نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 130
و دو فرزندش و بیان مناقب و فضایل
و اظهار حسرت و اندوه بر آنان روی آورده است. ابن عبدون در پایان قصیده،
ابیاتی دارد که در چهار بیت آن بخت خود را فرا می خواند؛
سپس می پرسد: چه کسی ممکن است به جای افطس و فرزندانش بنشیند
و مانند آنان باشد». در بیت های پایانی، شاعر به قصیده
خود افتخار می کند و پیشگویی می کند این قصیده،
مشهور و ورد زبان ها می شود و ما گوشه ای از این قصیده را
بازگو می کنیم:
«اکنون روزگار پس از آن رادمرد، بر
بازماندگان مویه روا می دارد؛ اما مویه، سایه ها و صورت
را چه سود ؟ زنهار، زنهار ! از آرمیدن میان دندان و چنگال شیر (از
حوادث ناگوار روزگار ایمن مباش)؛ و من در دادن پند و موعظه به تو کوتاهی
نمی کنم. روزگار گرچه رفتار مسالمت آمیز دارد، پیوسته در ستیز
با انسان است؛ شب و روز همانند نیزه و شمشیر هستند. اگر تو را مهلتی
دهد و دچار مصیبتی نسازد، فریب او را مخور و از مکر او ایمن
مباش؛ زیرا اگرچه خفته به نظر می رسد، با چشمانش مراقب است و مترصد
غافلگیرکردن. چه دولت هایی که با پیروزی، اداره
امور دولت را به دست گرفتند، اما پس از چندی رفتند و هیچ نشانی
از آنان باقی نماند و چنان محو شدند که بعدها باید در خاطره ها احوال
گذشته اینان را یافت».
و پس از آنکه حوادث و بلاهایی
که بر دولت های پیشین روی آورده، یادآور شده، در
سوگ بنی افطس می نشیند؛ سپس به قصیده خود افتخار می
کند و می گوید:
«با این قصیده گوش های
بنی افطس را به گوشواره هایی زینت دادم که ارزش یاقوت
و مرواریدی را که زنان زیبارو با آن خود را می آرایند،
می کاهد. این قصیده من، دورترین نقطه های زمین
را خواهد نوردید، و این غمنامه به شهر و روستا خواهد رسید». 5
ابوصلت اندلسی
ابوصلت، امیه بن عبدالعزیز
اندلسی دانی اشبیلی. بن ابی صلت در شهر دانیه
به دنیا آمد و به آنجا منسوب است و در اشبیلیه اقامت گزید.
وی حکیم، ادیب، شاعر نیکوسرا، ریاضی دان، فیلسوف،
موسیقی دان، پزشک، ستاره شناس، مهندس و طبیعی دان بود و
در همه این فنون برجسته بود و او را الحکیم الادیب لقب داده
بودند. نزد گروهی از دانشمندان دانیه دانش آموخت و چون مرابطون بر
اندلس چیره شدند، به مصر رفت و به دستگاه وزیر افضل بن بدرالجمالی
پیوست و نزد او منزلت یافت. پس از مدتی افضل از او خشمناک شده و
در سال 502ق او را به زندان افکند. ابوصلت در سال 505ق از زندان آزاد شد و روانه
تونس گشت و به دربار امیر آن، ابوطاهر یحیی بن تمیم
بن معزبن بادیس راه یافت و در شهر بجایه، در 69 سالگی
درگذشت. وی تألیفاتی دارد؛ ازجمله: کتاب الحدیقه که به شیوه
کتاب الیتیمه ثعالبی نوشته، رساله العمل بالاسطرلاب، الوجیز
در علم هیأت، الادویه المفرده در طب، تقدیم الذهن در منطق و
رسالة فی الموسیقی.
در اشعاری از روزگار خود شکوه می
کند و می گوید:
«روزگاری مشغول بودم و مردم را
آزمودم، و هرگز کسی را نه به شوخی و نه به جد نستودم. چقدر آرزو داشتم
یک نفر را دیدار کنم که به واسطه او از غم رهایی یابم
و در گرفتاری ها کمک کارم باشد. ولی به کسی دست نیافتم،
جز گروهی که وقتی وعده می دهند، وعده آنان چون سراب دروغین
است. وسیله ای داشتم و چنین می پنداشتم با آن خوشبخت می
شوم؛ اما ناگهان دانستم رنج های من از همان وسیله بود. آنچه مرا
ناتوان کرد، جز قلمم نبود و دشمنان انبوهم، جز کتاب هایم نبودند».
نیز در افتخار به خود می گوید:
«چه بسا گوینده از من می
پرسد: چرا شخصی همانند تو گمنام است ؟ آیا تو اندیشه ات سست است
یا ناتوانی ؟ گفتم: گناه من این است که از خصال و صفاتی
برخوردارم که آنان برخوردار نیستند. آری ! بخت است که من از آن
برخوردار نیستم؛ اما بزرگواری ها و بلندی ها جزو سرشت من است
.».
همچنین در غزلی می گوید:
«در برابر قلبم نمودار شد و آن را به
بازی گرفت؛ سپس بی اعتنا گذشت. آه و دریغ از آن آهوبچه که صبر و
قرار از ما ربود. با تیغ چشمان خود هر کس را بخواهد می کشد و هر کس را
بخواهد زنده می کند. کدام دوستی است که خیانت نکرده باشد، و
کدام پیمان است که نشکسته باشد».
نیز در جای دیگر می
گوید:
«درشگفتم از چشم تو که با ناتوانی
خود، چگونه توانست قهرمانان را صید کند. با اینکه در نیام است،
با ما همان کار می کند که شمشیر آخته».
از اشعار اوست:
«اگر اصل من از خاک است، پس همه سرزمین
ها، شهر من است و همه مردم خویش من. خواسته هایم بسی والاست که
با نشستن بر پشت شتران قوی و صعود بر قله ها نمی توان برآورد».
در توصیف دوستی که باوقار و
سنگین بود سروده است:
«من همنشینی دارم که
درشگفتم زمین و کوه ها چگونه او را در برگرفته اند. با وجود عدم تمایل
به او، پاس او را نگه می دارم. در دل من به او چیزی است که کمتر
از آن، کوه ها را از برداشتن آن به اضطراب می اندازد. او چون موی سفید
پیری می ماند که منظر آن ناخوشایند است؛ ولی احترام
او را نگه می دارم».
ابن عبدون وصیت کرد بر سنگ گورش
بنویسند:
«ای دنیای من ! در تو
سکونت کردم؛ ولی باور داشتم به سرای
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 3 صفحه : 130