responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 86

می ریزد ؟ در پاسخ گفتم: مرواریدهایی هستند که ابومضر، چشمانم را با آن انباشته است و اکنون از چشمانم فرو می غلتند».(5)

 

ابیوردی

 

ابوالمظفر، محمدبن احمدبن محمدبن اسحاق اموی ابیوردی، منسوب به «ابیورد»، از شهرهای خراسان است که نسب او به ابوسفیان اموی می رسد. در روزگار خود در علوم مختلف بی نظیر و در ادبیات و علم انساب نامور بود. در آغاز زندگی خود به بغداد آمد و به آموزش فرزندان امیر اقسنقر برسقی، داروغه بغداد (جانشین سلطان سلجوقی در بغداد) اشتغال ورزید و در سال 456ق بغداد را به قصد اصفهان ترک کرد و در اصفهان رخدادهای ناخوشایندی برایش پیش آمد؛ ازاین رو به بغداد بازگشت و مسئولیت کتابخانه مدرسه نظامیه را بر عهده گرفت؛ ولی دوباره راهی اصفهان شد و به دربار محمدبن ملک شاه، سلطان سلجوقی راه یافت و مورد احترام او قرار گرفت. از تألیفات اوست: زادالرفاق که مجموعه ای است از درس ها و مناظرات خود با نحویان و رد استدلال های آنان. در تاریخ، کتاب تاریخ ابیورد، در انساب، کتاب فیما ائتلف و اختلف من انساب العرب [و در فنون دیگر کتاب های] طبقات العلم فی کل فن، تعلّة المشتاق الی ساکنی العراق، وصف الخیل، الدرة الثمینه و صهلة القارح که در آن به رد کتاب سقط الزند معرّی پرداخته است.

 

ابیوردی، شاعری نیکوسرا با اسلوبی استوار و معانی ناب بود. در رثای بیت المقدس در قصیده ای، هنگامی که صلیبیان در سال 492ق بر بیت المقدس چیره شدند و حمام خون به راه انداختند، می گوید: «اشک های ریزان خود را با خون هایی درآمیختیم؛ دیگر برای ما مجال یاوه گویی نیست. آن گاه که آتش جنگ با شمشیرهای بران زبانه می کشد، بدترین اسلحه مرد اشکی است که فرو می ریزد. بس است ای مسلمانان ! نبردهایی پشت سر دارید که فراز تپه ها را با سم شتران پیوند می زند [خوار می شوید]».

 

نیز ادامه می دهد: «چگونه خواب عمیق به چشم راه یابد؛ با لغزش هایی که هر خوابیده را بیدار کرده است ؟ غنودن برادران تان در شام یا بر پشت اسبان جنگی در رزمگاه است یا در شکم کرکسان. رومیان، آنان را به خواری می کشند و شما در پناه زندگی خوش، راه سازش می پویید. چه بسا خون ها که ریخته شد؛ چه بسیار پری چهرگان باحیا که با دست، زیبایی خود را می پوشاندند. در آنجا که شمشیرهای درخشان با دم های گلگون و نیزه های خونین پیکان وجود دارد. میان زدن نیزه ها و ضرب شمشیر، لحظه ای است که شدّت آن بچه ها را پیر می کند. جنگ است و کسی که از صحنه جنگ غایب می شود تا سالم بماند، فردا انگشت ندامت به لب خواهد گزید. نزدیک است که آرمیده در مدینه [پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم] با صدای بلند بانگ برآورد: ای خاندان هاشم ! می بینم امتم را که تیرهایشان، دشمن را هدف نمی گیرد؛ درحالی که دین پایه هایش به سستی گراییده و از ترس هلاکت از آتش جنگ می گریزند و فکر نمی کنند ذلت و خواری دامنگیر آنان می شود. آیا شجاعان عرب به این ستم راضی می شوند و از ذلتی که دلاوران کافر عجم برآنها وارد می کنند، چشم می پوشند ؟ ای کاش آنان که غیرت نداشتند، به دفاع از دین برخیزند، غیرت ناموسی داشتند و از آن حمایت می کردند ! اگر هنگامه داغ شدن تنور جنگ از پاداش اخروی می گریزند، چرا به سبب به دست آوردن غنایم نجنگیدند ؟»

 

در غزل نیز چنین سروده است: «چشمان خمارآلود محبوب از درد عشق بیدار ماند و بی خوابی با پلک های او همدم شد، و دل او چون دستبند او تنگ بود و نازبالشت او چون وشاحِ [پارچه ای آراسته به جواهر که زنان بر دوش اندازند] وی، ناآرام و لرزان بود. وقتی افق، جامه تاریکی به بر کرده بود و ستارگان کم سو بودند، با او هم آغوش شدم. او را بوسیدم در شب کوتاهی که نزدیک بود بر سپیده بوسه زند. هم آغوش معشوقی که با پاکدامنی اُنس داشت؛ بخشنده ای که به دامن تقوا چنگ زده بود. هنگامی که چشم ما به روشنایی صبح خیره شد، از هم جدا شدیم. اشک های من گردن او را مرطوب کرده بود، و کف دستانم بوی خوش او را داشت».

 

و از شعرهای اوست: «روزگار مرا نشناخت و ندانست که حوادث و مشکلات آسان خواهد شد و من عزّت می یابم. روزگار پیوسته حوادث و گرفتاری هایش را به من نشان می داد و من پیوسته شکیبایی به او نشان می دادم».(6)

 

رضوان بن تُتُش

 

فخرالملک، رضوان بن تاج الدوله تتش بن ملک شاه بن آلب ارسلان سلجوقی، حاکم حلب. پدرش در سال 488ق در درگیری با برادرزاده خود، برکیارق در حوالی ری به قتل رسید و او پس از قتل پدر، فرمانروای حلب شد. رضوان، فردی بدنام و ستمگر بود که دو برادر خود، ابوطالب و بهرام و نیز نزدیکان پدرش را به قتل رساند. صلیبیان به حلب حمله می کردند و اسیر می گرفتند و او جلوی حملات آنان را نمی گرفت. باطنیان اسماعیلی در دوره او افزایش یافتند و او سپاهیان خود را از آنان قرار داد و سرلشکر آنان مردی غیر عرب به نام ابوطاهر صائغ بود. مردم زبان به دشنام رضوان گشودند؛ ازاین رو از مردم سخت به وحشت افتاد و از حضور نزد آنان خودداری کرد. پس از بیماری ای سخت و سریع درگذشت و پس از خود دارایی های بسیار که با خساست گرد آورده بود، به جای گذاشت. پسرش، آلب ارسلان دوم در شانزده سالگی به جای او نشست و چون زبانش می گرفت، به اخرس معروف شد. حکمرانی او بیش از یک سال دوام نیافت.

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 86
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست