responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 108

به زور وارد معرکه جنگ شود. در مجرای سیل حوادث نشسته ام، و باران حوادث هرچه می خواهد، سوی من ببارد. با روزگارانی همنشینم که دامن خود را با حوادث گوناگون به سوی من می کشاند. مال و دارایی را می بینم و اراده من سوی آن می شتابد؛ ولی بخت از آن دست کشیده است. چه سود که اراده من آزاد باشد؛ ولی بخت من هر گاه آهنگ خواسته ای کنم، در بند و اسارت باشد. هر آدم نگون بخت که جویای مطلب در دسترس باشد، مطمئن باشد که به آن دست نخواهد یافت. گاهی وقت ها آدم چالاک و زرنگ از رسیدن به مقصودش باز می ماند؛ ولی آدم ناتوان و سهل انگار به آرزوش می رسد. سخت ترین حوادث، نزد من این است که کسی در گرفتاری های من، کمک کاری نمی کند. هان ! من رها شده ام و با رخدادها و حوادث ناگوار دست و پنجه نرم می کنم».

 

او در قصیده دیگری به پیکار با صلیبیان تحریک می کند و می گوید:

 

«در سرزمین فرنگ، سپاهیانی در گرماگرم جنگ چون کوهی که در حال فروریختن است، در اضطراب و گرم جنگ اند. شما کسانی را که در سختی از خود دلاوری نشان می دهند، رها می کنید، و رزمندگانی که سرگرم جنگند فراموش می کنید. آیا شما در مقابل این صخره های سخت که شکسته می شوند، می خوابید؛ کار جدی است و شما به شوخی می گیرید. چگونه غافل و بی خبرید از کسانی که خون آنان را ریخته اید، و اکنون چشم شان از حقد و کینه بیدار است، و مشرکان از فساد روی نمی تابند و در ستم خود مرزی نمی شناسند، و به هیچ کس رحم نمی کنند؛ تا می توانند از کشتار باز نمی ایستند. چه بسیار دخترانی که ترس آنان را زار و نزار کرده است، و زنان آزاده ای که در رفاه می زیستند نه با گرما آشنایی داشتند و نه شب های سرد چشیده بودند. اکنون بیم آن می رود که از ترس ذوب شوند و با اندوه بمیرند. به پاسداری از دین و ناموس برخیزید؛ به سان کسی که مرگ را نیستی نمی داند».

 

تا آنجا که می گوید: «سرهای مشرکان مثل میوه درخت رسیده است؛ از چیدن و دروکردن آن غفلت نکنید. باید دم تیز شمشیر آنان کند شود و باید شوکت آنان فرو ریزد».

 

در قصیده دیگری نیز به یاد دوستانش و شوق به آنان، سروده است:

 

«در پیچ و خم آن دره قبیله ای است. هر گاه به یاد آن می افتم، قلب مرا تسخیر می کند و یاد و خاطره آن را زنده می سازد. خانه آنان در وادی الغضی است و من آرزو داشتم در رقمتان باشد. چه آرزوی دور و درازی !».

 

ابن خیاط در 67 سالگی وفات یافت و در دمشق دفن شد. 2

 

ابن ساره شنترینی

 

عبداللّه بن محمدبن عبدالبر ابن ساره شنترینی اهل شنترین نزدیک لشبونه. در شهرهای شرقی و غربی اندلس به سیاحت و گردش پرداخت و زمانی نیز به آموزش و تعلیم اشتغال داشت؛ سپس در بطلیوس رحل اقامت افکند و در دربار بنی افطس زیست و چون مرابطون بر بطلیوس چیره شدند، ابن ساره به اشبیلیه رفت و در آنجا زندگی سختی را گذراند. بعد به غرناطه رفت و شعر را که وسیله کسب خود قرار داد، از تیره بختی او نکاست. سرانجام از زندگی اجتماعی کناره گرفت و در المریه وفات یافت.

 

وی شاعری برجسته و نویسنده ای مبتکر بود. در آثارش اسلوبی استوار داشت و واژه ها را به درستی به کار می برد. در اشعارش شکوه و گلایه بسیار دیده می شود که بازتاب زندگی مرارت آمیز او بود. در اشعارش حکمت، زهد، غزل و نسیب دیده می شود. او در توصیف تیره بختی خود از درآمد شغل وراقی که در زمان بی نوایی خود به آن مشغول بود، چنین سروده است: «بدترین پیشه، حرفه وراقی است؛ برگ ها و میوه های آن محرومیت است. من این حرفه را به خیاطی مانند می کنم که برهنگان را می پوشاند و خود برهنه است».

 

در توصیف سرمای سخت و سوزنده ای که از سمت کوه شلّیر بر غرناطه می وزید، چنین می سراید: «در سرزمین شما برای ما ترک نماز و نوشیدن باده حرام، رواست. به جهنم باید گریخت؛ چه جهنم از کوه شلّیر به ما مهربان تر و دلسوزتر است. خدای من اگر مرا به جهنم وارد می کنی، در چنین روزی جهنم برای من گواراست».

 

در پیشه کردن زهد و پارسایی نیز چنین سرود:

 

«ای کسی که به منادی نادانی و بی خردی گوش فرا می دهی، درحالی که موی سپید و پیری دو پیام آور مرگ، بر تو بانگ زده اند. اگر تو به اندرز گوش نمی دهی، چرا گوش و چشم در سر تو جای گرفته اند ؟ کر و کور جز مردی که دو راهنمای چشم و گوش او را به راه نیاورده اند، کسی نیست. نه روزگار، نه دنیا، نه چرخ بلندِ [آسمان] و نه ماه و خورشید، هیچ یک پایدار نیستند. باید از این سرا کوچید؛ هرچند ساکنان آن ـ روستایی و شهری ـ فراق آن را خوش نداشته باشند». 3

 

عثمان بن نظام الملک

 

عثمان بن نظام الملک، شمس الدین، وزیر سلطان محمودبن محمدبن ملک شاه سلجوقی. بر اثر بدگویی دشمنان وی، به ویژه ابونصر احمدبن حامد خزانه دار سلطان، ملقب به مستوفی، سلطان بر او خشم گرفت. داستان چنین بود که سلطان سنجر، عموی سلطان محمود، از برادرزاده خود خواست وزیر خود، عثمان را نزد او بفرستد. ابونصر که

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 108
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست