responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1190

موضوع: جهاد در قرآن

تاريخ پخش: 14/1/65

بسم اللّه الّرحمن الّرحيم

در ميان جمعي از رزمندگان عزيز چند استان هستيم كه جمعي از آنها مثل اين برادران عزيز به فاو رفتند و عمليات را انجام دادند و برگشتند و جمعي از آنها هم به جاي ديگر رفتند و جمعي هم يك خورده جلوتر رفتند. چندين مرحله خاك ريز است و اين جايي كه ما هستيم، يكي از اين خاك ريزهاي عقب است و اين جا هم استراحت مي‌كنند و دسته به دسته جا به جا مي‌شوند. در خدمت اين عزيزان هستيم. بعد از پيام امام كه فرمود: هركس مي‌تواند به جبهه برود. در آستانه‌ي تولد امام حسين(ع) كه روز سپاه و روز پاسدار است، مي‌خواستيم مقداري با برادران عزيز صحبت كنيم. گرچه من نمي‌دانم از چه چيزي براي شما بگويم، چون امام براي شما مي‌فرمايد: قلم شكسته! قلم شكسته يعني چه؟ يعني نمي‌توانم، امام مي‌گويد: من هم كه رهبر انقلاب و امام هستم، نمي‌توانم بنويسم. در جبهه‌اي كه پيرمرد داريم، در كنار پيرمرد جوان هم داريم. هم پير داريم، هم جوان. پيرمرد ريش سفيدي كه دو سال اسير بوده است، حالا آزاد شده است. بيننده‌ها توجه كنند. در جايي نشستيم صحبت مي‌كنيم كه بعضي از رزمندگان در آن هستند. پيرمرد مي‌گويد: تركش خوردم، تيرخوردم، شيميايي شدم، مجروح شدم و چند سال است كه در جبهه است. در جبهه‌اي هستيم كه امام مي‌گويد: نمي‌توانم بنويسم و نه تنها امام بلكه هيچ نويسنده و هيچ عالمي و هيچ هنرمندي نمي‌تواند تصور و تصويري از اين قيافه‌ها داشته باشد. ايثار، اخلاص، شهامت، وحدت، همه با هم يك جا جمع شده است. الحمدلله رب العالمين كه اين‌ها از بركت اسلام است. حالا من چيزي براي گفتن ندارم. ولي اگر مي‌خواهيد ببينيد ارزش جبهه چيست به اين آيه توجه كنيد.

1- جبهه در قرآن

امام مي‌فرمايد: هركس مي‌تواند به جبهه برود. مگر جبهه كجاست؟ جبهه جايي است كه خدا مي‌فرمايد: (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً) (عاديات /1) يعني قسم به اسب‌هايي كه در جبهه به نفس افتاده است. جبهه به قدري مهم است كه خدا بر اسب خسته‌ي جبهه هم قسم مي‌خورد، نمي‌گويد: به رزمنده‌ها قسم! يا به اسب رزمنده‌ها قسم! بلكه به نفس اسب رزمنده قسم مي‌خورد، يك وقت مي‌گويد: قربان شما، يك وقت مي‌گويد: قربان قدمتان، يك وقت مي‌گويد: قربان كفش هايتان، يك وقت مي‌گويد: قربان خاك كفشتان. خدا نمي‌گويد: به جان رزمنده، مي‌گويد: قسم به اسبي كه در جبهه به نفس افتاده است. الان ميان اين بيننده‌ها بيست نفر از دانشگاه آمدند. حالا براي اين كه بينندگان بدانند كه كساني كه در جبهه هستند، اكثراً از چه قشري هستند. من يك سؤال مي‌كنم. شما دست بلند كنيد، كساني كه پدرانشان كشاورز هستند، دست بلند كنند، تقريباً همه پدرانشان كشاورز هستند. بچه‌هاي كشاورز از همه كم‌تر مي‌خورند و از همه بيش‌تر براي انقلاب خدمت مي‌كنند. كساني كه فاو رفتيد و عمليات را انجام داديد، دست بلند كنيد. بچه كشاورز رفت و به آمريكا سيلي زد و برگشت. حكومت مستضعفين هم معنايش همين است (وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ) (قصص /5) خدا اراده كرده كه شما حاكم بشويد و حاكم هم شديد، ابرقدرت‌ها را تهديد كرديد. من چون معلم قرآن هستم، براي شما چيزي ندارم كه بگويم، خدا مي‌داند چيزي ندارم، اين جا هم كه آمدم فقط براي اين بوده است كه شما را ببينم. علت اين كه آمدم شما را ببينم اين بود كه عده‌اي مي‌خواستند به مكه بروند، امام فرمود: شما كه به مكه رفتيد، ديگر چرا به مكه مي‌رويد؟ يعني نقل شد كه امام فرموده است: كساني كه حج واجب ندارند و كار و مسئوليتي هم در حج ندارند، اين‌ها عوض مكه به جبهه بروند، مگرنمي خواهي كعبه را زيارت كني؟ برو و رزمنده را زيارت كن.
جبهه جايي است كه خدا مي‌فرمايد: (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً) (عاديات /1) قسم به آن اسب‌هايي كه در جبهه به نفس افتاده است. (فَالْمُورِياتِ قَدْحاً) (عاديات /2) «موريه» قسم به آن جرقه‌هايي كه در جبهه از سم اسب بيرون مي‌پرد، جبهه كجاست؟ جبهه جايي است كه خداوند به اسب آن قسم خورده است، جبهه جايي است كه خدا به جرقه‌ي سم اسبش قسم خورده است «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً فَالْمُورِياتِ قَدْحاً» (عاديات/1و2) جبهه كجاست؟ جبهه جايي است كه وقتي پيغمبر به يك جايي رسيد، كفش‌هايش را درآورد، پا برهنه شد. گفتند: يا رسول الله چرا كفشت را از پايت درآوردي؟ فرمود: اين جا زميني است كه سربازها در آن تيراندازي ياد مي‌گيرند و زميني كه زير پاي رزمنده است. مثل مسجد مقدس است و من در چنين زميني با كفش راه نمي‌روم. جبهه كجاست؟ من هرچه براي شما از جبهه بگويم، كم گفتم و نمي‌توانم بگويم. چون شما جلوتر هستيد، «آمنوا» ايمان داريد. «جاهدوا» جهاد كرديد. «هاجروا» هجرت كرديد. به فاو رفتيد و برگشتيد. همه‌ي اين كارها را كرديد، من چيزي براي گفتن ندارم. فقط مسئله‌اي كه هست اين است كه من درباره آن چند تذكر مي‌دهم.
عزيزاني كه از فاو برگشتيد، حتماً به پدر و مادرتان نامه بنويسيد، چون همان ديني كه مي‌گويد: برو پشت خاك ريزها، برو فاو، برو با دشمن مقابله كن، همان ديني كه مي‌گويد: جهاد كن، همان دين مي‌گويد: (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) (بقره /83) نامه بنويسيد. بعضي‌ها نامه نمي‌نويسند و مادرشان هيجاني مي‌شود، حالا خدا نكند كه شيطان هم قلقلك دهد، چون گاهي وقت‌ها شيطان هم مي‌ايد و قلقلك مي‌دهد، قلقلك شيطان اين است كه مي‌گويد: نامه ننويس كه مادرت يك خورده دل تنگ بشود، عوض آن وقتي به وطنت رفتي. مادرت به تو بگويد: الهي قربانت بروم، براي اين كه مادرش به او بگويد: الهي قربانت بروم، او نامه نمي‌نويسد. نامه بنويسيد و در نامه هم شوخي كنيد، نامه را شيرين بنويسيد. بعضي‌ها نامه مي‌نويسند، ولي نامه آنها مثل بمب شيميايي مي‌ماند. اما بمب شيميايي صورت را مي‌سوزاند، اين نامه دل مادر را آتش مي‌زند. مثلاً مي‌نويسد: مادر اگر سر بريده‌ي مرا آوردند، اگر جگر سوخته‌ي مرا آوردند، يك چيزي در نامه مي‌نويسد كه مادرش را آتش بزند. هم نامه بنويسيد و هم در نامه شوخي كنيد. در نامه بنويس كه مادر اين جا دود گازوئيل نيست، اين جا ترافيك نيست، اين جا صف تخم مرغ نيست، البته جبهه يك مسائلي دارد اما نمي‌خواهد آن مسائل را در نامه بنويسيد. اين تذكر اول بود كه نامه بنويسيد.

2- اطاعت از امر فرمانده لازم است

اما تذكر دوم اطاعت از فرمانده است. پيغمبر يك جوان را فرمانده كرد. «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أُسَامَةَ»(بحارالأنوار، ج‌30، ص‌432). اگر فرمانده گفت: بخواب! شما بگويي ما كه نمي‌خوابيم، ما مي‌نشينيم. اگر نشستي و تركشي آمد و به شما خورد و کشته شدي، شايد شهيد نباشي. در جبهه اطاعت از فرمانده لازم است.
تذكر سوم اينکه در خط اول كه اين مسائل وجود ندارد. ولي يك خورده كه از آن خاك ريزهاي اول و دوم اين طرف‌تر بياييد، با كمال تأسف گاهي اسراف مي‌كنيد. مواظب باشيد حتي يك دانه برنج، يك تكه نان اسراف نشود. همه شما مقلد امام هستيد، امام در تحرير الوسيله مي‌فرمايد: اسراف گناه كبيره است. حتي يك عكس در سنگر بس است. خوب چرا ده عكس چاپ مي‌كني؟ اگر مي‌تواني با يك ليوان آب وضو بگيري، چرا دو تا ليوان آب مي‌ريزي؟ در غذا اسراف نكنيم، خوب در ميان شما افرادي هستند كه كارگرند، خيلي از شما راننده هستيد، در اين جاده‌ها كه آسفالت نيست، آرام برانيد، رانندگي اگر طبيعي نباشد ضامن هستيم.
يك حديث برايتان بخوانم. در جبهه تيري خورد، يكي افتاد و شهيد شد. همه گفتند: شهادت بر تو مبارك باد. اما پيغمبر نگفت. پيغمبر فرمود: شهيد نيست. گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر اين كه اين لباسي كه پوشيده است، از بيت المال است و اجازه نگرفته است. البته لباس شما هم از بيت المال است، ولي آن را به شما داده‌اند و اجازه داده‌اند. چون ايشان لباسي پوشيده كه از بيت المال است و بدون اجازه پوشيده است، حتي اگر در جبهه تير خورد و شهيد شد، شهيد نيست.

3- مسائلي كه در جبهه بايد مراعات شود

پس مسائلي را بايد مراعات كنيم: 1- نامه به پدر و مادر 2- اطاعت از فرمانده 3- اسراف نكردن! مثلاً در جبهه وقت‌هايي كه انسان فراغت دارد، بايد حداكثر استفاده را بكند. من يك حديث بخوانم براي اين كه در جبهه هم بايد كلاس درس باشد و از آن استفاده كرد. الان در ميان شما برادراني كه محصل هستند دست بلند كنند، خيلي خوب شما محصلين عزيز دستتان درد نكند، خوب رفتيد فاو و عمليات را انجام داديد. الان كه برگشتيد مواظب باشيد.
اميرالمؤمنين در جبهه بود يك پيرمردي نزدش آمد و گفت: يا علي توحيد يعني چه؟ رزمنده‌هاي جوان گفتند: برو حالا وقت توحيد نيست. حضرت علي فرمود: آقاجان بجنگيد من توحيد را برايش معنا مي‌كنم. گفت: پيرمرد! توحيد معناي درست دارد، معناي غلط هم دارد. از اين حديث مي‌فهميم در ميدان جنگ هم، بايد كلاس درس باشد. شما ايامي كه فراغت داريد يك روز، دو روز، نصف روز، استفاده كنيد، محصل هستيد بايد دانشگاه و متخصصين را هم شما تشكيل بدهيد. ما بايد در هر جبهه جلو باشيم. گرچه اين عملي كه شما در فاو انجام داديد اين به همه تحصيل‌ها مي‌ارزد، چون تمام اين‌هايي كه دانشگاه رفتند و دكتر و حقوقدان شدند، حالا در سازمان بين الملل نشستند و معلوم نيست چه مي‌كنند. درس حقيقي در همين جبهه است. نتيجه‌ي درس هم همين است، نتيجه‌ي درس اين است كه انسان بنده‌ي خدا بشود. اگر آدم مدركش را گرفت ورفت استخدام شيطان بزرگ شد، اين ثمره‌ي علم نيست. اين ارزش نيست. ثمره‌ي علم اين است كه انسان از دنيا بگذرد. قارون خيلي سر و صدا داشت. عده‌اي مي‌گفتند: خوشا به حالش، اما قرآن مي‌گويد: (وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً) (قصص /80) با سوادها و چيزفهم‌ها مي‌گفتند: خاك بر سرتان كند. پس علم واقعي را شما داريد. حكمت واقعي را شما داريد. عزيزان نمي‌توانم از شما تجليل بكنم، تجليل كننده‌ي شما خداست كه درباره‌ي شما گفت: (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً) (عاديات /1) قسم به آن اسب‌هايي كه در جبهه زير پاي شماست، نه قسم به خود شما، قسم به اسب زيرپاي شما. (فَالْمُورِياتِ قَدْحاً) (عاديات /2) قسم به آن جرقه‌اي كه زير پاي اسب زير پاي شماست. خدا نگفته: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ» در حوزه، «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ» در بازار، «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ» در اداره، بلکه مي‌گويد: (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في‌ سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ) (صف /4) تمام آفرينش براي اين است كه خدا دوستمان داشته باشد و خدا شما را دوست دارد. عزيزاني كه به فاو رفتيد و برگشتيد و حالا پشت خاك ريز نشستيد، و از بين جوان‌هاي چند استان هستيد، خدا شما را دوست دارد و تجليل شما را در سوره‌ي عاديات مي‌گويد: پيغمبر به زمين شما مي‌رسد، كفشش را در مي‌آورد. امام و رهبر عزيز انقلاب به افرادي كه مي‌خواهند مستحبي به مكه بروند مي‌گويد: هركس مي‌خواهد مستحبي به مکه برود، جبهه برود و رزمنده را زيارت كند. خدا و پيغمبر و امام از شما تجليل كرده‌اند. پس من طلبه چكاره‌ام؟ من آمدم كه شما را ببينم.
خدا شهيد مطهري را رحمت كند. مي‌گفت: من دوست دارم به شيراز بروم. به او گفتند: چطور؟ گفت: براي اين كه در شيراز ملاصدرا نفس كشيده است و من مي‌روم در يك شهري نفس مي‌كشم كه ملاصدرا درآن نفس كشيده است. يادش به خير اگر مطهري مي‌آمد و در ميان شما نفس مي‌كشيد، مي‌گفت: دوست دارم در جايي نفس بكشم كه از فاو برگشته‌ها در آن نفس کشيده‌اند. دانشجوها، دانشگاه را رها كرده‌اند، دبيرستاني‌ها دبيرستان را رها كرده‌اند، بچه‌هاي روستاهاي ايران به فاو رفتند و آنجا را فتح كردند و برگشتند تا استراحت كنند. اگر مطهري شما را مي‌ديد به خون مقدس او قسم مي‌خورم كه هرگز هوس نفس كشيدن در شيراز را نمي‌كرد. آن روز جنگ نبود كه ايشان مي‌گفت: از هواي شيراز خوشم مي‌آيد و گرنه مي‌گفت: از هواي اهواز خوشم مي‌آيد، از هواي كردستان و آن حوالي خوشم مي‌آيد.

4- گناه مانع نزول رحمت است

تذكرات اين بود: – اطاعت از فرمانده – اسراف نكردن كه از گناهان كبيره است بخصوص در جبهه انجام نشود، يك بار به حضرت گفتند: يا علي جنگ طول كشيد، فرمود: آخر بعضي از شماها كارهاي خلاف مي‌كنيد. گاهي ممكن است يك خلاف ما در يك سنگر باعث شود كه جنگ طول بكشد. حديث داريم كه جبرئيل به پيغمبر گفت: مدتي است نمي‌توانم نازل شوم، پيغمبر فرمود: چرا؟ فرمود: امت تو مدتي است مسواك نكرده‌اند. مسواك كردن ما چه ارتباطي به جبرئيل دارد؟ من نمي‌دانم. در اين عالم دليل يك چيزهايي است گرچه ما نمي‌دانيم چرا. حديث داريم اگر كسي ايستاده ادرار كند، عذاب قبرش زياد مي‌شود. ممكن است بگوييد اين دو چه ارتباطي با هم دارند؟ نمي‌دانيم ولي حديث داريم. مي‌گويد: چون مسواك نمي‌كني جبرئيل نازل نمي‌شود. به خانه‌اي كه سگ در آن باشد فرشته نمي‌آيد. اگر خداي نكرده در روح ما يك عيب‌هايي باشد، بايد مواظبت كنيم. حالا كه اتحادي پيش آمده است، حالا كه اين جنگ تا اين جا پيش رفته و شما خيال نكنيد كه شما فاو را فتح كرديد، دل مستضعفين را فتح كرديد، خدا به حق محمّد و آل محمّد اين پيروزي را به پيروزي نهايي و كامل برساند. (الهي آمين)
يكي از تذكرات اين است كه در جبهه بايد مراعات كنيد، پزتان عالي باشد. من يك حديث براي پز بخوانم، حال چون اين تانك آمد و يك خورده هم سر و صدا داشت، يك حديث هم براي تانك بخوانم.

5- رضاي خدا در چيست؟

حديث داريم كه در بين همه‌ي صداها سه صدا را خدا دوست دارد: 1- صداي چرخ پيرزن را دوست دارد، معنايش اين است كه دوست دارد زن‌ها در خانه هم كار بكنند. يعني امت زن و مردش توليد كننده باشند، بي كار نباشند. به زن پيغمبر گفتند: چرا كار مي‌كني؟ گفت: بي كاري براي زن عامل فتنه است. زن‌هاي بي كار فتنه درست مي‌كنند، جوان بي كار فتنه درست مي‌كند. صداي چرخ پيرزن را دوست دارم. 2- در همان حديث داريم که خدا صداي قلم دانشمند را هم دوست دارد، چون دانشمندان قديم با ني مي‌نوشتند، ني كه به كاغذ كشيده مي‌شد تق تق مي‌كرد، حديث داريم خدا آن تق تق را هم دوست دارد. يعني خدا سه تا صدا را دوست دارد، صداي كارخانه، چاپ خانه، توپ خانه و اين طور بگوييم، خدا دوست دارد كه هم اقتصاد جامعه پيش برود و هم كارخانه‌هايش، فرهنگش پيش برود و هم ارتشش و هم نيروهاي مسلح و رزمندگانش قوي باشند.
يك حديث داريم که با يك فشنگ سه نفر اهل بهشت مي‌شوند: 1- كسي كه براي خدا فشنگ را بسازد 2- كسي كه براي خدا فشنگ را بخرد و در اختيار بگذارد. 3- كسي كه براي خدا شليك كند. برادران و خواهراني كه در سراسر ايران به شما كمك كردند، آن‌ها هم در اجر شما شريك هستند. البته امام در اين پيام آخر فرمود: هر كس مي‌تواند به جبهه برود. بحمدالله حوزه‌ي علميه‌ي قم خوب انجام وظيفه كرد. حدود هشت صد طلبه‌ي شهيد و هفتاد، هشتاد نفر طلبه در همين عمليات فاو تقديم كرد. ما غير از شهداي بزرگ، غير از شهداي ائمه‌ي جمعه و اين‌ها هفت صد، هشت صد نفر طلبه شهيد شده داريم. البته اين‌ها ضرر نيست. از حوزه‌ي قم چند نفر كم مي‌شود، اما عوضش آن‌هايي كه مي‌مانند تيز و سفيد مي‌شوند. مثالي که زدم، يادتان نرود. بيل سرش نازك مي‌شود اما عوضش تيز و سفيد مي‌شود. بالاي بيل كلفت‌تر است اما سياه و زنگ زده است. گرچه ساييده مي‌شود، اما ساييدگي است كه رمز تيزي و سفيدي است و هر استهلاكي ضرر ندارد.
شما تانك‌هايي كه در اطرافتان مي‌بينيد غنايم همين عمليات است. آن وقت فرق شما و ياران پيغمبر اين است كه ياران پيغمبر در جنگ احد نگاهشان به اسب غنيمت افتاد، به شمشير و زره افتاد، فرمان پيغمبر را رها كردند و سراغ جمع كردن غنيمت رفتند و پيغمبر شكست خورد و يارانش شكست خوردند. حمزه عموي پيغمبر شهيد شد و شما اگر ميليون‌ها غنائم ببينيد، اعتنا نمي‌كنيد. آيه آن را بلد نيستم. جبهه از حج مهم‌تر است. به امام سجاد گفتند: هر سال مكه مي‌آيي، چه خبر است؟ چرا جبهه نمي‌روي؟ فرمود: اگر ياران با وفايي را پيدا مي‌كردم، به جبهه مي‌رفتم. پيداست كه امام سجاد هم اگر به مكه مي‌رفت، به خاطر اين بود که براي جبهه يار پيدا نكرد. خوشا به حال شما! شما روسفيد هستيد. اما مواظب باشيد عملتان صحيح باشد. بعضي از شما كرماني هستيد، شهر شما قالي مي‌بافند، بافتن قالي كرمان يك سال طول مي‌كشد، اما حفظ كردنش صد سال طول مي‌كشد. يعني يك سال آدم قالي مي‌بافد، صد سال بايد مواظب آن باشد كه آتش ذغال روي آن نيفتد. شما عمليات فاو را انجام داديد و برگشتيد، خود عمليات يك شب، دو شب، يك هفته طول كشيد، اما حفظ اين تا آخر عمرتان است و بايد مواظب باشيد كه آن را حفظ كنيد.

6- با خدا باشيم

اول اين كه همه چيز را از خدا بدانيد. دو سه سال پيش برادرت موتور و دوچرخه و دمپايي و حوله و صابون و خودكار و پولت را برداشت و تو كتكش زدي؟ شما همان بودي كه چند سال پيش برادرت اگر توپ و دوچرخه‌ات را برمي‌داشت كتكش مي‌زدي، يعني از توپ و دوچرخه‌ات به برادر خودت گذشت نداشتي. حالا آمدي به فاو رفتي و از جانت مي‌گذري. كسي كه از توپ و دوچرخه خودش نمي‌گذشت، حالا از جان خودش مي‌گذرد. اين است كه امام مي‌فرمايد: «حّول حالنا الي احسن الحال» شما تحول پيدا كرديد. كسي كه از صد تومان هم نمي‌گذشت، حالا از جانش مي‌گذرد. اين حال را خدا به شما داده است. اگر روحيه شما از خودتان بود، بايد از قديم اين گذشت‌ها را داشته باشيد. شما از قديم اهل گذشت نبوديد، خدا شما را اينطور كرد، بايد از خدا تشكر كنيد.
به اميرالمؤمنين گفتند: تو چرا مي‌گويي (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) (فاتحه /6) گفت: علي هم بايد بگويد: (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) (فاتحه /6) چون اگر خدا هر لحظه علي را حفظ نكند، ممکن است براي علي هم خطر انحراف پيش بيايد. وقتي اميرالمؤمنين خبر شهادتش را مي‌شنود، مي‌گويد: (أَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي) (شرح ‌نهج‌ البلاغه ‌ابن ‌ابى ‌الحديد، ج‌4، ص‌107) وقتي من شهيد بشوم دينم سالم است؟ پيامبر مي‌گويد: بله! يعني حضرت علي هم بايد (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) (فاتحه /6) بگويد. حضرت علي هم مي‌پرسد كه آيا لحظه شهادت دينم سالم است يا دينم سالم نيست؟ به هر صورت، حال شما از خداست، از خدا بخواهيد حالتان را براي شما نگه دارد. خدايا تو را به حق كساني كه به فاو رفتند و فاو را فتح كردند و برگشتند، به آبروي اين روسفيدان درگاهت، به آبروي شهدا و خانواده‌هايشان قسمت مي‌دهم، اين روحيه‌اي كه به رزمنده‌ها دادي براي هميشه نگه دار و از آنها نگير(الهي آمين) به آدم‌هاي بي خيالي كه هنوز هم كم و بيش هستند، گرچه ديگر در مملكت ما آدم بي خيال كم پيدا مي‌شود، شايد يك پنج درصد بي خيال باشند، ايراني‌ها ذاتاً خوب هستند، اما بعضي مثل شماها جمعه اول مي‌رسند، بعضي از آنها جمعه‌هاي آخر مي‌رسند، يك عده از آنان هم تا آخر نمي‌رسند. ولي اگر نرسند زمستان تمام مي‌شود و روسياهي به ذغال مي‌ماند. شاه رفت و روسياه كسي است كه مرگ بر شاه نگفت. صدام هم خواهد رفت و روسياه كسي است كه در جبهه و پشت جبهه كمك نكند.
قرآن مي‌گويد: (لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‌ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ) (نور /61) آدم‌هاي نابينا و شلي هم كه نمي‌توانند به جبهه برود، خدا مي‌گويد: حالا كه نمي‌تواني نيا، اما يك شرط دارد (إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ) (توبه /91) يعني به شرطي كه خيرخواه باشي و نق نزنيد. فهميديد امام چه گفت؟ امام فرمود: خدا اين‌هايي كه نق مي‌زنند، آدمشان مي‌كند. امام كه مي‌گويد: آدمشان كند، امام از روي عقده و هوس حرف نمي‌زند. يعني در عالم معنا اين‌ها آدم نيستند. بعد در پيام آخرش فرمود: جوان‌ها مثل گل پر پر مي‌شوند و افرادي بي تفاوتند. قرآن درباره‌ي افراد بي تفاوت اينطور مي‌فرمايد: (وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ) (صافات /13)، (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‌ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‌ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) (بقره /7) جبهه به پولدارها نياز ندارد.
بيننده‌هايي كه پاي تلويزيون هستيد، و دير تلويزيون را روشن کرده¬ايد. اين عزيزان همه بچه كشاورز هستند، يك عده هم بچه‌ي كارگر هستند، بيست نفر هم دانشجو هستند، چند نفر هم كارگر هستند، پنج، شش نفر هم طلبه و همه از قشر مستضعفند، به فاو رفتند و فاو را گرفتند و برگشتند. آقاي پول دار، ترسوي بي خيال، جبهه به تو نياز ندارد. اما صدام سقوط خواهد كرد و تو، توي سرت خواهي زد، من نمي‌دانم اگر راه كربلا باز شود، آن آقايي كه با حاجيه خانم و با هواپيما مي‌خواهد برود، اصلاً رويش مي‌شود وارد حرم شود؟ يك كاري بكنيد كه اگر بعداً خواستيد به كربلا برويد، از امام حسين خجالت نكشيد. جوان‌ها شما عيد اين جا بوديد، عيد عيد شماست، عيدآن روزي است كه انسان بر وظيفه پيروز بشود. همه‌ي بيننده‌ها هم پاي تلويزيون گوش بدهند، ببينيم اين‌هايي كه عيد بودند و رفتند علف گره زدند، سيزده بدر كردند، تخمه شكستند و ماهي در ليوان كردند، آيا عيد شما عيد است يا عيد آن‌هايي كه دلشان مي‌خواست پهلوي بچه‌هايشان باشند؟ ببينيم عيد براي چه كسي خوب است، دوست دارم به اين دو دقيقه حرفي كه آخر حرفم است دقت كنيد و خوب گوش بدهيد.
خداوند سه نوع موجود دارد: 1- موجوداتي كه دربست تسليم وظيفه هستند، مثل فرشته‌ها که دربست تسليم رضاي خدا و وظيفه هستند. 2- موجوداتي كه تسليم غريزه هستند، مانند حيوان‌ها. 3- موجودي هم به نام انسان دارد كه گاهي دنبال وظيفه است و گاهي دنبال غريزه. غريزه مي‌گويد: ابراهيم، اسماعيلت را نكش. وظيفه مي‌گويد: بكش! غريزه مي‌گويد: نكش. علاقه مي‌گويد: نكش. خدا مي‌گويد: بكش.
انسان در بكش و نكش گير كرده است. چه كنم بكشم يا نكشم. ابراهيم وظيفه را گرفت و غريزه را عقب زد. آن وقت روز عيد قربان است كه وظيفه بر غريزه پيروز شد. ماه رمضان سي روز ميل آدم مي‌گويد: بخور! خدا مي‌گويد: نخور. انسان چشمش باز است، لبش تشنه است، در بخور نخور گير كرده است. فرمان خدا را مي‌گيرد و نمي‌خورد. كسي كه فرمان خدا را گرفت و سي روز نخورد، روز بعد از سي‌ام را چون سي روز فرمان خدا حاكم شد، بايد عيد بگيرد. (عيد فطر) حالا امسال عيد افرادي مي‌گفتند: ‌اي كاش بچه‌ام در کنارم بود و دور هم بوديم. شب عيد ماهي پولو مي‌خورديم. تخمه مي‌شكستيم. سيزده بدر علف گره مي‌زديم. غريزه مي‌گويد: بچه‌ام پهلويم باشد، نايب و امام زمان رهبر انقلاب مي‌گويد: جبهه‌ها را پر كنيد، امام مي‌گويد: جبهه! اما ميل مي‌گويد: خانه! مادراني كه گفتند: به خاطر فرمان امام بچه‌ام به جبهه برود، عيد بر آن مادران مبارك است، چون وظيفه را گرفتند و بر غريزه حاكم شدند. امسال نگوييد: عيد نبودم، عيد واقعي عيد شما بود. آن روزي كه گناه انجام نشود، عيد است، يعني چه؟ يعني آن روزي كه غريزه مي‌گويد: گناه بكن و وظيفه مي‌گويد: گناه نكن. در بكن نكن گير مي‌كني و فرمان خدا را مي‌گيري. برادران دنيا چيزي نيست. شما فهميديد دنيا چيزي نيست، خوشا به حالتان. روز قيامت شفاعت ما را هم بكنيد و اين مطلب را كه مي‌گوييم، معتقديم كه مي‌گوييم. امام مي‌گويد بازوي شما را مي‌بوسم، ما طلبه‌ها بايد كفش شما را ببوسيم، ارزش داريد، خدا به جرقه‌هاي سم اسب زير پايتان قسم خورده است (فَالْمُورِياتِ قَدْحاً) (عاديات /2) خدا به نفس اسب زير پايتان قسم خورده است (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً) (عاديات /1) خدا قول داده و پيام داده است که ‌اي رزمنده‌ها، دوستتان دارم. غير از دوستي خدا چه مي‌خواهيد؟ آخر آيه هم اين‌هايي كه به جبهه كمك نمي‌كنند را تهديد مي‌كند. آيه تهديد را من برايتان بخوانم و حرف هايم را جمع كنم.

7- كساني كه به جبهه نمي‌روند يا كمك نمي‌كنند، باخته‌اند!

«قُلْ» بگو به مردم! (قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في‌ سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ) (توبه /24) اگر پدرت را دوست داري، پهلويش ايستادي، پسرت را دوست داشتي و نگذاشتي به جبهه برود، «وَ إِخْوانُكُمْ»، پارتي بازي كردي كه برادرت جبهه نرود «وَ أَزْواجُكُمْ» خانمت گريه كرد و براي اين كه خانمت گريه نكند ايستادي «وَ عَشيرَتُكُمْ»: بستگان دورت را گرفتند، نگذاشتند به جبهه بروي «وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها»: پول‌هايت را جمع كردي، دلت را نگه داشت. «وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها»: ترسيدي داد و ستدت از رونق بيفتد «وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها» خانه و زندگيت را بيش‌تر از جبهه دوست داشتي. هر كدام از شما، پدرتان، پسرتان، برادرتان، خانمتان، فاميلتان، مالتان، تجارتتان، خانه‌تان را بيش‌تر از جبهه دوست داشتيد، با اين كه امام يك بار فرمود: واجب كفايي است و در پيام آخرش فرمود: هركس مي‌تواند برود، بايد برود. يا اين بيان كه هركس خانه و زندگيش را بيش‌تر دوست دارد «فَتَرَبَّصُوا» خدا مي‌گويد: باش تا به حسابت برسم. خدا نياز ندارد، اين قدر كه امداد غيبي مي‌فرستد، بيش‌تر هم امداد غيبي ذخيره كرده است. در قرآن مي‌گويد: ما امداد غيبي مي‌كنيم. خلاصه‌ي حرفم اين است كه برادران و خواهراني كه پاي تلويزيون هستيد، نه كه شما بچه‌ات را دوست داري، اين‌ها هم همه مادرند، اين‌ها هم زن دارند، بعضي هايشان، دانشجو هستند. اين جا در ميان اين عزيزان بيست نفر دانشجو نشسته است، خوشبختانه در جلسه‌ي ما دو سه نفر بازاري هم هست، اما بازاري‌ها كمتر هستند، بيش‌تر كشاورز و كارگر هستند، بازاري خيلي كم است، از هر صد نفر يك يا دو نفر بازاري هستند. ولي بالاخره از هر قشري هستند. چند سال از جنگ رفته است، و عقب افتاده¬اي، اگر تكاني نخوري، جمعه‌هاي آخر است. صدام سقوط خواهد كرد. افرادي كربلا خواهند رفت. يك كاري بكن كه رويت بشود به كربلا بروي. من كاري به شما ندارم. قرآن مي‌فرمايد: (إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‌ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في‌ أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى‌ ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) (آل عمران /153) يادتان مي‌ايد در جنگ احد شما از جبهه فرار كرديد. «تُصْعِدُونَ» از كوه‌ها بالا مي‌رفتيد «وَ لا تَلْوُونَ عَلى‌ أَحَدٍ» پشت سرتان را هم نگاه نمي‌كرديد، سرگرم زندگي خودتان بوديد. هرعروسي، يك پيراهن، مدل به مدل كفش و ماشين عوض مي‌كرديد. بي خيال بوديد «وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ» پيغمبر خدا دعوتتان مي‌كرد و مي‌گفت: به جبهه بياييد و فرار نكنيد، دنيا ارزش ندارد. روي موكت نشستي و چهل سال دويدي، حالا موكتت قالي شد. چهل سال دويدي دوچرخه‌ات ماشين شد، دنيا چيزي نيست «وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ» پيغمبر شما را به جبهه فرا مي‌خواند، اما شما فرار كرديد، براي اين كه خوش باشيد؟ «فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ» تو كه از جبهه فرار كردي خدا يك زندگي تلخي برايت مقدّر خواهد كرد، خيال نكن جبهه تلخ است، اگر رزقت در خانه‌ات هم زياد باشد ولي تلخ است. خدا تلخي را دسته بندي مي‌كند، كارتن بندي مي‌كند. يك نيشي به تو مي‌زند. آقاياني كه به جبهه نمي‌آيند به خيال اين كه زندگي دارند، اگر بنا باشد كه تلخ بشود، تلخي از زير چوب در خانه‌ي شما هم به داخل مي‌آيد.
خيلي‌ها در جبهه هستند و خوش هستند و خيلي‌ها در خانه‌هايشان هستند ولي خوش نيستند. قرآن مي‌گويد: (أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في‌ بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ) (نساء /78) اگر در خانه‌هاي محكم و سخت هم باشيد سختي و تلخي قسمت شما مي‌شود. خوب ما كه عقب هستيم. پاسداران عزيز، بسيجي‌ها، رزمنده‌ها، ارتشي‌ها ما عقب هستيم. تا به حال خيال مي‌كرديم از شما عقب هستيم، پريروز در جبهه فهميديم نه تنها از شما عقب هستم، بلكه بنده‌ي طلبه از زن شما هم عقب‌تر هستم. يك جا رفتيم تا براي رزمنده‌ها صحبت كنيم. يك پاسدار آمد و گفت: آقاي قرائتي! متشكرم دست شما درد نكند. البته در آن لحظه من فكر كردم که تشکر او براي سخنراني در جبهه بود. گفت: نه! شب جمعه‌ي آخر سال در تلويزيون بحث قرض الحسنه را مطرح كردي و يك جمله هم آخرش گفتيد. گفتيد: كساني كه قرض كرده‌اند و طرف آن هم ندارد كه بپردازد، اگر تو هم مي‌تواني بگذري، بگذر. زن من، از من صدهزار تومان مهريه مي‌خواست. پاي بحث شما در تلويزيون كه نشسته بود، يك نامه به جبهه نوشته، كه آقاي قرائتي در تلويزيون گفته: كه بگذر! من هم از صد هزار تومان مهريه‌ام گذشتم. زن و مرد را ببينيد! مرد در جبهه از جانش مي‌گذرد، خانمش شب عيد، به او عيدي مي‌دهد. اين زندگي‌ها را پهلوي زندگي‌هايي بگذاريد كه زن و شوهر براي صد تومان به هم بد مي‌گويند. واقعاً آدم خودش بهشت و جهنم را مي‌بيند.
در همين اهواز ما ديديم پنج تا خواهر و برادر هستند، همه يك نفر شهيد دادند و افتخار مي‌كنند. دارد به جايي مي‌رسد كه در رختخواب مردن بد مي‌شود و دين ما اين دين است. خدايا روحيه‌اي كه به رزمندگان ما دادي به همه‌ي ما مرحمت و به همه‌ي رزمندگان ما اين روحيه را بده و حفظ كن(الهي آمين)
آن نفس مسيحايي امام بود كه توانست با آن نفس اين بچه‌ها را از كوچه و محله‌ها جمع كند، و اين ترسوها را شجاع كند و ديگر نمي‌ترسند. (با اشاره به يکي از جوانها) شما بچه‌ي كجا هستي؟ جيرفت. بيا اين جا بايست. از آمريكا مي‌ترسي؟ نخير. تمام رئيس جمهورهاي دنيا از آمريكا مي‌ترسند جز بسيجي‌هاي ايران، و همين آقا زمان شاه مي‌ترسيد. آن نفس كه به ايشان خورد 13ساله را در مقابل ابرقدرت‌ها طوري كرد كه گفت: نمي‌ترسم! خدايا آن امام را براي ما و اسلام تا ظهور حضرت مهدي نگهدار(الهي آمين) خدايا! به ترسوها شجاعت و به بي غيرت‌ها، غيرت مرحمت بفرما. (الهي آمين) خدايا عزيزاني كه به فاو رفتند و برگشتند اين‌ها هستند، عده‌اي هم رفتند فاو و برنگشتند و شهيد شدند. خدايا به خون مقدس آن‌ها صدام و اسرائيل و حاميانش را سرنگون بفرما. (الهي آمين) خدايا به خون شهدا، به خانواده‌هاي شهدا، اسرا، مفقودين صبر كامل و اجر كامل مرحمت بفرما. (الهي آمين)
ديروز رفتم عيادت كساني كه از جبهه برمي‌گشتند، يك مجروحي را آورده بودند، نفس نداشت، چشمش را باز كرد ديد يك عده بالاي سرش هستند، اولين كلمه‌اي كه گفت: اين كلمه بود. فرمود: براي سلامتي امام صلوات.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی    جلد : 1  صفحه : 1190
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست