نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1115
موضوع: تولي و تبري-2
تاريخ پخش: 6/10/63
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
1- عمل، معيار تولي و تبري
قرآن ميفرمايد: هركس ميخواهد ببيند چه طور تولي و تبري داشته باشد، به ابراهيم نگاه كنيد با عمويش قطع رابطه كرد. چون عمويش بت پرست بود. حضرت ابراهيم هم هرچه استدلال كرد، عمويش لج بازي كرد. ابراهيم هم از او جدا شد. چطور در راه محبوب خودش از مال و زندگياش ميگذرد؟ و قرآن هم گفته: بهترين توليها و تبريها ماجراي حضرت ابراهيم است.
دوستي بايد يك نشانههايي داشته باشد. دوستي خالي كه فايدهاي ندارد. اينكه ميگويند: مرد بايد مهريه بدهد، چون مرد اظهار علاقه ميكند و اگر خواسته باشد علاقهاش را ثابت كند بايد مهريه بدهد كه به آن صداق هم ميگويند. براي اينكه صداق يعني صدق و اينكه ميگويد دوستت دارم يك پولي هم بايد بدهد. بچه خودم كوچك بود. گفت: بابا بيسكويت ميخواهم. گفتم: باشد! حديث داريم اگر به بچه قول دادي عمل كن. من عمل نكردم. اين بچه گفت: بابا بيسكويت چه شد؟ گفتم: يادم رفت. نخريدم. گفت: بابا بد است. بابا بد است. بابا بد است. ما اين بچه را بغل كرديم و گفتيم: بابا دوستت دارم. گفت: پس بيسكويت چه شد؟ دوستي بدون بيسكويت را بچه سه ساله هم از ما قبول نميكند. چطور آدم ميتواند بگويد: يا علي جان دوستت داريم. نمازت چه شد؟ خدا جان دوستت داريم. عبادتت چه شد؟
بنابراين انساني كه ميگويد: من خدا را دوست دارم بايد يك كاري بكند. بعضي از اين ليبرالها از وطن پرستي و ايران دوستي حرف ميزدند تا اينكه يك چند سالي اين ايران در دست صدام بود چه كردند؟ خلاصه اينكه دوستي نشانه دارد. (قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمْ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) (آل عمران /31) اگر خدا را دوست داريد، پيروي كنيد. كسي كه خدا را دوست دارد بايد خلق خدا را هم دوست بدارد. روايت داريم انسان همين كه زندگياش تامين شد، بهتر اين است كه كاري كه ميكند پول نگيرد. تو كه خدا را دوست داري خلق خدا را هم دوست داشته باش و از مالت بگذر.
2- آثار و بركات دوستي با دوستان خدا
اين دوستي آثاري هم در گناه دارد كه حديث داريم امام صادق(ع) فرمود: كه رهبران ديني را دوست داشته باشد. مانند باد در پاييز ميآيد و برگ درختان را ميريزد. اين علاقه باعث ميشود كه گناهان انسان بريزد. چون علاقه يك كشش است كسي كه كسي را دوست دارد، دنبال او كشيده ميشود و قهراً از گناه جدا ميشود و خود علاقه هم ارزش دارد كه گناهان آدم ريخته شود. يك كسي آمد به پيغمبر گفت: «احبك» من خيلي تو را دوست دارم. حضرت فرمود: اگر من را دوست داري، خودت را براي زندگي ساده آماده كن. حديث داريم هركس حضرت مهدي(ع) را دوست دارد، سعي كند زندگياش فقيرانه باشد. چون امام زمان(ع) كه بيايد زندگي ما را به هم خواهد زد. اگر ميخواهيم دين امام زمان(ع) را به دنيا برسانيم، بايد هرچه داريم بدهيم ديگران بخورند. جا و مسكن و غذا! حديث داريم هركس منتظر امام زمان(ع) است خودش را براي زندگي ساده آماده كند. يك كسي گفت: «احب الله» فرمود: اگر خدا را دوست داري پس خودت را براي مشكلات آماده كن.
هركه در اين درگه مقربتر است *** جام بلا بيشترش ميدهند
3- ابراهيم، قهرمان تولي و تبري
در قرآن بيش از شصت مرتبه خدا از ابراهيم تجليل كرده است. هيچ پيغمبري را بيشتر از حضرت ابراهيم از او تعريف نكرده است و هيچ پيغمبري عمرش با بركتتر از ابراهيم نيست. چون پيغمبرهاي ديگر و پيغمبر ما هم از نسل ابراهيم است و حتي وقتي به پيغمبر خودمان دعا ميكنيم، ميگوييم: خدا به پيغمبر ما بده از اين چيزهايي كه به ابراهيم دادي. ابراهيم محبوبترين فرد است و سخت ترين مشكلات هم براي او پيش آمد. پيغمبر فرمود: انسان راست نميگويد. مگر اينكه من را بيشتر از مال و اينها دوست داشته باشد. ما هم امام را دوست داريم و هم خودمان را يعني علاقه خالص، خالص نيست. من به مشهد رفته بودم. ديدم درهاي طلا را ميبوسم. به درهاي چوبي كه ميرسم حالش را ندارم. با خودم گفتم: اين اخلاص نيست. امام رضا(ع) را با طلا دوست دارم و حال آنكه نبايد براي من فرقي بكند. براي قابلمه چه فرقي ميكند كه عدس در آن باشد يا گوشت؟ من هم نبايد بين طلا و چوب فرق بگذارم.
حديث داريم بهترين افراد كساني هستند كه دور ترين افراد را بخاطر خدا دوست داشته باشد. يك كسي ميگويد: آقا من از تو بدم ميآيد، ولي چون آدم خوبي است من دوستش دارم. يك كسي هم خيلي با من رفيق است. اما چون گناه ميكند من دوستش ندارم. ملاك اين است. (هَا أَنْتُمْ أُوْلَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ) (آل عمران /119) شما آنها را دوست داريد ولي آنها شما را دوست ندارند. (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ) (آل عمران /149) اگر شما آنها را دوست داشته باشيد شما را به جاهليت برمي گردانند. (الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمْ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا) (نساء /139) چرا به كفار تكيه ميكنيد و از آنها عزت ميخواهيد؟ عزت تو را بايد خدا بدهد. شاه براي كسب عزت به همه ابرقدرتها بند شد و امام بخاطر رضاي خدا با هيچ كس بند نشد و خدا امام را عزيز كرد.
4- قرآن و معرفي الگوي تولي و تبري
قرآن راجع به تولي و تبري ميفرمايد: (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ اللَّهِ) (فتح /29) نسبت به كفار خشن باشيد و نسبت به خودمانيها برخورد خوب داشته باشيد. من مقداري راجع به حضرت ابراهيم(ع) چند نمونه تولي و تبري بگويم. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» از ابراهيم الگو ياد بگيريد. ابراهيم به فاميلاش گفت: با شما بد هستم تا ابد! مگر اينكه ايمان بياوريد. يكي از طاغوتهاي زمان ابراهيم به او گفت: حرف حساب تو چيست؟ گفت: ميخواهم كه مردم بنده خدا باشند. گفت: خدا كيست؟ گفت: (أَلَمْتر إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّي الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنْ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنْ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) (بقرة /258) همان خدايي كه ميميراند و زنده ميكند، گفت: من هم اين كار را ميكنم. دو نفر را از زندان آوردند. يك نفر را كشت و يك نفر را آزاد كرد. گفت: ديدي كه كشتم. يك نفر را هم آزاد كرد. گفت: ديدي كه زنده كردم! گفت: حركت خورشيد از اين طرف است. شما كاري كن كه فردا از آن طرف در بيايد. او هم بهت زده شد. ابراهيم مرد استدلال است. مرد موعظه بود. يك روز مردم شهر همه بيرون رفتند. ابراهيم به بهانه بيماري بيرون نرفت. وقتي رفتند يك تبر برداشت. به بت خانه رفت و از دم همه بتها را در هم كوبيد. تبر را هم گردن بت بزرگ انداخت. آمدند ديدند بتها شكسته است. ابراهيم را آوردند. گفتند: چرا شكستهاي؟ گفت: از خودش بپرسيد؟ تبر گردن ايشان است. گفتند: اين كه نميتواند حرف بزند. گفت: اگر حرف نميزند چرا او را ميپرستيد؟
قرآن ميفرمايد: (فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمْ الظَّالِمُونَ) (انبياء /64) گفتند: حالا كه بت هايمان را شكسته است بايد او را در آتش بياندازيم. آتش بزرگي درست كردند و ابراهيم را در آتش انداختند. جالب اين است كه وسط راه خدا فرشتهها را فرستاد كه كاري نداري؟ گفت: نه! من به شما كاري ندارم. خدا هست! (وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمْ الْأَخْسَرِينَ) (انبياء /70) اينها اراده كردند كه ابراهيم را بسوزانند اما خدا ميفرمايد: همان خدايي كه به آتش سوختن ميدهد، خدا سبب ساز هست. سبب سوز هم هست. آتش سبب سوختن است. اما اين سبب را خدا ميسوزاند. يعني يك كاري ميكند كه ديگر نسوزاند.
خدا اين كار را ميكند. وليّ خدا هم اين كار را ميكند. يك شخصي خدمت يكي از ائمه آمد و گفت: قيام كن! ما هستيم. امام فرمود: تو هم يكي از آنها هستي؟ گفت: بله! فرمود: تنور روشن است. داخل تنور آتش برو. گفت: آقا ما ارادتمند هستيم. ولي نميتوانيم! فرمود: پس بنشين يك نفر آمد و گفت: آقا سلام عليكم! حضرت فرمود: سلام! آقا جان داخل تنور برو. ايشان داخل تنور رفت. البته ولي خدا از خدا خواست كه آتش او را نسوزاند. بعد به اين شيعه كه گفته بود: صد هزار شيعه يك دست داري! فرمود: چند هزار تا از اين شيعهها تنوري هستند؟ گفت: هيچ كدام! گفت: پس برو دنبال كارت! هر وقت شيعه تنوري بود. . . خدا ميفرمايد: اينها خواستند تو را بسوزانند. اما گفتيم: (قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ) (انبياء /69) ما اگر امام را نديده بوديم، فهميدن اين آيه برايمان مشكل بود كه چطور همه ابرقدرتها ميخواهند يك كسي را از بين ببرند و خداوند او را وسط آتش حفظ ميكند. امام شانزده سال در دست صدام بود. صدام آتش بود و امام در دست آتش بود. امام در پاريس بود. امام در زندان شاه بود. وقتي خدا اراده كند، همينطور است. اشرف مخلوقات را توسط تار عنكبوت حفظ ميكند.
5- ابراهيم قهرمان تولي و گذشت
در يكي از آزمايشات قرآن ميفرمايد به ابراهيم گفتيم به تو پسري ميدهيم (فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ) (صافات /101) صد سال بچه به او نداد. اينقدر دعا كرد كه خدايا من بچه دار شوم. زن من نازا است. پيرمرد هم بود اما مايوس نبود. خدا به او پسر داد تا به اين پسر علاقه پيدا كرد. خداوند فرمود: اين پسر را بايد در كوههاي مكه بگذاري و برگردي! آن زمان نه درختي، نه بازاري، نه مزرعهاي بود. فقط اين بچه را در كوههاي مكه بگذار و برگرد. رفت گذاشت و گفت: خدايا تو گفتي. (رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ) (ابراهيم /37) بچه را روي زمين گذاشت. مادر هيجان زده شد. دويد و به كوه صفا رفت. ديد آب نيست. دويد و به كوه مرده رفت. چهارصد متري صفا ديد آنجا هم آب نيست. براي يافتن آب هفت مرتبه دويد. الان همه هفت دور ميدوند. ابراهيم دعا كرد (رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ) (ابراهيم /37) خدايا من ميخواهم اينجا مركز نماز بشود و الان نمازهاي ميليوني برگزار ميشود. حضرت ابراهيم ميآمد سر ميزد تا اينكه بچه سيزده ساله شد. قرآن ميفرمايد: خدا در خواب به ابراهيم الهام كرد كه بچهات را بكش. بچهاي كه صد سال منتظر او بودم تا پيدايش كردم. حالا هم كه پيدايش كردم وسط كوههاي داغ او را گذاشتم. حالا هم كه بزرگ شده است عملگي كرديم و كعبه را ساختيم. حالا مزد عملگياش كشتن است. خيلي ايمان ميخواهد كه تحمل كند. گفت: باشد. بلند شد و به پسرش گفت: (إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِينَ) (صافات /102) خدا به من گفته است: تو را بكشم. گفت: پدرجان هر چه خدا گفته است انجام بده. نگفت: من تحملم خوب است. گفت: صبر ميكنم. اسماعيل را به قربانگاه برد اسماعيل گفت: پدر دست و بال من را ببند كه من در خون دست و پا نزنم. ممكن است دلت بسوزد و رافت و محبت تو بروز كند و عشق تو به خدا كم شود. دوم اينكه لباس كوتاه بپوش چون ممكن است خون من به لباس تو ترشح كند و مادرم ببيند و تحمل نكند. سوم اينكه وقتي ميخواهي چاقو بكشي سرت را روبه آسمان كن چون ممكن است من را ببيني باز هيجاني بشوي. حالا شيطان چه گفت؟ به هاجر گفت: ميخواهند اسماعيل را بكشند. گفت: اگر خدا گفته است بگذار بكشد. (فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ) (صافات /103) حالا جالب اينجاست كه حاجي ميرود همانجايي كه ابراهيم ميخواست اسماعيل را بكشد. به روحاني كاروان ميگويد: حضرت آقا ميشود ما زلف هايمان را نتراشيم؟ زشت ميشويم! او از اسماعيل گذشت اين از موي سرش نميگذرد. خداوند الآن به حاجيها ميگويد: برويد در آنجايي كه اسماعيل سالها با مادرش بود. يك شب بخوابيد سه ساعت بنشينيد. ابراهيم چاقو را زير گردن اسماعيل گذاشت. ديد نميبرد. خدا گفت: من ميخواستم تو را امتحان كنم. ميخواستم ببينم اينقدر من را دوست داري كه از بچهات بگذري؟
حالا اين قصه براي ابراهيم است؟ ميگويد: نه! (إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ) (صافات /80) تو هم اگر پايت را جاي پاي ابراهيم بگذاري ما شكور هستيم. چند برابر به تو ميدهيم. حالا كه ديگر بنا شد حضرت ابراهيم او را نكشد، يك گوسفند چاقي آمد. الآن همه حاجيها كه ميروند آنجا بايد يك گوسفند چاقي بكشند. آن همه حاجي سنگ مياندازند بياد اينكه شيطان ميآمد وسوسه كند و ابراهيم سنگ پرت ميكرد. سنگ پرت كردن رمز تبري است.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1115