیف و بغا از عاقبت این ماجرا بیمناک شده، المستعین را با خود به بغداد بردند و در خانه محمد بن عبدالله بن طاهر خزاعی، امیر بغداد فرود آوردند. همین که سپاهیان سامرا از قضیه آگاه شدند، هیأتی از آنان به رهبری فرمانده بایکباک نزد المستعین رفته، اظهار اطاعت کرده، از او خواستند به سامرا بازگردد؛ ولی او نپذیرفت. آنان نیز به سامرا بازگشتند و المعتز و برادرش را که به دستور المستعین زندانی شده بودند آزاد کردند و با المعتز به عنوان خلیفه و با المؤید به عنوان ولی عهد بیعت کردند.

المعتز از آنان سپاهی فراهم کرده، به فرماندهی برادرش ابواحمد طلحة بن المتوکل به سوی بغداد روانه کرد. بغداد ماه ها در محاصره این سپاه بود و پس از آن که درگیری هایی میان المعتز و بغدادیان رخ داد، المستعین از خلافت کناره گرفت و به واسط تبعید شد. در آن شهر، خانه ای را به او اختصاص دادند و احمد بن طولون را به نگهبانی وی گماشتند. احمد با او به نیکی رفتار می کرد و به المستعین اجازه رفت و آمد می داد، تا آن که به درخواست قبیحه، مادر معتز، از ابن طولون خواستند مستعین را بکشد و فرمانروایی واسط را به پاداش دریافت کند. احمد از پیمان شکنی و کشتن خلیفه ای که بیعتش بر گردن او بود خودداری کرد؛ لذا المعتز حاجب خود سعید بن صالح ترک را برای کشتن المستعین فرستاد؛ در حالی که المستعین به نماز ایستاده بود، سعید او را کشت و سرش را نزد المعتز برد. هنگامی که سعید با سر المستعین به حضور المعتز رسید، او را در حال بازی با شطرنج دید. به خلیفه گفتند: «این سر برکنار شده (المستعین) است.» پاسخ داد: «آن را کنار نهید تا بازی را تمام کنم.»

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 2  صفحه : 75
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست