responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 131

جاویدان منتقل خواهم شد. بزرگ ترین چیزی که در این انتقال هست اینکه من نزد داور دادگری می روم که ستم روا نمی دارد. ای کاش می دانستم چگونه به پیشگاه او حاضر شوم؛ درحالی که توشه ام اندک و گناهانم بسیار است. اگر مرا به سبب گناهانم سزا دهند، من به بدترین کیفر گناهکار سزاوارم. و اگر در آنجا بخشش و رحمت الهی شامل حالم شود، پس در آنجا از نعمت جاوید و شادمانی برخوردار خواهم شد». 6

 

اسماعیل پسر بوری

 

شمس الملوک، اسماعیل پسر تاج الملوک بوری پسر طغتکین (فرمانروای دمشق). پس از مرگ پدرش در سال 522ق به جای او نشست. ابن اثیر آورده است: اسماعیل شیوه زشتی از ستم و مصادره اموال کارگزاران و مردم دمشق را پیش گرفت و در راه به دست آوردن ثروت دست به شکنجه های سخت می زد. بسیار بخیل و پست فطرت بود، به گونه ای که از گرفتن مال ناچیز، با زور و ستم پروایی نداشت. علاوه بر این اخلاقی نکوهیده داشت. به دلیل این صفات، خانواده او، یارانش و رعیت از او بدشان می آمد. بعد معلوم شد با عمادالدین زنگی مکاتبه کرده است تا دمشق را به او تسلیم کند و او را تشویق می کرد زودتر خود را به دمشق برساند، و شهر را از ذخایر و اموال خالی کرد و دارایی هایی را که جمع کرده بود به «صرخد» انتقال داد. پیک هایی پیاپی نزد عمادالدین فرستاد و او را به آمدن نزد خود تشویق می کرد و به او می گفت اگر درآمدن شما تأخیری صورت گیرد، شهر را به فرانک ها تحویل خواهم داد. زنگی به آهنگ دمشق حرکت کرد و از آن طرف این خبر بین مردم منتشر شد. این کار، یاران پدر و اسماعیل را خشمگین و برآشفته کرد و زمردخاتون، مادر اسماعیل را از کارش آگاه کردند. زمرد ناراحت شد و به آنان وعده داد به زودی از دست اسماعیل آسوده خواهند شد. مادرش در انتظار فرصتی بود تا اینکه اسماعیل را تنها و بدون غلامانش دید. وی به غلامان خود دستور داد اسماعیل را بکشند و آنان اسماعیل را کشتند. شهاب الدین محمد برادر اسماعیل جانشین او شد و اسماعیل هنگام مرگ 26 ساله بود. 7

 

حسن پسر حافظ فاطمی

 

ابوعلی، حسن پسر حافظ لدین اللّه فاطمی. وی ولیعهد پدرش بود. پدرش در سال 526ق او را به وزارت برگزید. با این هدف که از رنج وزرای خود ـ که قدرت را در دست گرفته بودند و مستقلاً حکم می راندند ـ بیاساید؛ ولی حسن راهی غیر از خواسته پدر در پیش گرفت. او بر بسیاری از فرمانروایان حمله برد و اموال آنان را مصادره کرد و در نتیجه رفتارش بد و کارش به تباهی کشید؛ ازاین رو فرمانروایان در مقابل قصر اجتماع کرده و به اتفاق، تصمیم به کشتن او گرفتند. از حافظ لدین اللّه، پدر حسن خواستند فرزندش را به آنان تحویل دهد تا او را بکشند و از شرش راحت شوند. حافظ به آنان وعده داد فرزندش را عزل کند و متعهد شد فرزندش از این پس در هیچ کاری مداخله نکند و نیز وعده افزایش حقوق و دادن زمین به عنوان تیول به آنان داد؛ ولی فرمانروایان نپذیرفتند و تهدید کردند از اطاعت او بیرون می آیند. هیزم و آتش را آماده کردند تا قصر را به آتش بکشند. خلیفه فاطمی، چون کسی را ندید که او را یاری کند، از آنان سه روز مهلت خواست تا در این کار اندیشه کند. خلیفه دید چاره ای جز کشتن پسرش نیست و اگر از این کار سرباز زند، جان خودش در خطر است. از آن سو فرمانروایان اعلام کردند قصر را رها نمی کنند و مقاومت می کنند تا آن گاه که قتل تحقق یابد. خلیفه فاطمی، دو پزشک یهودی به نام های ابن منصور و ابن قرفه داشت. ابن منصور را احضار کرد و از او خواست تا زهری بسازد که با آن فرزندش کشته شود. ابن منصور از این کار شانه خالی کرد و وانمود کرد بلد نیست. سپس خلیفه، ابن قرفه را احضار کرد و با وی در این زمینه گفتگو کرد. ابن قرفه گفت: اکنون زهری می سازم که تن را متلاشی نمی کند، ولی جان را می گیرد. آن را ساخت و نزد خلیفه آورد. خلیفه، فرزندش را مجبور کرد تا آن زهر را بنوشد و او نوشید و مرد. خلیفه به معترضان خبر داد فرزندش مرده است. یکی از آنان وارد شد و از مرگ او اطمینان پیدا کرده و برگشت و دوستان خود را بر آن آگاه کرد. چون همه اطمینان یافتند متفرق شدند. سپس خلیفه، ابن قرفه را دستگیر کرده و به زندان انداخت و اموالش را مصادره کرد و به ابن منصور انعام داد و او را به ریاست یهودیان گماشت. 8

 

دبیس پسر صدقه اسدی

 

ابوالاغر، دبیس بن صدقه بن منصوربن دبیس بن علی بن مزید اسدی حاکم حلّه و واسط. وی بدترین فرد از خاندان خود بود. گناهان بزرگ مرتکب می شد و دست به تاراج و غارت و کشتار بسیار زد. خلیفه، کسی را سوی او فرستاد و کارهایش را زشت شمرد و به او دستور داد دست از این کارها بردارد؛ ولی او گوش نکرد و خلیفه را به مبارزه طلبید و در سال 517ق با خلیفه جنگید و سپاه خلیفه، او را شکست دادند. دبیس، جنگ های بسیاری کرد که در بسیاری از آنها هم پیمان صلیبیان بود. به سلطان سلجوقی پناه برد. سلطان، خیانتی از او دید و او را به قتل رساند. 9

 

سلطان طغرل پسر محمد

 

طغرل پسر محمد پسر ملک شاه پسر آلب ارسلان سلجوقی. وی پس

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 131
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست