نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 126
عشق و جوانی می خندیدم،
و اکنون در شصت سالگی تاوان آن گناهان را پس می دهم و می گریم.
گناهان نزد تو خیلی بزرگ جلوه نکند؛ زیرا پروردگار تو آن را می
آمرزد».
و در جای دیگر از وطن خود،
سیسیل، یاد می کند و اشغال آن را به دست نورمان ها نکوهش
می کند:
«ای کسی که بر ناشکیبایی
من، زبان به ملامت گشوده ای ! مرا واگذار که سرشک از دیده فرو ریزم
و توان و شکیبایی من به نهایت رسیده است. من چنین
می پنداشتم سرزمینم به هم وطنانم باز می گردد؛ گمانم درست درنیامد
و من مأیوس شدم. داغ خواری و ذلّت بر سرزمینم زدند و مسجدهای
آن به دست مسیحیان به کلیسا تبدیل شد. راهبان هر وقت
بخواهند بامداد و شام، ناقوس را در مساجد به صدا در می آورند. سیسیلی
که پناهگاه مردم روزگار بود، روزگار با او راه نیرنگ پیش گرفت. چه بسیار
چشمانی که از ترس، خواب به آن راه نیافت؛ درحالی که از هوای
خوش آن، چشمان همیشه خواب آلود بود. سرزمینم را می بینم
که در دست رومیان به ذلّت کشیده شده است؛ درحالی که هم وطنان من
عزیز و نیرومند بودند. پیش از این، سرزمین کفر ترس
و بیم داشت؛ ولی اکنون سرزمین من جامه ترس از فرنگیان به
تن کرده است. شیران دلاورمرد عرب که فرنگیان کافر از دست آنان به خود
می لرزیدند، از میان رفتند. فرنگیان قلعه ها را با شمشیر
خود گشودند و سپاهیان فراوان آنان، روز روشن را به شب تاریک مبدل
کردند. با سپاه انبوه خود، همانند موج متلاطم، برای فتح جزیره (سیسیل)
روی آوردند».
وی در اشتیاق وطن خود چنین
سروده است:
«اگر سرزمین من آزاد بود، با
اراده ای استوار به آن می شتافتم. ولی چگونه می توانم
سرزمینم را از اسارت فرنگیان غاصب آزاد کنم ؟ [در چنین اوضاعی]
خویشان به یکدیگر رحم نمی کنند و هر کدام تشنه خون دیگری
است. آنان با یکدیگر اختلاف دارند؛ بسان فرقه های مذهبی
که با یکدیگر اختلاف دارند. درگرما گرم جنگ، در آن فضای تنگ،
شمشیرهای آنان، بسان آذرخش می درخشد و از آن باران خون می
بارد. آنان برای روبهان (دشمنان فرنگی)، شیران (هم وطنان) را می
کشتند. دلاورمردان هرگاه به پیکار با رومیان بپردازند، سوار بر پشت
اسبان جنگی، خود را به کنام شیران می اندازند. دلاورمردان میان
رزم جان می دهند؛ آن گاه که بزدلان میان زیبارویان جان می
سپارند».
نیز در توصیف خانه ای
که امیر بجایه آن را ساخته چنین می گوید:
«قصری است که اگر با نور و روشنایی
آن، شخص نابینا را سرمه بزنند، در همانجا بینا می شود. نسیم
جان فضای آن از بهشت گرفته شده است، اگر بر کالبد مرده بوزد، او را زنده می
کند. دیگر زیبارویان و نمکین چهره گان با وجود او، به
فراموشی سپرده شده اند، و بر قصر خورنق و سدیر برتری دارد. ایرانیان
قدیم از ساخت چنین قصری درماندند؛ قصری بدین بلندا
و با این استحکام. رومیان، روزگارانی را پشت سر گذاشتند و
نتوانستند برای پادشاهان خود چنین قصری بسازند. ما را به یاد
بهشت انداختی وقتی که غرفه ها و کوشک هایی را که
برافراشته ای به ما نشان دادی. چشم به آن دوختم، زیباترین
و شگفت ترین منظره را دیدم و با چشم خسته بازگشتم. چون این
ساختمان بزرگ را دیدم، خود را در عالم رؤیاها در بهشت دیدم».
آن گاه ابن حمدیس به توصیف
تالابی می پردازد که درختانی از طلا و نقره، شاخه های خود
را بر آب های آن انداخته اند:
«بسا شیرانی که در بیشه
ریاست سکونت کرده اند؛ زمزمه آب را به جای صدای خود گزیده
اند. گویا زر ناب، پیکر آنان را پوشانده و در دهان های آنها،
بلور آب کرده اند. شیرانی که در حال سکون، متحرک به نظر می آیند،
اگر محرکی در آنجا بیابند. حملات آنان را به خاطر آوردم که چمپاته زده
اند تا حمله خود را آغاز کنند. درحالی که خورشید رنگ آن را جلا داده می
پنداری که آتشی است که زبانه های آن نور را می پراکند. گویا
شمشیرهای جویباران از نیام برکشیده شده و بدون آتش
ذوب شده و به تالاب تبدیل شده است. و گویی نسیم از آب آن
زرهی به اندازه بافته است. چشمان من میوه های تازه و شگفت آن را
از نظر گذراند؛ بسان اینکه از دریای مواج شگفتی ها عبور
کرده است. درخت جادویی زرّین که در عقل و خرد اثر خود را به جا
می گذارد. شاخه های چمیده آن گویی از هوا، پرندگانی
را شکار کرده است. پرندگان نشسته بر آن شاخه، از پریدن و پروازکردن سر باز می
زنند.
در هر موقعیتی، منقار خود
را درون آب گوارای آن ـ که چون چشمه سیمین می ماند ـ می
برند.
لالند، ولی از سخنوران به شمار می
آیند و اگر بسرایند، با آب ها به نغمه سرایی می
پردازند».
و چون ابن حمدیس از مرگ پدرش آگاه
شد، در سوگ او قصیده ای سوزناک سرود که در آن در فراق وطن تا پایان
عمرش مویه سر می دهد:
«در سرزمین غربت خبر مرگ او (پدر)
به من رسید؛ وه چه مصیبت بزرگی به گوش من رسید ! به جای
اشک خون گریستم؛ موی سیاهم را سفید کرد. در سرزمین
غربت، گویا زندگانی نیز غریبان را به فراموشی سپرده
است. در خاطرم پدرم را مجسم کردم و تربت او را که از من دور است نزدیک کردم.
چون زن داغدار فرزند، بر آن بزرگ مرد نالیدم؛ و کسی جز قافیه
اشعار، مرا یاری نکرد. من آن روز وداع را هرگز فراموش نمی کنم؛
رازها در چشمان ما آشکار بود. من به غربتی تلخ رفتم و او به غربتی که
در آنجا می آساید. او درگذشت و با
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 126