responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 93

ابوزکریا، مورخ بود و در مسیر حج، وارد بغداد شد و به املای حدیث پرداخت و دیگران را از دانش خود بهره مند ساخت. از تألیفات اوست: تاریخ اصفهان، حاشیه ای بر الصحیحین در حدیث و مناقب الامام احمد و جز آن. وی در 77 سالگی درگذشت. 2

 

شهرزوری (مرتضی)

 

عبداللّه بن قاسم بن مظفربن علی شهرزوری، ملقب به مرتضی در موصل متولد شد و در همان جا نشو و نما یافت. مدتی در بغداد رحل اقامت افکند و به علم حدیث و فقه اشتغال ورزید؛ سپس به موصل بازگشت و عهده دار قضاوت شد و به نقل حدیث پرداخت. اشعاری پسندیده و زیبا دارد و با قصیده ای که به شیوه صوفیان سروده است، شهرت یافت. در این قصیده می گوید:

 

«اندکی از آتش آنان برای ما نمایان شد و شب روی آورد و ساربان خسته و راهنما سرگردان بود. اندیشیدم و نگریستم؛ درحالی که اندیشه ام بیمار و نگاهم بی فروغ بود. دل من، آن دل رنجور و عشق من آن عشق مستور؛ آن گاه با آن آتش روبرو شدم و به یارانم گفتم: این آتش، آتش لیلی است. به آن بنگرید. با چشمان سالم سوی آن نگریستند و با چشمان لوچ و خسته بازگشتند. سپس شروع به سرزنش من کردند و گفتند: آنچه دیدی آذرخش بی باران است یا باران زا ؟! من از آنها دور شدم و آهنگ آن [آتش] کردم. عشق استرم بود و شوق رفیق راهم. دوستی همراهم بود که نشانه ها را دنبال می کرد و شرط عشق آن است که رعایت همراه شود. آتش شعله می کشید و ما نزدیک می شدیم تا آنکه تپه های خشک و بی حاصل میان ما فاصله انداخت. گفتم: در این سرزمین کیست ؟ پاسخ دادند: مجروحان و اسیرانی در بند و کشتگانی چند. پرسیدند: اینجا چه می جویی ؟ گفتم: مهمانی هستم خواستار پذیرایی. کجا فرود آیم ؟ گفتند: خوش آمدی ! استرت را پی کن. مهمان نزد ما، دیگر کوچ نخواهد کرد. کسی که به سوی ما آید، چوبدستی سفر را به یک سو افکند. گفتم: چه کسی مرا به آن آستان رهنمون می شود ؟ راه کجاست ؟ پس به سرمنزل گروهی فرودآمدیم که پیش از چشیدن باده خنک، از پای درافتاده بودند. شور عشق هیچ نشان و اثری از آنان باقی نگذاشته است؛ نشان آنان عشق است که این گروه در آن ذوب شده اند. برخی هلاک شده بودند و جایی برای شکوه و گریه باقی نگذاشته بودند. جز دَم و آه از آنان خبر نمی دهند و آنان از همه اینها پاک و برکنارند. برخی از آن گروه به عشق و شیفتگی اشاره می کردند که اثر اندکی از آن بر جای مانده بود. هر کدام جایگاهی داشتند که تفصیل آن در کتاب به درازا می کشد. گفتم: ای عاشقان ! درود بر شما؛ مرا دلی است از شما فارغ و به شما مشغول. آمده ام تا گرم شوم. آیا در این بامداد به آتش شما راهی هست ؟ با زبان حال پاسخ دادند: دم تیز شمشیر در اینجا کند است. چه بسا افرادی از روی نادانی و بی تجربگی آمدند و خواستار چیزی شدند که رسیدن به آن ناممکن و دشوار بود. واله و انتظارکشان ایستادند تا وقتی سپیدی از بالا و پایین نمودار شد و مژده وصال را می داد. پرچم وفاداری در دست عشق نمایان شد و بانگ زد: ای صاحبان حقیقت ! به پیش. آن گاه که جان ها در راه وصال بخل می ورزند؛ آنها سخاوتمندانه جان دادند و آن را کوچک شمردند (دادن جان در مقام وصال را ناچیز دانستند). پس از آنکه به زحمت به آنجا وارد شدند، در میان امواج ناپدید شدند. سپس سیل هایی روان شد و آنها را به سوی رسول پرتاب کرد (رهنمون شد تا به او اقتدا کنند)، و خون های ریخته شده در تپه ها به هدر رفت. این آتش راه شب روان را روشن می کند؛ ولی به مقصد نمی رساند.

 

نهایت بهره همان است که چشم از آن توشه برگرفته؛ ولی واصلان اندک اند. یکی که او را می شناسی، آمد و خواستار اخگری شد. [ولی وقتی] زیاده خواهی کرد و [چیزهای دیگر] خواست، [ارنی گفت .] او برتر از آن بود که محل دسترسی باشد؛ کسی را یارای نزدیک شدن به ساحتش نیست؛ درحالی که او رسول بود. همان طور که می بینید، ما سرگردان اینجا ایستاده ایم و هر اراده ای در اینجا محکوم به شکست است. با امید زمان را می گذرانیم و غذای دل جز آرزو چیست ؟! هر زمان، جام شرنگ نومیدی نوشید، جام شهدآمیز امید نیز آمد. وقتی نفس، امری را برای او آراست، از آن روی برتافت و گفت: صبرٌ جمیل. این است سرگذشت ما که دانش را به آن راهی نیست و البته هر حالتی در معرض دگرگونی است». 3

 

لؤلؤ خادم

 

لؤلؤ، غلام رضوان بن تتش بن آلب ارسلان سلجوقی، حاکم حلب بود و چون رضوان در 507ق وفات یافت، پسرش آلب ارسلان دوم به جای او نشست. چون آلب ارسلان در زبانش گرفتگی بود، به اخرس مشهور شد و لؤلؤ، غلام پدرش، اداره امور مملکت را بر عهده گرفت.

 

آلب ارسلان رفتار بدی داشت و در معصیت غرق بود و به نوامیس مردم دست درازی می کرد و مرتکب قتل می شد؛ ازاین رو لؤلؤ در سال 508ق او را کشت و برادرش سلطان شاه را به جای او گمارد و لؤلؤ همچنان به تدبیر و اداره امور مملکت می پرداخت. سپس لؤلؤ نیز با مردم بدرفتار شد و به مصادره اموال آنان پرداخت و در صدد کشتن سلطان شاه برآمد؛ همان طور که پیش از این برادرش آلب ارسلان را کشته بود. یاران سلطان شاه متوجه شدند و لؤلؤ را به قتل رساندند. 4

نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : ---    جلد : 3  صفحه : 93
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست