نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1193
1- ترس از خدا، ترس از مردم 2- سرعت در كارهاي خير، سرعت در انجام گناه 3- دعوت به معروف، دعوت به منكر 4- ترك كار به خاطر نماز، ترك نماز به خاطر كار 5- مسجد بر اساس تقوا، مسجد بر اساس نفاق 6- سرنوشت خوبان و بدان در قيامت 7- سرنوشت پيشوايان و پيروان در قيامت 8- دوستان دنيوي، همنشينان اخروي
موضوع: چهرههاي مثبت و منفي در قرآن
تاريخ پخش: 03/07/87
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
در اين ماه رمضان كه بينندهها بحث را ميبينند، رمضان 87، اين بحث را روز بيست و سوم رمضان بينندهها تماشا ميكنند. فكر كردم دو تا تابلو ترسيم كنم از قرآن: تابلوي مثبت! تابلوي منفي! دو تا خط كش هر كس كه پاي تلويزيون نشسته است خودش را با اين خط كشها متر كند. يك ارزيابي از خود، چون در تعليم و تربيت، در طلبهها يك اصطلاحي هست كه ميگويند: «تعرف الاشياء باضدادها» هر چه فساد بيشتر ميشود، توجه به معنويت هم بيشتر ميشود. انسان وقتي گرما خورد، آن وقت، خنكي برابش مزه ميكند. وقتي سرما خورد، گرما برايش مزه ميكند. اين چهرههاي متضاد را من طراحي ميكنم، و بحث خوبي است و همهاش هم قرآني است. منتها آيهها مفصل است، من از هر آيهاي يك كلمه، دو كلمه را تقريباً طرح ميكنم.
بسم الله الرحمن الرحيم. موضوع: دو تابلو مثبت و منفي! به عبارت ديگر چهرههاي متضاد! خوب! قرآن يك جا ميگويد: مثبت. يك جا ميگويد: منفي!
1- ترس از خدا، ترس از مردم
مثبت: («يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ») (رعد/21) منفي: («يَخْشَوْنَ النَّاس») (نساء/77) مثبت: از خدا ميترسد. منفي: از مردم ميترسد. قرآن ميگويد ميآمدند و ميگفتند كه («إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ» )دشمن سنگين است. شما با آمريكا نميتوانيد در بيافتيد. («فَاخْشَوْهُم فَزادَهُمْ إيمانا») (آلعمران/173) مؤمنين ميخنديدند. عدهاي از خدا ميترسند، روايت داريم كسي كه از خدا بترسد، همه از او ميترسند. الان اسرائيل از سيد حسن نصر الله زهرهاش ميرود. يك ميليارد دلار جايزه تعيين كرده است براي هر كسي كه سيد حسن نصر الله را ترور كند. از يك نفر ميترسد. يزيد از شخص امام حسين ميترسيد. كسي كه از خدا بترسد، همه از او ميترسند، كسي كه از خدا نترسد، از همه چيزي ميترسد. حديث است. هر كس از خدا بترسد، همه از او ميترسند و هر كس از خدا نترسد، از همه چيزي ميترسد.
… (انزل السكينه)… («أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ في قلوبِ المؤمنين») (توبه/26) اين مثبت است. آرامش دارد. («أَنْزَلَ اللَّهُ» )يعني نازل كرده است خدا، («سَكينَه» )يعني آرامش! در مقابلش («في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْب») (آلعمران/151) شما ميفهميد. («سَكينَه» )مسكن! يعني جايي كه آدم ميرود و آرامش پيدا ميكند. («سَكينَه» )يعني آرامش! افرادي آرامش دارند، افرادي («رُّعْب» )يعني ترس! ميترسند.
– افرادي («أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِم») (انفال/63)(«أَلَّفَ» )يعني الفت. («بَيْنَ قُلُوبِهِم» )بين قلبهايشان الفت و مهرباني است. افرادي را هم قرآن ميگويد: («قُلُوبُهُمْ شَتَّى») (حشر/14) يعني دلهايشان پراكنده است. هيكلهايشان با هم نشستهاند، بدنهايشان پهلوي هم است، اما دلهايشان از هم فراري است. دو نفر پهلوي هم نشستهاند، اما بد هستند.
– («زادَتْهُمْ إيماناً») (انفال/2)(«فَزادَتْهُمْ رِجْسا») (توبه/125) افرادي روز به روز ايمانشان زياد ميشود. («زادَتْهُمْ إيماناً» )يعني ايمانشان زياد ميشود، افرادي («فَزادَتْهُمْ رِجْسا» )پليديشان مرتب اضافه ميشود. اينها همه از نظر روحيه است.
– («وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ») (توبه/92) افرادي وقتي ميخواستند بروند جبهه، پيغمبر ميفرمود وسيله ندارم، گريه ميكردند، چشمهايشان اشك داشت، كه چرا به جبهه نميرويم. افرادي هم («فَرِحَ الْمُخَلَّفُون») (توبه/81) خوشحال بودند كه از جبهه فرار كردند. («فَرِحَ الْمُخَلَّفُون»). («فَرِحَ» )يعني شاد بودند اينهايي كه تخلف كردند. همينكه جيم ميشدند و از پادگان فرار ميكردند، كيف ميكردند كه فرار كرديم! خيلي از اينها زياد است. اينها براي روحيه است. اين چند تايي را كه گفتم… بعضي ديگر هم هست كه ديگر تابلو جا ندارد و من هم يك خورده رمق ندارم كه روي پا بايستم. ولي اينها همه براي روحيه! برويم به سراغ عمل! اين شاخه قطع شود و به سراغ عمل برويم. تيتر را عوض كنيم، سر فصل! در عمل آدمهاي مثبت، آدمهاي منفي!
2- سرعت در كارهاي خير، سرعت در انجام گناه
1- آدمهاي مثبت: («يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ») (آلعمران/114) در كارهاي خير («يُسارِعُونَ» )سرعت! در كارهاي خير سرعت دارند، افرادي هستند كه («يُسارِعُونَ فِي الْإِثْم») (مائده/62) در كارهاي شر! افرادي براي نماز ميدوند، افرادي ميدوند كه فلان فيلم را ببينند كه بدآموزي دارد. («يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ»)، («يُسارِعُونَ فِي الْإِثْم»)!
2- باز در عمل! («يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّه» )(نساء/76) افرادي در راه خدا ميجنگند. افرادي «يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطَّاغُوت» (نساء/76) هم ايرانيها اسير بودند، هم عراقيها اسير بودند. منتها ايرانيها اسير بودند براي دفاع، چون ما به كسي حمله نكرديم، آنها به ما حمله كردند، ما دفاع كرديم. ما در راه دفاع، در راه خدا، در راه اطاعت فرمان يك مجتهد سيد عادل بيهوس، ولي آنها در راه يك آدم… هوس كرد كه سردار قادسيه باشد صدام. در بدنها تركش است، يك تركش در بدن كسي است كه به فرمان خدا تركش در بدنش است… به هر حال همهي عمرها ميگذرد. منتها لحظهي مرگ آدم ميگويد: چه كردم! خودم را به چه كسي فروختم؟ براي چه كسي به جبهه رفتم؟ براي چه كسي درد؟ براي چه كسي اسارت؟ براي چه يتيمداري كردم؟ در عراق هم آدمهايي هستند كه دارند يتيمداري ميكنند. منتها شوهرشان در راه رضاي هوس صدام شهيد شد، كشته شد.
3- دعوت به معروف، دعوت به منكر
– («يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوف») (آلعمران/104) از ان طرف («يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَر») (توبه/67) افرادي امر به معروف ميكنند، ميگويند كه كار خوب انجام بده! افرادي امر به منكر ميكنند. يعني دارد در خيابان ميرود، يك دختري را ميبيند، ميگويد: نگاه كن ببيين چي هست!!! به او ميگويد من كه ديدم، تو هم ببين! يك غذاي حرامي ميخورد، ميگويد تو هم بيا اين درآمدش خوب است. يعني خودش شغلش حرام است، خودش رفته است و پناهنده شده است، حالا به پسر عمويش هم مينويسد كه تو هم بيا و پناهنده شو! امر به منكر! خودش به مسجد نميرود، به بچهاش هم ميگويد كه نميخواهد شيخ شوي! خودش حجابش بد است، به آن هم ميگويد نميخواهد امّل شوي! («يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوف» )در قرآن هست. («يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَر» )هم در قرآن هست. اينها در عمل است.
يك آيه داريم. («يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر») (آلعمران/104) جلوي منكر كه هست، نهي ميكند. افرادي هستند كه («لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَر») (مائده/79) نهي از منكر نميكنند. بيتفاوت هستند. ميگويند به ما چه! هر چيزي را ميگويد به ما چه؟ افرادي («يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر» )هستند و افرادي بيخيال هستند. آيهها مفصل است. من از هر آيهاي يكي دو كلمهاش را قيچي كردهام كه پلاكارد باشد.
دو مرتبه («رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ…» )حالا بگو آقاي قرائتي اينها را براي چه ميگويي؟ ميخواهم هر كسي كه پاي تلويزيون نشسته است و شماها، ببينيد كجا دويدهايد؟ به سمت نماز دويدهايد يا به سمت گناه؟ چه چيزي براي ما جاذبه دارد؟
4- ترك كار به خاطر نماز، ترك نماز به خاطر كار
اين آيه هم براي بازاريها! («رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ») (نور/37) افرادي هستند كه صداي اذان را كه ميشنوند، مغازه را ميبندند، خيابان، بازار، پاساژ تعطيل ميشود، براي خدا دست از اين جنس برميدارد. افرادي هم هستند كه براي دو فلس سود، خدا را ول ميكنند. پيغمبر اسلام داشت خطبه ميخواند، در نماز جمعه! يك مرتبه يك كارواني يك جنسي آورد. تا صداي كاروان بلند شد، همه اينهايي كه در نماز جمعه نشسته بودند، همه دويدند و رفتند كه جنس بخرند به جز 12 نفر! 12 نفر پاي سخنراني نشستند و همه به سراغ جنس رفتند. افرادي خدا را رها ميكنند براي جنس! افرادي جنس را براي خدا رها ميكنند. هر دو مورد هم در قرآن آمده است. («رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» )افرادي كه تجارت و داد و ستد اينها را از خدا غافل نميكند. در عوض از آن طرف: («إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها») (جمعه/11) افرادي هم هستند كه تا تجارت ديدند، پيغمبر و نماز جمعه و قبله و وضو و همه را ول ميكند و ميرود به سراغ جنس!
– («فَإِنْ آمَنُوا … وَ إِنْ تَوَلَّوْا») (بقره/137) عدهاي هستند حرف حق كه ميشنوند ايمان ميآورند. عدهاي هستند («تَوَلَّوْا» )حرف حق كه ميشنوند كتفشان را بالا مياندازند كه: برو بابا!
اينكه روي تخته نوشتم، روحيه بود. اينكه نشستم و گفتم عمل بود. حالا در جامعه!
5- مسجد بر اساس تقوا، مسجد بر اساس نفاق
– افرادي هستند كه به مسجدهايي ميروند كه بر اساس تقوا است. افرادي ميروند در مراكزي كه محل فتنه است. ميگويد: («أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيه») (توبه/108) برو و در مسجد قبا نماز بخوان. مسجد قبا كنار مدينه است كه الان هم جزء شهر شده است. پيغمبر ما وقتي وارد مدينه شد، قبل از آني كه وارد مدينه شود، كنار مدينه مدتي ماند و آنجا يك مسجد ساخت به نام مسجد قبا! خدا قسمت كند كه همه بروند. ميگويد برو در اين مسجد قبا. افراد منافق! گفتند بياييد ما هم يك مسجد بسازيم، در مسجد خودمان، افراد جمع شوند و همفكريهايمان آنجا باشد و افكارمان را به هم منتقل كنيم. به قول چيزها خانهي تيمي بود. بعد گفتند چه كنيم؟ گفتند از پيغمبر دعوت كنيم كه يك نماز جماعت هم بخواند كه رسماً مسجد بشود. گفتند يا رسول الله يك مسجد ساختهايم. شما بياييد و يك نماز جماعت بخوانيد كه افتتاح بشود. پيغمبر فرمود: خوب مسجد كه بود! شما ديگر چرا مسجد ساختيد؟ گفتند: آخر بعضيها پيرزن هستند، پيرمرد هستند، باران است، هوا داغ است، فلان است… توجيه كردند. گفت من فعلاً جنگ تبوك را در پيش دارم، بروم جنگ و برگردم به شما خبر ميدهم. رفت و برگشت، آيه نازل شد: («وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرارا» )كساني كه مسجد ساختند ولي هدفشان ضرار است، ضرر است. ميخواهند با اين مسجد كمر آن مسجد را بشكنند. («وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً» )اينها سرپوش روي جناياتشان ميخواهند بگذارند. ميخواهند كارهايشان را در مسجد انجام بدهند. («وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنين» )ميخواهند مسلمانان دو شقه بشوند. يك عده بروند به اين مسجد، يك عده بروند به آن مسجد، و بين مسلمانها و جمعيتشان شكست بخورد. («وَ تَفْريقاً») و تفرقه بين مؤمنين بيفتد. («وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ») (توبه/107) («إِرْصاداً» )رصدخانه! ميخواهند اينجا كمينگاه براي دشمنان خارجي باشد. دشمنان خارجي اگر خواستند خبري بدهند، از طريق اين مسجد خبر بدهند، يعني اينجا هم مثل برج مراقبت هست كه در فرودگاه هست. كه توجه ميكند كه اين فلان هواپيما بلند شد، فلان هواپيما نشست. در چند قدمي است! در چند كيلومتري است. شرق است. غرب است. يعني برج مراقبت است. اين برج مراقبت را رصدخانه ميگويند. («إِرْصاداً») ميخواهد اين مسجد، رصدخانهي كفار باشد. يعني هميشه كفار حال مسلمانها را از اين مسجد بگيرند. («وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً…» )بعد ميگويد كه («لَا تَقُمْ فِيهِ») (توبه/108) پايت را در اين مسجد نگذار! وقتي آمدند دعوت كنند براي افتتاح، حضرت فرمود: بيل و كلنگها را بياوريد، رفتند مسجد ضرار را خراب كردند. گاهي بايد مسجد را هم خراب كرد. مسجدي كه براي شكستن وحدت كلمه باشد. (وَ الَّذِينَ اتخََّذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْرِيقَا بَينَْ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللَّهَ» )
– در جبهه عدهاي («لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُون») (توبه/44)(«إِنَّما يَسْتَأْذِنُك الَّذينَ لا يُؤْمِنُون» )(توبه/45)(«يَسْتَأْذِنُ» «لا يَسْتَأْذِنُ» )تا جبهه ميشد، آدمهاي مخلص بسيجي داوطلب، عاشقها، آنها مرخصي نميگرفتند، اما آدمهاي ترسو و فراري، ميگفتند: آقا! من مادرم مريض است، خواهرم عروس ميشود، پدرم در حال فلان است. ميآمدند ميگفت: («إِنَّما يَسْتَأْذِنُك الَّذينَ لا يُؤْمِنُون») آنهايي كه ايمان ندارند، اجازهي مرخصي ميگيرند. تا ميبينند هوا پس است.
6- سرنوشت خوبان و بدان در قيامت
خوب حالا سرنوشت اينها چه ميشود؟ خوب تابلوها را ديديم. سرنوشت قيامت عين برخوردهاي دنياست. دنيا و قيامت فتوكپي هم هستند. ببينيد! در دنيا به پيغمبر ميگفتند: («سَواءٌ عَلَيْنا» )يعني مساوي است براي ما! («أَ وَعَظْت» )آيا موعظه بكني، («أَمْ لَمْ تَكُنمِنَ الْواعِظين») (شعراء/136) يا موعظه نكني! پيغمبر! («مِنَ الْواعِظين» )براي ما فرقي نميكند. («وَعَظْت» )يعني موعظه بكني، يا واعظ نباشي و موعظه نكني. آقا! ما گوش به حرف تو نميدهيم. چه بگويي، چه نگويي! اصلاً گوش به حرفت نميدهيم. آن وقت روز قيامت در جهنم جيغ ميزنند و ميبينند فايدهاي ندارد. آن وقت آنجا ميگويند: («سَواءٌ عَلَيْنا» «أَ جَزِعْنا») آيا جزع بكنيد، جيغ بزنيد. («أَمْ صَبَرْنا») (ابراهيم/21) يا صبر بكنيد. كسي كه در دنيا ميگويد: («سَواءٌ عَلَيْنا» )قيامت هم ميگويند: («سَواءٌ عَلَيْنا» )بگويي و نگويي فرق نميكند، آنجا هم ميگويند جيغ بزني و نزني فرقي نميكند. عين هم است. يك ليوان آب خنك بدهي به تشنه، يك ليوان آب خنك ميدهند يا به خودت و يا به بچههايت. هر كس هر خيري ببيند به خاطر اين است كه پدر و مادرش خير رسانده است. هر كس هر سيلي بخورد به خاطر اين است كه يا خير نرسانده است، يا پدر و مادرش خير نرساندهاند. («فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقال…») (زلزال/7) سر سوزني خير يا سر سوزني شر بيجواب نميماند. نگو آقا ما زحمت كشيديم و كسي نفهميد. نفهمند. خدا كه ميفهمد.
«تو نيكي ميكن و در دجله انداز *** كه ايزد در بيابانت دهد باز»
يك كسي ميگفت «تو نيكي ميكن و در دجله انداز *** خودم شيرجه ميرم درش ميآرم» معنايش يكي است. آخر گاهي وقتها ما ميگوييم: آخر ما اين همه زحمت كشيديم، كسي نفهميد، كسي از ما تشكر نكرد. كسي از ما قدرداني نكرد. سر موقع هر چه بايد برسد، ميرسد. اما قيامت چه خبر است؟ («فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ») (مؤمنون/102) («وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُه» )(مؤمنون/103) اين تابلوها را ديدي؟ آدم در دنيا دو گروه هستند. افرادي در قيامت ميزان عملش سنگين است. خيلي كار خير دارند، افرادي هم ميزان عملشان سبك است. افرادي اصلاً ميزان برايشان نيست. («فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنا») (كهف/105) اصلاً هيچي ندارند. هيچ! پوك پوك هستند. آدمهايي كه در دنيا پوك هستند، در قيامت هم پوك هستند. پوك! پوك! سنگيني! سنگيني!
(فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى) (نازعات/41)آيهي ديگري داريم: («فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوى») (نازعات/39) مَأْوى يعني منزل! بعضي منزلشان بهشت است، بعضي منزلشان جهنم است.
(تِجارَةٍ تُنْجيكُم) (صف/10)(فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ) (بقره/16)بعضي تجارتها («تُنْجي» )نجات ميدهد شما را! يعني چيزي را كه در راه خدا دادي، آنجا به تو پس ميدهند، همان پس دادن تو را نجات ميدهد. افرادي هم هستند كه قرآن ميگويد: («فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ» )مفت خودشان را باختند. براي چه كسي سوت كشيدي؟ براي چه كسي كف زدي؟ براي چه كسي يقهي خودت را چاك كردي؟ براي چه كسي اينقدر خودت را خسته كردي؟ روز قيامت افرادي كه زنده باد براي افرادي ميگويند، ميبينند عجب! زنده بادشان براي يك آدم نالايقي بوده است. گير هستند.
7- سرنوشت پيشوايان و پيروان در قيامت
ميگويند خدايا ما («إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا») (احزاب/67) ما پشت سر بزرگان رفتيم و به اين روز سياه نشستيم. به بزرگانشان ميگويند: («فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ») (غافر/47) هر چه عربي ميخوانم قرآن است. نميتوانيد شما مشكل ما را حل كنيد؟ ميگويند بابا ما خودمان هم اينجا عزاي گور پدرمان را داريم. نفرين ميكنند ميگويند خدايا عذاب اينها را («ضِعْفٌ» )مضاعف و چند برابر كن. خدا ميگويد كه شما هم عذابتان دو برابر است. آنها عذابشان دو برابر است چون هم كج رفتند و هم شما فقيرها را عقب خودشان كج بردند. شما فقيرها هم عذابتان دو برابر است. چون شما فقيرها هم كج رفتيد، هم با سوت و كف و صلوات كجروها را تشويق كرديد. يك بار ديگر ميگويم. دانهدرشتها دوبرابر! چرا؟ هم كج رفتند و هم مردم را كج بردند. كج رفتند و كج بردند. دانهريزها را هم ميگويد: («لِكُلٍّ ضِعْف») (اعراف/38) دانهريزها هم… («لِكُلٍّ ضِعْف» )آيهي قرآن است. خدا ميگويد همهتان دوبرابر! براي اينكه دانهريزها هم… بزرگها كج رفتند و كج بردند، دانهريزها هم كج رفتند و هم كجروها را تشويق كردند. داريم روز قيامت يك قطرهي خون به انسان ميچكد. انسان ميگويد كه اين چيست؟ ميگويد يك بيگناهي كشته شد و تو در يك قطرهاش شريك بودي! داريم اگر جايي قمار ميكنند، شما حق نگاه كردن نداري حتي اگر قمارباز نيستي! حق نداري به سفرهي قمار نگاه كني! نگاه به قمار، قماركننده را تشويق ميكند. به كسي ظلم ميشود، حق نداري كه تماشا كني، يا از مظلوم دفاع كن، يا نميتواني دفاع كني، نايست. چون وقتي ميايستي، ظالم ظلم ميكند و تو نميتواني دفاع كني، يا نميتواني، يا ميترسي، يا عرضه نداري، چرا ايستادهاي؟ برو! در قرآن ميگويد: در يك جلسهاي نشستي كه فساد ميكنند يا جلسه را به هم بزن، يا اگر نميتواني بهم بزني، بلند شو و برو! چرا مينشيني؟ سر سفرهاي كه شراب هست، اگرچه نخوري، نشستن سر سفره گناه است. در يك مراسمي كه گناه ميشود، حضور شما آن را تأييد ميكند.
– («)ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ» (آلعمران/107) (اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ) (آلعمران/106)«ابْيَضَّتْ» «بيضاء» بعضي صورتها سفيد است. بعضي صورتها سياه است. خوب!
– («فَوْزاً عَظيماً») (احزاب/71) («ضَلالاً مُبيناً») (احزاب/36) اينها روبروي هم هستند. بعضيها به فوز ميرسند. فوز بزرگ! مثل اميرالمؤمنين كه تا ضربت خورد فرمود: «فُزتُ» رستگار شدم. فوز بزرگ! در مقابل(«ضَلالاً مُبيناً»)
– («أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِه») (اسراء/71) روز قيامت بعضيها پروندهشان را به دست راستش ميدهند، آن وقت شعارش اين است، ميگويد: («هاؤُمُ» )بدويد بياييد.(« اقْرَؤُا» )قرائت كنيد. («كِتابِيَه») (الحاقه/19) بياييد نامهي من را بخوانيد. مثل اينهايي كه يك معدل خوبي دارند، قاب ميكنند و بالاي سرشان ميزنند و به همهي مهمانها ميگويد بخوانيد. («هاؤُمُ» )بياييد، («اقْرَؤُا كِتابِيَهْ»)، («)إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ» (الحاقه/20) من در دنيا به فكر قيامتم بودم. («فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَة») (القارعه/7) در يك زندگي دلخواه است. («في جَنَّةٍ عالِيَة») (الحاقه/22) («قُطُوفُها دانِيَة») (الحاقه/23) در يك بهشت عالي، شاخههاي درختها نزديك، اينطور نيست كه مثل نارگيل يا مثل توت بايد يك كسي برود بالا و با چوب بزند. يا مثل گردو! («قُطُوفُها دانِيَة» )اين براي كسي است كه نامهي عملش در دست راستش است. اما قرآن ميگويد: («وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِه») (الحاقه/25) كسي اگر نامهي عملش در دست چپش باشد، آن وقت چه ميكند؟ آن چه ميكند؟ اگر نامهي عملش در دست چپش باشد چه ميكند؟ البته من الان دست راست گرفتم. اما شما از آنطرف نشستهايد و من مخصوصاً اين كار را ميكنم. من وقتي با شما حرف ميزنم، چپكي حرف ميزنم. يعني شما از اينطرف نشستهايد، من اگر دست راستم بدهم، آن وقت ميگوييد قرائتي اشتباه كرد و دست چپش گرفته است. نه! شما از آن طرف هستيد. كسي كه نامهي عملش را دست چپش بدهد، كه الان دست راست من است و نزد بينندهها دست چپ حساب ميشود، كسي كه نامهي عملش دست… («وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِه») ميگويد كه: («يا لَيْتَني لَمْ أُوتَ كِتابِيَه» ») (الحاقه/25) كاش اين نامه را به من نداده بودند. اگر نداده بودند اميدي بود. الان ديگر… («يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَة») (الحاقه/27) اصلاً كاش دنيا تمام شده بود. كاش دنيا تمام شده بود.
يك عروس و دامادي اول عروسي خيلي عاشق هم بودند، ميگفت ميخواهم بخورمت. بعد با هم دعوايشان شد، گفت تو كه ميخواستي من را بخوري، گفت: كاش روز اول خورده بودمت كه تمام شده بودي! اينقدر من را زجر نميدادي؟ («يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَة») كاش اصلاً در دنيا تمام شده بودم. نامهي عمل دست راست. نامهي عمل…
– («وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّة») (زمر/73) («وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّم») (زمر/71) («سيقَ…» «سيقَ…» )سيقَ يعني سوق ميدهند. يعني هل ميدهند. («سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا») افرادي كه باتقوا هستند، مثل عروس كه ميبرندش، با سلام و صلوات ميبرندش! اما («سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّم» )آنها را هل ميدهند به جهنم، آنها را ميبرند به بهشت. («ادْخُلُوها بِسَلام» )(ق/34) در بهشت ميگويند بفرماييد سلامٌ عليكم! در جهنم ميگويند: («خُذُوهُ فَغُلُّوهُ») (حاقه/30) بگيريد و در غل و زنجير ببنديدش.
– («)كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما كُنْتُم» (مرسلات/43) به اينها ميگويند بخوريد و بياشاميد، گوارا! به آنها ميگويند: («فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُم») (محمد/15) چيزي به اينها ميدهند كه دل و رودهشان را مثل اسيد از هم منفجر كند.
– («سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ») (يس/58) به بهشتيها ميگويند خدا به شما سلام ميكند. به جهنميها ميگويند: «اخْسَؤُا» «اخْسَ» يعني چخ! اخْسَ كلمهاي است كه به سگ ميگويند. ميگويند بابا ما را به دنيا برگردانيد كار خوب ميكنيم. ميگويند: چخ! اخْسَ! اخْسَ را عربها به سگ ميگويند. اخْسَ! ما ميگوييم: چخ! («اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُونِ») (مؤمنون/108) خفه شويد و حرف نزنيد. به چه كساني ميگويند خفه شويد؟ به آن كسي كه در دنيا مؤمنين را مسخره ميكند.
– («سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً») (انسان/21) («سُقُوا ماءً حَميماً») (محمد/15) عدهاي را خدا شراب طهور ميدهد. عدهاي آب حميم! حميم از حمام! حمام يعني آب داغ! («سُقُوا ماءً حَميماً» )يعني آب جوشان به آنها داده ميشود.
– بهشتيها هر جا ميخواهند جا هست. بزرگ! ميگويد: («نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ») (زمر/74) («حَيْثُ نَشاءُ» )يعني آزادي است. هر جا بخواهيم برويم هست. («حَيْثُ نَشاءُ» )هر جا دلمان بخواهد! شاءُ يعني بخواهد. ميگوييم: انشاءالله! يعني اگر خدا بخواهد. شاءَ يشاءُ! («حَيْثُ نَشاءُ» )يعني هر جا كه دلمان بخواهد ميتوانيم برويم. هيچ محدوديتي در بهشت نيست. اما آنجا («مَكاناً ضَيِّقا») (فرقان/13) جايشان تنگ است. در قرآن يك آيه داريم كه جهنم هم تنگ و هم گشاد است. («مَكاناً ضَيِّقا» )يعني تنگ است. از آن طرف به جهنم ميگويند: («هَلِ امْتَلَأْتِ» )پر شدي؟ ميگويد: («هَلْ مِنْ مَزيد») (ق/30) باز هم داري بفرست بيايد. از امام سؤال ميكنند بالاخره تنگ است يا گشاد؟ چون دربارهي جهنم هم آيه داريم كه تنگ است. («مَكاناً ضَيِّقا» )هم داريم كه به جهنم ميگويند: پر شدي؟ ميگويد: باز هم داري بفرست. اگر داري بفرست يعني جا هست. جا هست يا جا نيست؟ امام يك مثل زد! فرمود شما ميخ كه در ديوار ميكوبيد، هر ميخي جايش تنگ است. اما اگر از ديوار بپرسي جاي ميخ داري؟ ميگويد اگر باز هم ميخ داري، بفرست. ديوار جاي ميخهاي زيادي دارد، گرچه هر ميخ به خودي خود جايش تنگ است. يعني هر ميخ جايش تنگ است، اما اگر از ديوار بپرسي جاي ميخ داري؟ ميگويد اگر باز هم داري، بفرست. ديوار جاي هزار تا ميخ دارد، با اينكه هر ميخي هم جايش تنگ است. هم («مَكاناً ضَيِّقا» )هم («حَيْثُ نَشاءُ»)!
8- دوستان دنيوي، همنشينان اخروي
– («وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقا») (نساء/69) رفيقهاي بهشتي، كيا هستند!!! («فَبِئْسَ الْقَرينُ») (زخرف/38) رفيقهاي جهنمي چه بد رفيقهايي هستند. اينطرفت صدام است. اينطرفت شمر است. كجا آمدهايم؟ يك كسي يك جايي بين دو نفر خوابيد، اينكه اين طرفش خوابيد گفت من در خواب خُر خُر ميكنم كه تا 50 متر صدايش ميرود، آن طرفي گفت من در خواب گاهي نعره ميكشم. بلند شد و گفت عجب جايي آمدهايم و خوابيديم. كجا؟ («فَبِئْسَ الْقَرينُ» «حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقا» )منتها در دنيا مواظب باشيد كه با چه كسي رفيق ميشويد. رفيقهايي كه اينجا رفيق ميشويد، رفيقهاي آنجا هم هستند. اين رفيقها ابدي هستند.هر كه در دنيا با آدمهاي نااهل رفيق شد، آنجا هم با همان نااهلهاست. اينجا با افراد خوب رفيق شد، آنجا هم با آنهاست. حالا اين همه براي چيست؟ براي دو ركعت نماز؟ مگر نماز چقدر طول ميكشد؟ بينندهها بحث را روز بيست و سوم گوش ميدهيد. اين بيست و سه روز گذشته عدهاي روزه خوردند و عدهاي هم روزه گرفتند. آن كسي كه روزه گرفت، چه چيزي از او كم شد؟ آن كسي كه روزه خورد، چه چيزي گيرش آمد؟ آخر يك خانمي 50 كيلو، 60 كيلو، 70 كيلو، كمتر يا بيشتر، حالا يك صد گرم روسري دارد، اين صد گرم چه كار ميكند؟ مگر يك مكه چقدر خرج دارد؟ پول يك موتور هنداست. يك ميليون، دو ميليون، آخر اين چيزي است؟ ميخواهيم حرف بزنيم، آقا حرف كسي را نزنيم و حرف خودمان را بزنيم. مگر نميشود كه آدم شوخي كند و بخندد و غيبت نكند. ما طلبهها گاهي دور هم مينشينم و ميگوييم هر كس يك دسته گلي آب داده است بگويد، ميخواهيم يك خورده بخنديم. هر كسي يك خاطرهاي ميگويد. آن يكي ميگويد، ديگري يكي ميگويد. اينقدر ما خنديديدم. شما نميدانيد. آخوندها جلسات خوبي دارند. ما پهلوي بعضي از علماي… همين پريروزها رفتيم خانهي يكي از پيرمردهايي از علماي اينجا، بقدري خاطرات شيريني گفت كه ما نيم ساعتي كه آنجا بوديم خنديديم. يك جوان فوق ليسانس بود و داماد نشده بود، گفتيم: حضرت آقا ايشان داماد نشده است، گفت: سالمندان! ببينيد خيلي سريع گفت: سالمندان! يعني طنزش در دستش بود و فكر نميكرد. اينطور نيست كه آدم خواسته باشد بخندد، حتماً با گناه بخندد. اينطور نيست كه شادي حتماً با آهنگهاي حرام باشد. خدا را قرآن ميگويد: («وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى») (نجم/43) خدا هم ميتواند بخنداند. شما از راه حرام ميروي گناه بكني، خدا يك تلخي در سفرهات ميگذارد، بچهات يك مشكلي پيدا ميكند، همسرت، همسايهات، وضعت، پولت گم ميشود، يك طوري كه آن مقدار و دو ساعتي كه از حرام شاد بودي، آن دو ساعت را غصه ميخوري! اين دو ساعت غصه براي اين است كه ميخواستي از حرام شاد باشي. اجازه بدهيد من تكرار كنم، ولو گفتهام. بناست شما 822 كيلو شكر وارد بدنت شود. گاهي وقتها تيزبازي ميكني و ميبيني صاحبخانه نيست، نيستش! دو تا قند دهانت ميگذاري! دو تا خوردم! تيزبازي ميكني و دو تا باقلوا ميخوري! فكر ميكني زرنگ هستي! بعد چه ميشود؟ دكتر ميگويد قندتان بالا رفته است، ديگر خانه خودتان هم قند نميخوري! خانهي همسايه دو تا باقلوا خوردي، خانهي خودت هم ديگر نبايد بخوري! تمام شد و رفت. «قد قامت الصلاة» مشتري هست! بابا «قد قامت الصلاة»! خدا ميگويد مسجد بيا! مشتري هست. صبح تا حالا بيكار بوديم. به خاطر اين مشتري كار به خدا نداري و كار به جماعت نداري و مشتري را راه مياندازي! عصر يك مشتري در دكان شما ميآيد، خدا ميگويد نه اينجا نروه، برو يك خورده جلوتر! خدا به دلش مياندازد كه از تو نخرد. چون شما ظهر خدا را به ايشان فروختي، عصري مشتري خودت هم از در دكانت رد ميشود. ما اشتباه ميكنيم. با خدا زرنگي نكنيد. با خدا زرنگي نكنيم. وقت تمام شد، خيلي خوب من هم حرفهايم را جمع كنم.
دو تاي ديگر! («إِلاَّ قيلاً سَلاماً سَلاما») (واقعه/26) بهشت همه به هم سلام ميكنند. در جهنم همه به هم فحش ميدهند. («كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها») (اعراف/38) آن ميگويد تو بودي، او ميگويد خفه شو، آن ميگويد برو گمشو! («كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها») آن به او فحش ميدهد، او به آن فحش ميدهد. آنجا فضاي سلام، آنجا همه فحش! اگر در خانه و كارخانه و مزرعه و ادارهاي ديديم همه به هم سَلاماً سَلاما، اين پيداست كه نظام بهشتي است. اگر او براي او ميزند، او براي او ميزند، او براي او ميزند، او براي او ميزند، او زير پاي او را خالي ميكند، او زير پاي او را خالي ميكند. اگر همه براي هم ميزنند، پيداست اين فضا فضاي جهنمي است.
در آية الكرسي هست. («قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ») (بقره/256) («الرُّشْدُ» )يعني راه حق! («الْغَيِّ» )يعني راه باطل! راه پيداست. تقوا و بيتقوايي! ظلم و عدل! حق و باطل! رضاي خدا و رضاي خلق! فساد و كمال! اينها روشن است. خدايا ما تا به حال هر چه راه كج رفتيم،فكر كج، حرف كج، عمل كج، نيت كج، هر كجي كه تا به حال از ما بوده است، تا ماه رمضان تمام نشده است، به آبروي مولود ماه رمضان امام حسن مجتبي، و شهيد ماه رمضان اميرالمؤمنين و به آبروي كساني كه عبادت مقبول در ماه رمضان كردند، همهي كجيهاي ما را ببخش و بيامرز! اين باقي عمر ما را كمتر از يك آن ما را به خود ما واگذار نكن و هميشه دست ما را بگير كه ما به سمت تابلوهاي حق برويم. ما را اهل حق و دعوتكنندهي به حق قرار بده! اين جلسهي امروزمان دو تا تابلو بود.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
نام کتاب : درس هایی از قرآن نویسنده : محسن قرائتی جلد : 1 صفحه : 1193