نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 122
درگذشتگان
ابوالعباس تطیلی؛
زهر ایادی؛
عبداللّه میانجی؛
محمود پسر محمدپسر ملک شاه؛
مستوفی اصفهانی.
ابوالعباس تطیلی
احمدبن عبداللّه بن ابی هریره
قیسی تطیلی اشبیلی. اصل او از تطیله
بود و سپس با خاندان خود به اشبیلیه رفت. او کور بود و به اعمای
تطیلی ملقب شد و مشهور به تطیلیِ اکبر تا با این
صفت از ابواسحاق بن ابراهیم محمد تطیلی، معروف به تطیلی
اصغر باز شناخته شود.
ابوالعباس، اشبیلیه را به
قصد قرطبه ترک گفت تا در آنجا از راه شعر کسب درآمد کند. او شاعری غزل سرا و
نیکوسرا بود و در سرودن اشعار موشح4 مهارت خاصی داشت که از همه سرایندگان
زمان خود برتری داشت. اشعار او فصیح، ناب و بود اسلوبی محکم
داشت.
ابن خلدون آورده است گروهی از
شاعران موشح سرا در انجمنی در اشبیلیه گرد آمده بودند و هر کدام
موشحی را سروده بودند که در آن ظرافت به خرج داده بودند. ابوالعباس پیشاپیش
آنان شروع کرد و موشحه خود را با ابیات زیر خواند:
«با خنده های خود مروارید
را نمایان کرد، و با رخسار بی پرده خود ماه را نمایاند. روزگار
او را تحمل نکرد [همه مردم از عشق به او به ستوه آمدند]، ولی دل من او را جای
داد».
چون موشحه خود را به پایان برد،
همه آنان موشحات خود را پاره کردند.
وی از سیطره ستمگران،
نادانان، روزگار خود و رویدادهایی که در شهر حمص (اشبیلیه)
روی می داد گلایه می کند و مردم را علیه حاکم ستمگر
حمص تحریک کرده، می گوید:
«به خدا شکایت می برم از غم
و اندوهی که در آن هستیم، که معالجه و مداوا نمی تواند آن را
بکاهد. بر چنین اندوه هاست که به جای چاک زدن گریبان باید
قلب را چاک زد. ستم فراگیر شده و طرفدارانش مغرور، فریادرس و دادخواهی
نیست. سفلگان با فریب و نیرنگ حکومت می کنند، چنین
است که دیگر نمی توان بر مصیبت شکیبای کرد. دیگر
شکوفه های گل در مرغزاران نمی خندند. چرا از آسمان بر اثر ظلم حاکم،
سنگ نمی بارد. در حمص چیزی که مایه خنده باشد وجود ندارد؛
آری ! خنده ای چونان گریه وجود دارد. امروز بارهای سنگین
را بر دوش گرفتیم و تسلیم شدیم؛ منتظر فرداییم [که
بر سرمان چه می آید]. چقدر دشمنان علیه مسلمانان گرد آمدند،
مردم را از مسیر حق منحرف کردند و حق کنار رفت. خدا و مسلمانان را سبک
شمردند، و یکی از این دو کافیست [که انسان را کافر و
مستوجب قتل کند]. دین را از تن بیرون کرد و ظلم را به نهایت
رساند [که دین از بین رفت، مانند خوراکی به دهان وارد می
شود و از بین می رود]. دیدار او چون خاشاک در چشم ماند و یاد
او چون استخوانی در گلو. اگر از ستم رواداشته بر مسلمانان پرسیده شود،
او ظلم را از حد گذرانده است. بی شک روزی دولت حق برپا خواهد شد که گمراهی
را می میراند و هدایت را زنده می کند. خداوند از امت پیامبر
بی خبر نیست؛ خداوند هیچ چیز را بیهوده رها نکرده
است. هان ای مردم حمص ! من از دیرباز شما را به مبارزه خواندم؛ آیا
گوش به ندای من فرا نمی دهید ؟ من به گونه ای با شما سخن
گفتم که دیگران مقصود مرا درنیابند؛ و معماگونه به سخن پرداختم اگر
مقصود مرا دریابند».
ابوالعباس چهل ساله نشده بود که درگذشت.
5
زهر ایادی
ابوالعلاء، زهربن عبدالملک بن محمدبن
مروان بن زهر ایادی (از قبیله بنی ایاد). از مردم
اشبیلیه، فیلسوف و پزشک بود. در قرطبه رحل اقامت افکند. نخست به
دانش حدیث و ادب اشتغال ورزید؛ سپس به علم پزشکی روی آورد
و در پزشکی چنان برجسته شد که پزشکان پیش از او به دست فراموشی
سپرده شدند تاآنجاکه مردم مغرب به او و خاندانش افتخار می کردند. وی نیای
پزشکان طایفه بنی زهر است. کتاب هایی را تألیف کرد؛
ازجمله: الطرر در طب که مجموعه ای است در پاسخ به پرسش های بیماران،
الادویه المفرده، حل شکوک الرازی علی کتب جالینوس، الایضاح
بشواهد الافتضاح، [این کتاب ردّ کتاب المدخل الی الطب نوشته طبیب
ابن رضوان است] و التذکره. ابوالعلاء در اشبیلیه درگذشت. جنازه اش را
به قرطبه بردند و در آنجا دفن کردند. 6
عبداللّه میانجی (م525ق)
ابوالمعالی، عبداللّه بن محمد میانج
(منسوب به میانه یا مینج شهری در آذربایجان). وی
فقیه، ادیب و در تیزهوشی ضرب المثل بود و متصدی
قضاوت در همدان شد. عبداللّه به تصوف گرایید و واژه ها و معانی
تصوف را به کار می گرفت. گروه بسیاری از مردم پیرو او
شدند و به اتهام کفر در همدان به دار آویخته شد. 7
محمودبن محمدبن ملک شاه
ابوالقاسم، محمود پسر سلطان محمد پسر
سلطان ملک شاه پسر سلطان آلب ارسلان سلجوقی، مغیث الدین. وی
در چهارده سالگی به
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 122